کد خبر: 12763
تاریخ انتشار: 12 تیر 1404 - 11:29
گفت‌وگو با دلسوز محمد
دلسوز محمد شاعر و نویسنده کُرد: اگرچە با زبان‌های عربی، هلندی و انگلیسی آشنایی دارم، اما زبان کُردی زبان دل و جان من است.

 فراتاب: مصاحبه با خانم دلسوزمحمد از همان ابتدا رنگ و بوی شعر گرفت. وقتی از او خواستم خودش را معرفی کند، بدون ذکر نام، عنوان یا سابقه، تنها گفت: «سوءتفاهمی درزندگی» و همین یک جمله کافی بود تا جهان شاعرانه‌اش را معرفی کند.

خانم «دلسوز عبدالرحمان محمد»، مشهور به «دلسوز محمد» (دڵسۆز حەمە)، شاعر و نویسنده‌ی کُرد زبان، در سال 1968 میلادی در محله‌ی صابونکاران شهر سلیمانیه به دنیا آمده است. او صاحب سه مجموعه شعر به نام‌های «یار یگانه»، «در پاییزی به خواستگاری‌ام خواهی آمد» و «سرانجام فهمیدم به خودم بنگرم» است. همچنین، رمانی به نام «خاطرات خون از زبان گل» از او منتشر شده است. دلسوز ۲۰ سال پیش از کردستان عراق مهاجرت کرده و اکنون در هلند زندگی می‌کند. او علاوه بر فعالیت‌های ادبی در زمینه‌ی معماری نیز فعالیت دارد. تجربه‌ی مهاجرت و زندگی در دیاسپورا تأثیر قابل توجهی بر آثار او گذاشته است، به‌طوری‌که مضامین غربت، هویت و تنهایی در اشعارش به‌وضوح دیده می‌شوند. در این مصاحبه، به گفت‌وگو با ایشان درباره‌ی زندگی شخصی، تجربه‌های مهاجرت، فعالیت‌های ادبی و هنری و دیدگاه‌های او درباره‌ی مسائل اجتماعی و فرهنگی پرداخته‌ام. در بخش اول مصاحبە گفتگوی ما با شاعری آگاه و متفکر را خواهید خواند که هم در عرصه معماری و هم در دنیای شعر، جهان‌بینی خاص خود را شکل داده است. او که سال‌هاست مهاجرت کرده، با نگاه عمیق به زندگی، شعر را به مثابه زبان روح و پناهگاه اندیشه‌اش می‌داند. این بخش، بازتابی از نخستین گام‌های شاعرانه و تاثیر محیط و خانواده در شکل‌گیری شخصیت ادبی اوست. مخاطب با نگاه خاص و حساس او به شعر، زبان و تجربه مهاجرت آشنا خواهد شد.

فراتاب: شما خودتان را بیشتر شاعر می‌دانید یا معمار؟

دلسوز عبدالرحمان: معماری و شاعری را دو روی یک سکه می‌دانم. معماری انتخاب من بود، اما شعر، مرا انتخاب کرد. میان این دو جهان، شباهت‌های بسیاری وجود دارد؛ هر دو با زیبایی سر و کار دارند، هر دو نیازمند ریتم‌اند و طراحی. پیکاسو گفته است: «معماری، موسیقیِ بی‌صداست» جمله‌ای که برایم بسیار معنا دارد. در طراحی، چه در واژه‌ها و چه در فرم‌ها، معنا نهفته است؛ چیزی هست که با تو سخن می‌گوید. معماری نیز چنین است، سرشار از حس و معنا. وقتی به یک بنا نگاه می‌کنی، همان احساسی را می‌توانی داشته باشی که در برابر یک شعر؛ هر دو تو را به تخیل وامی‌دارند، هر دو با روح انسان گفت‌وگو می‌کنند.

فراتاب:آیا همیشه به شعر و ادبیات علاقه داشتید یا در یک مرحله خاص از زندگی به آن روی آوردید؟

دلسوز عبدالرحمان: همیشه علاقه زیادی به شعر داشتم. من معتقدم که هر فرد با ویژگی‌ها و احساسات خاص خود به دنیا می‌آید. از کودکی، احساس خاص و متفاوتی داشتم که مرا به شعر کشاند. این احساس باعث می‌شد که به مسائلی توجه کنم که برای دیگران عادی بود، اما برای من جذاب و پر سوال. برای مثال، زمانی که باران یا برف می‌بارید، یاکوچ پرندەها، یا در مواجهه با پیری انسان و... همیشه سؤالاتی در ذهنم شکل می‌گرفت.

فراتاب:کودکی شما چگونه گذشت؟ آیا آن دوران تأثیری بر روحیه‌ی شاعرانه‌ی شما داشت؟

دلسوز عبدالرحمان: من به طور واقعی کودکی را تجربه نکردم. نه به عنوان فردی که باید دوران کودکی‌اش را می‌گذراند و نه به عنوان عضوی از جامعه که اجازه داشت دوران کودکی‌اش را تجربه کند. شاید به همین دلیل است که احساس می‌کنم چیزی را که گم کرده‌ام، و آن همان بچگی است. زندگی نکردن کودکی باعث ایجاد خلأ روحی می‌شود. حتی به جرأت می‌توانم بگویم که جوانی را هم تجربه نکرده‌ام به خاطر جنگ، کشتار و شرایط آن روزها.

فراتاب: در خانواده‌ی شما کسی شاعر، نویسنده یا اهل ادبیات بود؟ آیا این افراد بر مسیر شما تأثیر گذاشتند؟

دلسوز عبدالرحمان: در خانواده‌ام کسی شاعر یا نویسنده نبود، اما سه برادرم همگی اهل مطالعه بودند. در خانه کتابخانه‌ای داشتیم و من از کودکی با کنجکاوی، سراغ کتاب‌های برادرانم می‌رفتم و آن کتاب ها را می‌خواندم. همچنین در مسیر مدرسه‌ام کتابخانه‌ای بود؛ روزهایی که از کنارش می‌گذشتم، جذبشان می‌شدم. کتاب‌ها برایم دنیایی جادویی بودند.در مدرسه هم، دو معلم برمن تاثیر گذاشتند، به‌ویژه معلم زبان کُردی‌ام که مرا به نوشتن تشویق می‌کرد.

فراتاب: نخستین بار چه زمانی احساس کردید که شعر برایتان جدی شده است؟

دلسوز عبدالرحمان: اول با داستان‌نویسی شروع کردم، اما بخاطر شرایط نتوانستم به نوشتن رمان ادامه دهم. رمان به زمان و تمرکز بیشتری نیاز داشت، برای همین با شعر آغاز کردم؛ شعری که در لحظه جاری می‌شود و نیازی به فضای طولانی ندارد، پس رمان نوشتن را دیرتر شروع کردم. هر زمان که در زندگی با رنج و آزار روبه‌رو می‌شوم، یا هنگامی که زندگی چیزی را به من تحمیل می‌کند، نوشتن برایم به پناهگاه تبدیل می‌شود. نوشتن تنها راهی‌ست که می‌توانم رنج‌هایم را در آن بریزم و سبک شوم. حتی گاهی برای فرار از خودم و برای تاب آوردن زندگی، به نوشتن پناه می‌برم. در نوشتن، من به خودِ واقعی‌ام نزدیک‌تر می‌شوم. احساس می‌کنم خودِ خودم هستم. تحمل درد، وقتی در قالب کلمات جاری می‌شود، آسان‌تر می‌گردد. من احساساتم را با متن بیان می‌کنم و همین، شعر را برایم جدی، ضروری و اجتناب‌ناپذیر کرده است اولین شعرم در مجلەی «کاروان» چاپ شد.

فراتاب: آن شعری که نوشتید را به خاطر دارید؟ درباره‌ی چه بود؟

دلسوز عبدالرحمان: اولین شعرم درمورد عشق و دوست داشتن بود و دردهەی هشتاد میلادی در مجلەی «کاروان» چاپ شد.

فراتاب: چه کسانی اولین مخاطبان شعرهای شما بودند؟ آیا آن‌ها شما را تشویق کردند؟

دلسوز عبدالرحمان: خوانندگان شعرهایم واکنش‌هایی بسیار گرم و مشتاقانه نشان دادند.پیش می‌آمد که کسی سال‌ها شعر بگوید و دیده نشود؛ اما برای من، از همان اولین شعرهایی که منتشر کردم، بازتاب‌ها پررنگ و دلگرم‌کننده بود. با اینکه علاقه‌ای به دیده‌شدن یا حضور پررنگ در رسانه‌ها نداشتم، اما شعرهایم راه خودشان را پیدا کردند و مورد توجه قرار گرفتند. تشویق خوانندگان برایم الهام‌بخش بود، حتی اگر خودم زیاد دیدەشدم نبودم.

فراتاب: آیا در دوران کودکی یا نوجوانی شعرهایی می‌خواندید که بر شما تأثیر بگذارد؟

دلسوز عبدالرحمان: بله، از همان دوران کودکی و نوجوانی علاقه زیادی به خواندن داشتم رمان، زندگی‌نامه و حتی آثار فلسفی و تاریخی را با علاقه دنبال می‌کردم. شعرهای گوران و شیرکو بی‌کس تأثیر زیادی بر من گذاشتند و جهان احساسی‌ام را شکل دادند از میان نویسندگان و آثار داستانی، رمان‌های آلبر کامو، غاده السمان، چنگیز آیتماتوف، ایزابل آلنده، و گابریل گارسیا مارکز از مهم‌ترین تأثیرگذاران بر من بودند ادبیات روز را هم با اشتیاق دنبال می‌کردم و همیشه برایم مهم بود که افکار و زندگی انسان‌ها را از خلال متن‌ها کشف کنم.

فراتاب:آیا همیشه به زبان کُردی می‌نوشتید یا ابتدا به زبان دیگری هم تجربه داشتید؟

دلسوز عبدالرحمان: اگرچە با زبان‌های عربی، هلندی و انگلیسی آشنایی دارم، اما زبان کُردی زبان دل و جان من است. ترجیح من همیشه نوشتن به کُردی بوده، چون در این زبان است که احساساتم کامل و بی‌واسطه جاری می‌شوند کُردی برای من نه ‌فقط زبان نوشتن، بلکه زبان زیستن است. در دریای زبان کُردی، احساس می‌کنم نیازی به نوشتن به زبان‌های دیگر ندارم؛ این زبان همه‌چیز را سخاوتمندانه به من می‌بخشد.

فراتاب: فکر می‌کنید شعر در چه لحظاتی از زندگی به سراغ شما می‌آید؟ بیشتر در لحظات اندوه یا شادی؟

دلسوز عبدالرحمان: راستش من نمی‌توانم شادی را تفسیر کنم، چون تجربه‌ای واقعی از احساس شادی ندارم در لحظات سخت زندگی، پنجره‌ی شعر به رویم باز شده است. هر وقت زندگی فضا را بر من بسته، شعر فضا را برایم باز کرده، در تاریکی‌ها، شعر روشنایی بوده، راهی برای بقا، برای بیان، و برای یافتن خود.

فراتاب: آیا زمانی بوده که احساس کنید دیگر نمی‌خواهید شعر بنویسید؟

دلسوز عبدالرحمان: بە هیچ وجە! شعر مرا برگزیدە است، بنابراین الهام شعری در من زاییدە می شود

فراتاب: نوشتن برای شما بیشتر یک نیاز شخصی است یا وسیله‌ای برای رساندن پیام‌های اجتماعی و فرهنگی؟

دلسوز عبدالرحمان: اکنون که انتخاب شده‌ام، خود را موظف می‌دانم از راه شعر، پیامی منتقل کنم. هر متنی در دل خود پیامی نهفته دارد. پیامی در خود دارد؛ پیامی که گاه از لایه‌های پنهان روح و زندگی انسان برمی‌خیزد شعر به ژرفای وجود انسان و عمق زندگی می‌پردازد. فقط سطح و ظاهر انسان را نشان نمی‌دهد، بلکه رنج‌ها و دردهای او نیز در لایه‌های زیرین متن حضور دارند. نوشتنِ هنری، نوشتنی‌ست که با روان انسان بازی می‌کند؛ یعنی آدمی را وامی‌دارد تا درون خودش را بکاود و جهان را ژرف‌تر ببیند.

فراتاب: آیا شعرهایتان را بیشتر برای خودتان می‌نویسید یا برای مخاطبانتان؟

دلسوز عبدالرحمان: هر نویسنده‌ای وقتی متنی می‌نویسد، نخستین مخاطبش خود اوست، به‌عنوان یک انسان. برای من، تجربه زن بودن در متن‌هایم حضوری پررنگ دارد. وقتی از درد، رنج یا آزارم بعنوان یک زن می‌نویسم بر دیگر زنان هم اثرگذاری دارد و تبدیل بە موضوعی انسانی می شود.  هیچ‌کس فقط برای خودش نمی‌نویسد، اما از خودش آغاز می‌کند. وقتی مخاطبان آن نوشته را با جان و دل حس می‌کنند، آن تجربه فردی به یک موضوع عمومی و انسانی تبدیل می‌شود.

 

پایان بخش اول گفت‌وگو

گفت‌وگو از نارین آتش‌پناه از اعضای کلاس روزنامه‌نگاری دوره پانزدهم فراتاب

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است.

نظرات
آخرین اخبار