فراتاب - گروه اندیشه: کتاب هاول در سال ۱۹۷۸، یعنی دقیقاً ده سال پس از سرکوبی بهار اصلاحطلبی پراگ، بهعنوان یکی از کتابهای زیرزمینی (سامیزدات) در میان مردم چکسلواکی نشر یافت و چنان مورد استقبال واقع شد که شاید بتوان نشر و مطالعه این کتاب را یکی از عوامل بیداری و رهایی مردم آن کشور از «زندگی در چنبره دروغ» و اراده کردن برای وقوع انقلاب مخملین ۱۹۸۹ به رهبری نویسنده همین کتاب دانست؛ انقلابی که عقده سرکوبی بهار پراگ را در دل داشت و فروپاشی تمامیت رژیم کمونیستی کشورش را خواهان بود.
واسلاو هاول در این کتاب برای این رژیم ایدئولوژیک از عبارت «پساتوتالیتر» استفاده میکند و دلیل خود برای انتخاب این عبارت را چنین عرضه میدارد: «پسوند "پسا" را البته به این منظور انتخاب نکردهام که بگویم نظام ما دیگر توتالیتر نیست؛ بهعکس، میخواهم بگویم با نظام توتالیتری روبرو هستیم که از پایه و اساس با دیکتاتوریهای کلاسیک و دریافت معمولمان از توتالیتاریسم تفاوت دارد» (نک. ص ۲۷). او ماهیت این نوع رژیمها را شگفتانگیز میداند؛ زیرا، به نام آزادیِ کارگران و انسانها آنها را به بردگی میکشانند، به نام دموکراسی انتخابات نمایشی برگزار میکنند و به نام جریان آزاد اطلاعات، انسانها را از شنیدن و خواندن دیدگاههای مخالف محروم میدارند. او مینویسد: «چون رژیم دربند دروغهای خودش است، باید همهچیز را جعل کند و وارونه جلوه دهد ... باید وانمود کند به حقوق بشر احترام میگذارد و باید وانمود کند کسی را مورد پیگرد و آزار قرار نمیدهد. باید وانمود کند از هیچچیز و هیچکس نمیترسد. باید وانمود کند که در هیچ موردی وانمود نمیکند» (نک. صص ۳۴ و ۳۵).
هاول در این کتاب ۲۲ بخشی، سعی دارد به مخاطبانش عیان کند که ریشه قدرت اغلب اعتراضات و جنبشهایی که علیه رژیمهای پساتوتالیتر شکل میگیرد، از انسانهای بیقدرتِ غیرسیاسی است. بهعبارتی دیگر، این اعتراضات و جنبشها برحسب مسائل غیرسیاسی پدید میآیند؛ زیرا، زندگی تحت اسارت رژیمهای پساتوتالیتر به جایی میرسد که هرعمل صادقانه و مسئولانه غیرسیاسی هم به معنای رویارویی با نظام تلقی میشود. هاول میگوید که دغدغهمندان و متعهدان به جامعه در مواجهه با این رویارویی، بیشتر از دو راه ندارند: «یا باید از این موضع دست بکشند ... (راهی که اکثریت برگزیدهاند) یا همان راهی را که در پیش گرفته بودند ادامه دهند و بهناگزیر وارد کشمکش با رژیم شوند (راهی که اقلیت برگزیدهاند)» (نک. ص ۹۵). او بسیار مستدل نشان میدهد که در این نوع نظامهای ایدئولوژیک، هر انتقاد کوچک و هر عمل صادقانهای به سدّ سترگ ایدئولوژی نظام برمیخورَد.
هاول در بخشهای پایانی کتاب نشان میدهد که نه تنها از نظامهای پساتوتالیتر گریزان است، بلکه از تحقق نظامهای دموکراتیک پارلمانی سنتیای که میتوانند انسانها را «فوقالعاده ظریفتر و تلطیفشدهتر، در قیاس با شیوههای خشن جوامع پساتوتالیتر» (نک. ص ۱۵۴) فریب دهند و ملعبه خودشان سازند نگران است. او مینویسد: «به نظر من، بازگرداندن کانون توجه در سیاست به آدمهای واقعی، راهی بسیار اساسیتر و ریشهایتر از بازگشت صرف به مکانیسمهای هرروزه دمچکراسی غربی یا به اصطلاح بورژوایی است» (نک. ص ۱۵۶). البته باید گفت که هاول متأسفانه مقصود خود از «آدمهای واقعی» را بیان نداشته است.
کتاب قدرت بیقدرتان همچنان زنده و پوینده است؛ بهگونهای که تیموتی اسنایدر پس از قریب به سیوهفت سال از انتشار این کتاب، یادی میکند و مینویسد:
«واسلاو هاول، مهمترین متفکر در میان مخالفان کمونیست دههٔ ۱۹۷۰، مهمترین رسالهٔ خویش، قدرت ضعفا [همان قدرت بیقدرتان] را به فیلسوفی تقدیم کرده بود که کمی بعد از بازجوییهای پلیس مخفی کمونیست چکاسلواکی جان باخت» (اسنایدر، ۱۳۹۶: ۷۰). بیشک آن فیلسوف یان پاتوچکا (۱۹۰۷- ۱۹۷۷) از شاگردان هوسرل و هایدگر، بود. او در ادامه میآورد: «در چکاسلواکیِ کمونیست، این رساله را باید غیرقانونی دستبهدست پخش میکردند، آنهم در چند نسخهٔ محدود دستنویس که مردمان اروپای شرقی آنزمان، به تأسی از مخالفان روس، آنها را "سامیزدات" میخواندند» (همان). اسنایدر در جایی دیگر از همین کتاب مینویسد: «در سال ۱۹۷۸ که واسلاو هاول، آن متفکر مخالف، قدرت ضعفا را نوشت، داشت دوام رژیمی سرکوبگر را توضیح میداد که دیگر کمتر کسی به اهداف و ایدئولوژیهایش باور داشت» (همان: ۳۴).
نگارندهٔ این یادداشت، مطالعه و نیز هدیهدادن کتاب «قدرت بیقدرتان» به دیگران را به همهٔ مخاطبان توصیه میکند.
پینوشتها
اسنایدر، تیموتی، در برابر استبداد (۱۳۹۶) ترجمهٔ واحدی، بابک، چاپ اول: پاییز، تهران: نشر گمان
مهیار حجرین، کارشناس زبان و ادبیات فارسی