فراتاب - گروه کتاب: زمانی که جامعه فئودالی انگلستان دریافت که قادر نخواهد بود در حضور پادشاه به حقوقی که ادعای آن را داشت، دست پیدا کند، برای تغییر روند اعمال قدرت وارد صحنه شدند. آنانها در یکی از نخستین مواجه های جدی با نهاد سلطنت توانستند شاه را هرچند به زور وادار به قبول تغییر در روند سلطنت به نفع خود کنند. این تلاش بعدها به عنوان یک نماد در تاریخ شناخته شد و انگلیسیها برای قرنها به آن بالیدند و در سالگرد آن جشنهای بزرگی برپا کردند.
کتاب «مگناکارتا: ریشه های قرون وسطایی سیاست مدرن» تلاشی برای بازخوانی «منشور کبیر» و وجوه مغفول مانده آن است. این اثر دورهای ده ساله از 1215 تا 1225 را شامل می شود و در جریان آن نویسنده ضمن اشاره کوتاهی به وقایع پیش از تصویب منشور می کوشد نشان دهد که روند تحول مفهومی آن از یک متن طرفدار اشرافیت به شالوده قانون مشروطه در انگلستان چگونه بوده است. «دیوید استارکی» کتاب را براساس متنی که برای اجرای یکی از برنامه های تلویزیونی خود تهیه کرده به رشته تحریر درآورده است و هرچند داده های تاریخی آن دستاورد متفاوتی برای خواننده نسبت به دیگر متون نوشته شده در باب منشور ندارد اما ایدهای که بر مبنای آن اقدام به نگارش این اثر کرده، جالب توجه است. همچنین نیاش امیدی این اثر را به فارسی ترجمه کرده و انتشارات دنیای اقتصاد نیز آن را راهی بازار چاپ و نشر کشور نموده است. هرچند که او اذعان دارد که مگناکارتا «احتمالا نخستین رویداد تاریخ انگلستان است که فرایند سیاسی در آن کاملا مشهود است.» اما می کوشد تا به نحوی هاله های تقدس آمیز شکل گرفته پیرامون این منشور را کنار بزند و نشان دهد که اگرچه با تکیه بر این سابقه، انگلستان تاریخ مشروطه هشتصد ساله را برای خود ترتیب داده اما در سوی دیگر تأکید مداوم بر منشوری که به شیوهای حافظ وضع موجود به شمار میرفته، روند پویایی تاریخ این کشور را مختل کرده است.
پادشاه بیسرزمین
تولد جان به عنوان کوچکترین عضو خاندان سلطنتی هشت نفره تمام امیدهای او را برای آینده و دستیابی به زمین و قدرت با چشمانداز تیرهای مواجه میکرد. معمولا فرزندان بزرگتر در خانواده های اشرافی زمین را به ارث می بردند و پسران کوچکتر بیشتر به عنوان جنگاور و شوالیه ادامه حیات میدادند. از این رو جان لقب «لکلند» یا «فاقد زمین» گرفته بود اما او قصد نداشت تمام زندگی خود را با این لقب ادامه دهد. به این ترتیب به پدر بیمارش هنری دوم و برادرش ریچارد اول (ملقب به ریچارد شیردل) خیانت کرد و توانست تمام کسانی را که در نوبت سلطنت رقیب او محسوب می شدند، از صحنه حذف کند و در میانه خون و خیانت به قدرت رسید. با این همه قدرت او به زودی با چالشهای بسیار جدی مواجه شد. او در سه جبهه با دشمنان خارجی و داخلی دست به گریبان بود.
نخستین دشمن او «فیلیپ اوگوست» پادشاه فرانسه بود. میل «جان» به کسب سرزمین های بیشتر و از بین بردن لقب «بیسرزمین» همواره او را تشویق به جنگ برای فتح سرزمین های جدید می کرد و در این میان فرانسه قدرت مسلط آن روزگار که صاحب بخش عمده این سرزمین ها بود، ناگزیر به دشمن اصلی او در صحنه خارجی مبدل شد. به علاوه علاقه جان به ثرو تاندوزی از یکسو و رهایی از شر دخالت های کلیسا از سوی دیگر دشمن جدیدی به نام «پاپ اینوسنت سوم» برای او به همراه داشت. این تقابل تا آنجا پیش رفت که جان به تصاحب اموال کلیسا پرداخت و پاپ در مقابل پادشاه انگلستان را تکفیر کرد. با این همه در نهایت دشمن خارجی نبود که بلای جان شاه شد بلکه این اشراف به تنگ آمده از سیاستهای جاه طلبانه پادشاه بودند که بیش از همه روند پادشاهی او را تغییر دادند. آنان به مرور سازماندهی بیشتری پیدا کردند و پاریس به مقر مخالفان جان مبدل شد. آنان کوشیدند اهداف خود را در پیوند با دیگر مخالفان پادشاه از جمله نهاد روحانیت عملیاتی کنند.
اشرافی که مردم شدند
جنگ های متعدد توأم با شکست از فرانسه به از دست رفتن سرزمین های حاصلخیز در اختیار اشراف انجامید. آنان برای سالها ناچار بودند عمده هزینه های ماجراجویی ها و ناکارآمدی های «جان» را بر دوش کشند اما این وضعیت نمیتوانست چندان دیر پا باشد. اشرافی که دیگر نمیخواستند مالیات بی حساب و کتاب پرداخت کنند و از مصادره اموال خود توسط شاه به تنگ آمده بودند، دست به عصیان بر علیه پادشاه زدند. در خلاء فرد قدرتمند و مشروع برای جایگزینی شاه، آنان تصمیم گرفتند به جای حمایت از یک شخص از یک ایده هواداری کنند. این ایده یک برنامه اصلاحی شامل قوانینی بود که شاه برمبنای آن محدود می شد. این تقابل به قدری شدت گرفت که انگلستان را به مرز یک جنگ واقعی هرچند غیر فراگیر کشانید و اشراف حتی برای دستیابی به اهداف خود لندن را تصرف کردند. در نهایت روز 15 ژوئن 1215 اشراف در «رانیمید» گرد هم آمدند و اصولی را به «جان» برای پذیرش عرضه کردند. این اصول «مگناکارتا» یا «منشور کبیر» نامیده شد. این قوانین که شامل حفظ حقوق مردان آزاد در برار قدرت شاه بود، در عمل تنها ضامن تأمین منافع اشرافیت می شد اما در حافظه تاریخ به گونه ای روایت شد که گویی این قیامی مردمی و در پی کسب حقوق تمامی مردم بوده است. به این ترتیب از این طریق تلاش شد پایه هایی برای نظم جدید در سیاست مدرن فراهم آورده شود.
پیروزی نهایی سلطنت
با وجود همه تلاش های اشراف، حصول محدودیت بر سر راه سلطنت به آسانی امکانپذیر نبود. در شرایطی که به نظر می رسید «جان» به خواسته های اشراف تن داده و با قبول مگناکارتا به شرایط شبه صلح با اشراف وارد شده است، به ناگاه ورق برگشت و جنگی دیگر آغاز شد. پادشاه پیش از قبول «مگناکارتا» علیرغم اختلافات دیرین در نامهای از «پاپ اینوسنت» درخواست کمک کرده بود. پاپ که پیشتر راهکارهایی را برای صلح طرفین ارائه داده بود، از اشراف تقاضا داشت که «درخواست های خود از پادشاه را با توجه به شأن سلطنتی او مطرح کنند و در صورت لزوم اعمال زور را به خداوندگار خود یعنی پاپ بسپارند.» در چنین شرایطی خبر سرپیچی اشراف و همکاری کلیسای انگلستان با آنها خشم اینوسنت را برانگیخت و فرمان او بر علیه اشراف بار دیگر آتش جنگ داخلی را شعله ور کرد. ای نبار کلیسا به دستور پاپ در کنار سلطنت قرار گرفت. «جان» اگرچه مواضع خود را در برابر اشراف تقویت کرده بود اما در میانه جنگ با آنان از دنیا رفت و پسر نه سالهاش با نام «هنری سوم» بر تخت سلطنت نشست. پیمانی تازه با شاه جدید منعقد شد که تا حدود زیادی با «مگناکارتا» نخستین فاصله داشت. در اتحاد میان نهاد سلطنت و پاپ هسته مرکزی منشور که قوانین حاکم بر انتقال مالکیت را تعیین و اجرای عدالت را تصحیح می کرد، از میان رفت. نسخه بازنویسی شدهای که در دوره هنری از منشور منتشر شد در واقع به نام عدالت و به کام سلطنت بود.
درباره نویسنده
دیوید استارکی از شخصیتهای شناخته شده رادیویی و تلویزیونی در انگلستان به شمار میرود. وی در سوم ژانویه سال 1945 در یک خانواده نسبتا فقیر به دنیا آمد. او تنها فرزند خانواده بود اما پدر و مادرش اغلب بیکار بودند. آنگونه که خودش بعدها اشاره کرد، این شرایط به او «ارزش پول» را آموزش داد. استارکی پس از ورود به دانشگاه پایان نامه خود را در رابطه با خانواده جنجال برانگیز «هنری هشتم» به رشته تحریر درآورد و در رابطه با خاندان تئودور، فعالیتها و عملکرد آنها در تاریخ بریتانیا متخصص شد. به مرور با حضور در برنامه ها تلویزیونی شهرتش افزایش پیدا کرد. وی چند کتاب در باب تئودورها به رشته تحریر درآورده و در ساخت چند مستند نیز در این رابطه همکاری داشته است.
گذشته از مطالعات تاریخی و تدریس، مشارکت در فعالیتهای سیاسی از دیگر علایق استارکی به شمار می آید. در طول دهه 1980 او یکی از اعضای حزب محافظه کار بود و در سال 1986 نامزد محافظه کاران برای شورای شهر «الیینگتون» شد، چهار سال بعد او بار دیگر شانس خود را از بخش «هیلریزر» آزمایش کرد که قرین موفقیت نبود. از این زمان رفته رفته به یکی از منتقدان حزب محافظه کار مبدل شد. برخی از اظهارات جنجالی او همواره در انگلستان خبرساز شده است. استاکی در برنامه تلویزیونی «نیوز نایت» مدتی بعد از شورش های 2011 در انگلستان گفته بود: «سفید پوستان مانند سیاهان رفتار کرده اند و یک نوع خاص از فرهنگ خشن، مخرب، نیهیلیستی و گانگستری به مد تبدیل شده است.» اظهاراتی که بسیاری آن را نژاد پرستانه دانسته و به آن واکنش نشان دادند.
جستجوی اروپا در قرون وسطی
کتاب «مگناکارتا: ریشه های قرون وسطایی سیاست مدرن» در حقیقت یک واکاوی در گذشته تاریخ اروپا و میراثی است که از درون آن برای دوران مدرن برجای مانده است. تلاش برای نجات قرون وسطی از اعماق تاریکی و بیهودگی تاریخ اما یک فعالیت تازه به شمار نمیرود. پیش از این تاریخنگاران «مکتب آنال» مطالعاتی را در این باب آغاز کرده بودند. یکی از مهمترین کتاب هایی که در این زمینه به رشته تحریر درآمده، پژوهش «ژاک لوگوف» با عنوان «اروپا مولود قرون وسطی» است. لوگوف در این کتاب میکوشد تا نشان دهد اروپا نخستین بار در قرون وسطی پدیدار شد و به مثابه یک واقعیت و یک بازنمود شکل گرفت و در این زمان بود که اروپا تولد، کودکی و جوانی خود را سپری کرد. چنین تلاش آگاهانه ای لاجرم باید به جستجوی عناصری قابل اعتنا در آن تاریخ بپردازد تا برای این استدلال دلایلی قانع کننده به مخاطب عرضه کند.
هرچند به نظر نمیرسد «دیوید استارکی» در این اثر مستقیما تحت تأثیر مکتب آنال و شخص «لوگوف» قرار داشته باشد اما ماحصل آنچه به عنوان داستان حقیقی که در پس منشور وجود داشته، به مخاطب عرضه میکند، نشان از اهمیت یک رویداد قرون وسطایی در تکوین تاریخ مدرن اروپا دارد. به این ترتیب «مگناکارتا» یکی از همان عناصری است که نشان دهد میراث این عصر تا چه میزان در ساختن امروز و فردای اروپا تأثیرگذار بوده است. در نظر گرفتن قرون وسطی به عنوان یک بخش پویا از تاریخ اروپا این امکان را فراهم میآورد که هم در واقعیت و هم در مفهوم به شکل گیری و تکوین اروپا به گونهای دیگر نظر کنیم.
دو سیمای مگناکارتا
آنچه در جریان تحمیل «مگناکارتا» به پادشاه انگلستان رویداد به ظاهر در حکم یک انقلاب بود. جمعیتی خشمگین و عصیانگر بر مقام سلطنت شورش کردند و حتی سودای سرنگونی آن را در سر می پروراندند. شاید اگر «جان» در قامت پادشاه چنان مقاومتی در برابر منشور از خود نشان نمی داد، چهره سلطنت در انگلستان دگرگون می شد و به صورت جمهوری در اختیار اشراف قرار میگرفت. نویسنده کتاب «مگناکارتا: ریشه های قرون وسطایی سیاست مدرن» در واپسین فصل اثر از مگناکارتایی که بود و مگناکارتا که هست سخن به میان می آورد. به باور وی آنچه از این منشور در انتهای مبارزه بارون ها با سلطنت برجای ماند، تنها فسیلی بیجان بود که امروز پس از هشتصد سال انگلستان سالروزش را گرامی می دارد. پذیرش این نسخه برای نهاد سلطنت بی خطر، رام شده و تسلی بخش به حساب می آمد. «مارشال کنت پمبروک» که نیابت سلطنت هنری سوم را بر عهده داشت در انتشار چنین نسخه ای سهم به سزایی داشت. وی مردی میانه، درباری، پیرو سنت و رسوم و به غایت محافظه کار بود. جالب اینکه چنین شخصیتی ناجی منشور از گرداب فراموشی تاریخ بود. مگناکارتا می توانست شکستی باشد که برای همیشه از جریان تاریخ نگاری انگلستان محو میشد اما «مارشال» آن را نجات داد و به گونهای بازنویسی کرد که در قالب آن دیگر خطری نهاد سلطنت را تهدید نکند. چنین اقدامی به منزله سوپاپ اطمینان حکومت بود و از شورش های آتی به بهانه احیای «مگناکارتا» جلوگیری میکرد. به ویژه آنکه شاه جوان آمادگی مواجهه با چنین تحرکاتی را نداشت.
به این ترتیب سند نخستی که با عنوان مگناکارتا در زمان پادشاهی «جان» انتشار یافت اگرچه با سند دوم در دوره «هنری سوم» مشابهت های بسیاری داشت اما تفاوت آنها نیز فاحش بود. متن نخست، یک سند افراطی و انقلابی بود که در زمان خود بسیار پیشتاز به شمار میرفت اما آنچه در تاریخ باقی ماند سندی بود که تنها در فاصله یک سال پس از انتشار منشور نخستین بازنویسی شد و تدوین آن بسیار میانه رو و محافظه کارانه بود. این متن دوم همان چیزی است که تاریخ انگلستان بر مبنای آن شکل گرفته است. شاید همین امر موجب شد که در تاریخ انگلستان هیچگاه انقلابی صورت نگیرد و همواره روندهای اصلاحی دست بالا را پیدا کنند. اما تمنای نهفته در میان نخستین منشور از میان نرفته است و رگه های آن را در میان نارضایتی های نخبگان، روابط پرتنش با قاره اروپا و افراط گرایی مذهبی در این کشور میتوان جستجو کرد. موضوع قابل توجه آن است که منشور تنها سرنوشت انگلستان و حتی اروپا را رقم نزد بلکه در آن سوی اقیانوس اطلس به سرمشق «اعلامیه استقلال آمریکا» مبدل شد. به نظر میرسد در آنجا این نسخه نخست منشور بود که فرصت تدوام حیات پیدا کرد و سیمای انقلابی آمریکا را ساماندهی کرد.
سمیرا دردشتی، روزنامه نگار
منبع: روزنامه سازندگی