فراتاب: کامو در اندیشهای عمیق بود. سوی کافهای رفت و بر میزی نشست. پیشخدمت نزدش رفت و سفارشش را خواست: «چه میل دارید، جناب؟»
- چه پیشنهاد میدهید؟
- قهوههایمان در این روزهای سرد زمستان بسیار هوادار دارند. پیشنهاد میدهم یک فنجان حتماً میل کنید.
کامو به پیشخدمت لبخندی بیروح زد. سپس گفت: «آیا باید خودم را بکشم یا یک فنجان قهوه بنوشم؟»
جملهی پایانی آلبر کامو، نویسنده و فیلسوف معروف فرانسوی، نقطه عطف فلسفهی او دربارهی هدف زندگی است. کامو در کتابهای خود به این مسئله از زاویههای گوناگون پرداخته است، از جمله بیگانه و اسطورهی سیزیف. کامو را میتوانم از جملهی فیلسوفانی بدانیم که کاملترین فلسفه را دربارهی هدف زندگی داشتهاند. پرسش اینجاست که دیدگاه او دربارهی غایت زندگی چه بود.
کامو و هیچانگاری
نهیلیسم (هیچانگاری) یعنی انکار هرگونه هدف برای زندگی است. این فلسفه برگرفته از واژهی لاتین «nihil» بهمعنای «هیچ» است. نخستین بار فریدریش هاینریش یاکوبی بود که آن را ابداع کرد. کامو معتقد بود کسی که به هیچانگاری رسیده است و باور دارد که رنج کشیدن برای زندگیای که هدفی درش نیست کاری بیهوده است بهترین و آسانترین راه برای تسلای خاطرش خودکشی است.
کامو و هستیگرایی
اگزیستانسیالیسم (هستیگرایی) فلسفهای است که باور دارد زندگی بیمعناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد، یعنی انسان مسئول یافتن معنای زندگیاش است. همانطور که ژان پل سارتر، از چهرههای کلیدی این فلسفه، گفت: «ما محکومیم به آزادی، یعنی انتخابی جز اینکه انتخاب کنیم و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش کشیم نداریم. هستیگرایی راهحل دیگر کامو برای رهایی از زجرِ بیهدفی زندگی بود، اینکه آدمی رسالتی برای خودش برگزیند و عمر خود را صرف انجام دادن این رسالت شخصی کند.
کامو و ادیان
راه دیگری که کامو برای پایان دادن به پوچی زندگی به انسان پیشنهاد میدهد این است که دینی برای خودش برگزیند و زندگیاش را صرف انجام دادن فریضههای آن دین کند تا شاید پساز مرگ به پاداش نهاییای برسد که دینش به او قول داده است. به بیانی ساده، از دیدگاه کامو، دین راهکاری است برای رهایی از پوچی زندگی.
کامو و پوچانگاری
ابسوردیسم (پوچانگاری) مکتبی است که کامو خودش از دایهگرانش بود. این فلسفه بیان میکند ما انسانها هر چقدر هم برای یافتن معنا در زندگی بکوشیم محکوم به شکستیم، زیرا قطعیت برای یافتن معنای زندگی به دو علت ناممکن است:
۱- میزان خالص بودن اطلاعاتمان؛
۲- مرز بسیار گستردهی نادانستهها.
با وجود این، برخی از هیچانگاران باور دارند که فرد باید پوچی را بپذیرد و به جستوجوی معنا ادامه دهد. کامو، اما، در این مورد، باور داشت که نیازی به جستوجوی معنا نیست و بهتر است انسان پوچی زندگی را بپذیرد و با این دانسته که زندگی پوچ است به زندگی ادامه دهد. کسانی که این راه را برمیگزینند، از دید کامو، «قهرمانان پوچی» هستند، زیرا با اینکه این افراد میدانند زندگیشان پوچ است، به زندگی ادامه میدهند.
کامو در کتاب اسطورهی سیزیف خود، این فلسفه را در داستان سیزیف، پادشاهی در اساطیر یونان که بهدلیل فریب دادن زئوس (پدر خدایان) محکوم شد تا تختهسنگی را به بالای قلهی کوهی تا ابد هل دهد، نشان داده است.
کامو با اشاره به داستان سیزیف خواست به ما نکتهای را گوشزد کند: نهتنها زندگی بیمعناست بلکه یافتن معنا برایش نیز بیهوده است. مَثَل آن کس که بکوشد برای زندگی معنا بیابد مثل سیزیف است که هر بار سنگ را به قله میرساند، دوباره آن سنگ پایین میرفت. بنابراین، مهم نیست ما چه میکنیم و چه رسالتی برای خود برمیگزینیم؛ در پایان، همه محکوم به شکست و پوچی هستیم و تا هنگام مرگ، در این چرخهی بیمعنای معنایابیِ زندگی گرفتاریم.
در پایان...
مشخص نیست پیشخدمت چه پاسخی به پرسش کامو داد، ولی یک چیز مشخص است: برای کامو، هیچ فرقی میان آن دو گزینه وجود نداشت.
نویسنده: نیما نادی
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است