فراتاب: زندگی در مناطق محروم و دور افتاده مرزی براستی مشکل و طاقت فرساست .سردشت، منطقهای کوهستانی، بکر و بسیار زیباست جایی که نگین سبز گردشگری غرب کشور خوانده میشود.
تا چندی قبل ادامه تحصیل دختران سخت بود. بعد از دبیرستان دختر باید خود را برای زندگی مشترک آماده میکرد، تا از قافله عقب نماند. زندگی منم به همان شیوهی سنتی شروع شد. از به دنیا آمدن اولین فرزندم که پسر بود بینهایت خوشحال شدم، کیان پسری سالم و زیبا، امید و وارث خانواده، با وجود پسر جای پای مادر در خانواده و طایفه محکم میشد و همه با دیده احترام به مادر نگاه میکردند!
روزی هزاران بار ایزد یکتا را سپاس میگفتم، شاهد بزرگ شدن و بال و پر گرفتنش بودم سالها بعد دو فرزند دیگرم به دنیا آمدند. زندگی روز به روز سختتر میشد. روستای ما از شهر خیلی دور بود برای زندگی به شهر آمدیم. همسرم در زندان بود برای ادامه زندگی، کیان کار میکرد او ۱۷ سال بیشتر نداشت مجبور بود ولی درآمد ش کافی نبود .هرچند قلبا موافق نبودم ولی در کنار کارش گاهگاه کولبری هم میکرد .
آنروز حال خوشی نداشتم، کیان برای کولبری رفته بود. ناگهان خبر کشته شدن یه کولبر آمد، ویرانم کرد قالب تهی کردم تمام تار و پودم، بند بند وجودم از هم گسست، ندایی درونم گفت کیان؟ حس میکردم کیان کشته شده، هرچند با خودم کلنجار رفتم نه امکان نداره، کیان نیست، او فقط ۱۷ سالشه اون بچه ست، حقش نیست، عادلانه نیست اون یه نوجوانه که میبایست نان آور خانواده باشه ... ساعتی بعد دنیا روی سرم خراب شد واقعیت داشت واقعیتی بسیار تلخ و دردآور که تا آخر عمر ثانیه به ثانیهاش یادمه و فراموش نمیکنم .
کاش مادر توانمندی بودم و من به جای او هزاران بار مرده بودم، اگر خود باور بودم و فقر فرهنگی حاکم بر جامعه نبود، اگر منم مانند یک انسان نگاه میکردند شاید هم من به عنوان یک دختر، یک مادر یک عضو جامعه با فرزندانم زندگی بهتری را تجربه میکردم.
بماند مشکلات ناشی از پرونده و فشارها و تهدیدهایی که از اینجا و آنجا پس از مرگ پاره تنم علیهم میشد ....
نویسنده: منیره عبدالهپوری
بازنشر این گزارش با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است.