فراتاب ـ
یان آلموند۱دانشآموختۀ دانشگاههای ادینبرو و واریک انگستان است. در ایتالیا و آلمان تدریس کرده و پس از آن یک سال را در هند و شش سال دیگر را در ترکیه گذرانده است. وی اکنون در دانشگاه ایالتی جورجیا تدریس میکند. تخصص او مسائل آسیا و مطالعات پسااستعماری است و غیر از شرقشناسان جدید، کتابهای زیر را در کارنامۀ خود دارد: تصوف و ساختارشکنی۲، دو ایمان، یک بیرق۳و تاریخ اسلام در اندیشۀ آلمانی؛ از لایبنیتس تا نیچه۴. کتاب تصوف و ساختارشکنی؛ بررسی تطبیقی آرای دریدا و ابنعربی، را فریدالدین رادمهر به فارسی ترجمه کرده و نشر کتاب پارسه، آن را به چاپ رسانده است.
آلموند، کتاب خود را به سه بخش اصلی تقسیم میکند:
در بخش اول که «اسلام و نقد مدرنیته» نامیده شده است، نیچه، فوکو و دریدا بررسی میشوند.
بخش دوم تکیۀ اصلی خود را بر ادبیات مینهد و میکوشد تا در خلال بررسی نویسندگانی چون بورخس، رشدی و اورهان پاموک، پرداختهای ادبی به اسلام را در عصر پستمدرن نشان دهد. آلموند این بخش را «اسلام و داستان پستمدرن» نامیده است. آخرین فصل، «اسلام، نظریه و اروپا» نام دارد و در آن آثاری کندوکاو شده است که ژولیا کریستوا، بودریار و ژیژک دربارۀ اسلام نوشتهاند.
آلموند معتقد است آنچه این نُه نویسنده را به هم شبیه میکند، تلاش آنها برای نقد مدرنیته و غرب، با استفاده از اسلام و تمدن اسلامی است.
آلموند معتقد است آنچه این نُه نویسنده را به هم شبیه میکند، تلاش آنها برای نقد مدرنیته و غرب، با استفاده از اسلام و تمدن اسلامی است. بهتعبیر او، این نویسندگان تلاش میکنند تا «با استفاده از امر ناآشنا، به نقد امر آشنا بپردازند». (ص۱۹۵) بنابراین در دیدگاه نویسندۀ کتاب، برای هیچکدام از این افراد، اسلام یک علاقۀ فینفسه و درونی نیست؛ چراکه آنها به اسلام روی آوردهاند تا آن را همچون ابزاری برای نقد مدرنیته به کار ببرند. بهتبع، شناخت آنها از اسلام نیز شناختی جامع و کامل نیست؛ بلکه برعکس، شناختی کاملاً مخدوش است. بهعبارتدیگر، آنها تنها آن جنبههایی از اسلام و تمدنِ مسلمین را مدنظر گرفتهاند که در پروژۀ خودشان موضوعیتی داشته است.
آلموند در اولین فصل کتاب خود، نیچه را بهمثابۀ یکی از متفکران بسیار مهم و الهامبخشِ جنبش پستمدرن بررسی میکند. بهگفتۀ آلموند، «آشتی نیچه با اسلام» نه بهخاطر خودِ اسلام بهعنوان یک دین، بلکه بهعلت تنفر بسیار شدید او از مدرنیته و مسیحیت و فرهنگ آلمانیِ روزگار خود بود. نیچه معتقد بود اخلاق مسیحیت، مردم را به رحم، مهربانی و عطوفت فرا میخوانَد و این الهامبخش متفکران مدرن در چنگزدن به آرمانهای برابری و دموکراسی است. این هر دو موجبِ تباهی تمدنِ والاتبارانۀ یونانیرومی و انسانهای والاتبار آن دوران شدهاند. او اسلام را دوست داشت؛ چون اسلام از نظر او کمتر مدرن بود و دموکراسی را تقبیح میکرد. در واقع برای نیچه «اسلام و عربها، رومیان، ژرمنها و بهتر از همه، قهرمانان دنیای هومری، وایکینگهای اسکاندیناوی و...» یکسان بودند. آنها «طرفدارانِ سلسلهمراتب، عدمترحم، مردانگی، خلوص و... در برابر رحمآوری و برابری مدرنیته» (ص۱۰) محسوب میشدند.
آلموند بهدرستی تأکید میکند که نیچه، بهعلت آنکه تلاشی برای شناخت اسلام بماهو اسلام ندارد، دانش خود دربارۀ اسلام را از نامعتبرترین شرقشناسانِ روزگار خود اخذ کرده است.
آلموند بهدرستی تأکید میکند که نیچه، بهعلت آنکه تلاشی برای شناخت اسلام بماهو اسلام ندارد، دانش خود دربارۀ اسلام را از نامعتبرترین شرقشناسانِ روزگار خود اخذ کرده است. بهواقع، تفاوتی میان برداشت نیچه از اسلام و برداشت شرقشناسانِ غربی از اسلام وجود ندارد؛ جز آنکه نیچه چنین اسلامی را دوست دارد و آنها دشمن میشمارند.
مشیِ عمومی یان آلموند در پرداخت به دیگر متفکرانی که آثارشان را بررسی کرده است نیز همینگونه است. وی معتقد است فوکو، اسلام را بسیار اندک میشناخت و درک عمومی او از اسلام، درکی نیچهای بود. بهزعم آلموند مسئلۀ فوکو، اساساً غرب و سوژۀ غربی است. او حتی هنگامی که به دیگر سنتها و فرهنگها توجه میکند، از دید یک غربیِ ملول از مدرنیته به آنها مینگرد و هیچگاه چیزی را اساسی و جدی تلقی نمیکند؛ جز آنچه در غرب رخ داده است.
ماجرا دربارۀ دریدا نیز تفاوتی ندارد. باوجودآنکه او سالهای شکلدهندۀ شخصیت خود را در کشوری مسلمان، یعنی الجزایر گذرانده است، اسلام همیشه در حاشیۀ اندیشههای او جای داشته است. پرداختهای ژیژک، بودریار، بورخس، کریستوا و... نیز به اسلام، از همین سنخاند.
یان آلموند در نتیجهگیری کتاب خود اظهار میکند که خوانشِ متون پستمدرن دربارۀ اسلام، بیش از آنکه ما را با اسلام آشنا سازد، ماهیتِ پستمدرنیسم را به ما نشان میدهد؛ چراکه این نویسندگانِ پستمدرن، هیچگاه بهاندازۀ زمانی که در حال نوشتن از اسلاماند، ماهیت سکولار پستمدرنیسم و هویت غربی خود را عیان نمیکنند. آنها هرگاه قصدِ نقدِ جنبهای ویژه از فرهنگ مدرنیته را دارند، از اسلام، نسخۀ قرون وسطایی متناسب با آن را برمیسازند و در برابر مدرنیته قرار میدهند. (ص۱۹۵)
اسلامی که فوکو از آن سخن میگوید و به شیوهای معنادار «دیوانگیِ» آن را میستاید، کاملاً بیشباهت است به اسلامی که بودریار و دریدا از آن حرف میزنند. اسلام داستانهای بورخس نیز ربطی به اسلام ژیژک و کریستوا ندارد.
درمجموع، آلموند در این کتاب تلاش میکند چنین بگوید: نویسندگان پستمدرن، خود یکی از گروههای بسیار حساس به «بحران بازنمایی» اند. همچنین توجه به حاشیه و شنیدن صداهایی که مدرنیته آنها را از سخن گفتن باز داشته است، از دغدغههای آنها محسوب میشود. اما وقتی به اسلام رسیدهاند، هنوز همچون شرقشناسانی سخن میگویند که برای آنها اسلام، تجلی هر آن چیزی بوده است که در مدرنیته وجود ندارد. میدانیم که ادوارد سعید و گروه متفکرانی که خود را «پسااستعماری» مینامند، چگونه در تلاشی درخشان نشان دادهاند که این تلقی از اسلام، چقدر با اسلامِ واقعاً موجود در منابع و ممالک اسلامی فاصله دارد.
شرقشناسانِ جدید کتابی است دقیق و جذاب که میتواند راهنمایی مناسب برای کسانی باشد که به مناسبات میان اسلام و مدرنیته و بهویژه مسئلۀ اسلام و پستمدرنیسم علاقهمندند.
اطلاعات کتابشناختی:
آلموند، یان. شرقشناسان جدید؛ بازنماییهای پستمدرن از اسلام، انتشارات آی.بی.تاریس، ۲۰۰۷
پینوشتها:
[۱] Ian Almond
[۲] Sufism and Deconstruction، Routledge، 2004
[۳] Two Faiths، One Banner، Harvard University Press/ I. B. Tauris، 2009
[۴] History of Islam in German Thought from Leibniz to Nietzsche، Routledge، 2009
منبع: سایت ترجمان