کد خبر: 12541
تاریخ انتشار: 19 مرداد 1403 - 09:10
سقراط میخواست بهمون بگه تا نادونیمونو ندونیم نمی‌تونیم خودمونو بشناسیم، افلاطون کمال‌گرا در دنیایی دیگه دنبال جواب سوالاتش بود و ارسطو اما اولین کسی بود که نشون داد هیچ چیز بی‌دلیل نیست!

فراتاب: می‌گن روزی مردی از سوفینوس پیر، بزرگ آتن که ۱۵۰ سال عمر کرد، تو آخرین روزهای زندگی‌ش پرسید: «سوفینوس، تو که با سقراط، افلاطون و ارسطو ملاقات داشتی، اول بگو سقراط رو چجور آدمی دیدیش؟» سوفینوس با لحنی آروم جوابش داد: «یه ماما. تو مامایی اندیشه ماهر بود.» مرد ادامه داد: «افلاطون رو چطور؟» سوفینوس یه‌خرده فکر کرد و گفت: «کمال‌گرا. بنده‌‌ی خدا از بس که نتونست تو این جهان به کمال برسه، تو جهان دیگه دنبالش بود.» و آخرین سؤال مرد این بود: «ارسطو رو چجوری دیدی؟» سوفینوس نگاهی به افق کرد و بهش جواب داد: «کنجکاو. اون اولین کسی بود که نشون داد هیچ‌چیز بی‌دلیل نیست.»

این حکایتی قدیمی از کسیه که تو دوران سه ایزد اندیشه‌ی فلسفه‌ی غرب زندگی می‌کرد. شاید سؤال بشه که چرا سوفینوس این سه فیلسوف رو این‌‌طوری ازشون گفته. باید اول ببینیم که این فیلسوفان کی بودن و چی‌ها کردن؟

سقراط (۴۶۹ - ۳۹۹ ق‌م.)

متولد آتن و پدرش سنگ‌تراش بود. سوفینوس سقراط رو یه «ماما» می‌دونست. البته سقراط هم خودش رو به همین عنوان معرفی می‌کرد. مادر سقراط ماما بود. هرچند، اون برعکس مردهای دیگه‌ی یونان که پیشه‌ی باباهاشون رو دنبال می‌کردن، تصمیم گرفت پیشه‌ی مامانش رو دنبال کنه و «ماما» بشه، مامای اندیشه‌ی آدم‌ها. خودش می‌گفت: «همون‌طور که ننه‌م بچه‌های شما رو از بطون ننه‌هاشون بیرون می‌کشید، کار من هم اینه اندیشه‌ رو از ذهن‌های شما بیرون بکشم.» چطوری؟ با گفت‌وگوی عقلی، که با عنوان «دیالکتیک» هم می‌شناسنش.

حالا گفت‌وگوی عقلی یعنی چی؟ سقراط کارش این بود که یه سؤال می‌پرسید و از دل پاسخی که بهش می‌دادن یه سؤال دیگه درمی‌آورد که همین سؤال باعث می‌شد آدم به جهل خودش برسه. رسالت سقراط هم تو همین مسیر بود‌: نشون دادن مرزهای اندیشه‌ی مردم زمانه‌ش، اینکه بفهمن چقدر نادونن. سقراط به دنبال بالا بردن دانش ملت نبود. فقط می‌خواست مرزهای دانش اون‌ها رو بهشون نشون بده. از نظرش، آدمی که نادونی خودش و مرزهای دانایی‌‌ش رو بفهمه، از جهل مرکب به جهل بسیط رسیده. جهل مرکب یعنی ندونستن نادونی‌مون و جهل بسیط یعنی دونستن نادونی‌مون. می‌شه پس گفت سقراط به ما خواست یاد بده که قدم اول واسه دانایی اینه که بدونیم چقدر گوش‌درازیم! بعدش مرزهای دانشمون رو بدونیم و گسترششون بدیم.

 

افلاطون (۴۲۷ - ۳۴۷ ق‌م.)

مامان و باباش هر دو آدم‌های متشخصی بودن. وقتی ۲۰ سالش بود با سقراط آشنا شد و پیشش شاگردی کرد. سوفینوس افلاطون رو یه «کمال‌گرا» می‌دید. هرچند، افلاطون از همون اول کمال‌گرا نبود. اولش دنبال شناخت بود، اینکه شناخت واقعی اصلاً چیه و از چه راه‌هایی می‌شه بهش رسید. فهمید تو این جهان مادی نمی‌شه به شناخت حقیقی رسید. چرا؟ چون جهان مادی دائم درحال تغییره. تازه، به این هم رسید که حواس ما آدم‌ها راه خوبی برای رسیدن به شناخت حقیقی نیست. چرا؟ چون حواس ما خطاپذیرن. دقیقاً تو همین نقطه بود که کمال‌گرا شد. به این نتیجه رسید که اگه نمی‌شه توی همین جهان به حقیقت رسید، پس باید یه جهان دیگه باشه، جهانی که همه‌چی‌ش ثابت و مطلقه، جهانی که افلاطون بهش می‌گفت «عالم مُثُل» و راه رسیدن به این جهان رو عقل می‌دونست. پس، برعکس استادش که فقط دنبال خودشناسی بود، افلاطون دنبال رسیدن به یه شناخت مطلق از جهان بود، شناختی که، از دید خودش، تو این جهان، خودمون رو هم بکشیم، نمی‌تونیم بهش برسیم.

 

ارسطو (۳۸۴ - ۳۲۲ ق‌م.)

بنیا‌دگذار علم منطق بود. تو شهر استاگیرا تو مقدونیه به دنیا اومد. ۱۸ سالش که بود به آکادمی افلاطون رفت و شاگردش شد. به ارسطو می‌گن «معلم‌ نخست». حالا چرا؟ چون جناب ارسطو پایه‌گذار حکمت مَشاء در فلسفه‌ی اسلامی بوده‌ن. «مشاء» تو عربی یعنی «بسیار راه‌رونده» و از کارواژ‌ه‌ی «مَشی» به‌معنای «راه رفتن» می‌آد، چون ارسطو عادت داشت موقع درس دادن هی راه بره‌؛ برای همین، فلاسفه‌ی اسلامیِ پیروش این نام رو برای اون مکتب گذاشتن.

سوفینوس ارسطو رو فیلسوفی «کنجکاو» می‌دونست، چون حتا واسه آفرینش یه گلابی هم دلیل می‌خواست! این دلیل‌خواهی‌ش هم اولین روزنه‌های علمیه که امروز می‌شناسیم. برای همین، بعضی‌ها ارسطو رو «نخستین دانشمند» هم می‌دونن. معلم اول می‌گفت چهار نوع دلیل برای یه معلول می‌شه آورد که بهشون «علل اربعه» می‌گن. می‌گفت اگه یکی از این علل نباشن، معلول بی‌معول! علل اربعه چی‌ها هستن؟ علت فاعلی، علت مادی، علت صوری و علت غایی.

 علت فاعلی: عامل معلول

علت مادی: جنس معلول

 علت صوری: شکل معلول

علت غایی: هدف معلول

مثلاً، یه کوزه رو تصور کنید. کوزه‌ساز می‌شه علت فاعلی‌ش؛ خاک رس می‌شه علت مادی‌ش؛ شکلی که کوزه‌ساز بهش می‌ده می‌شه علت صوری‌ش و هدفی که این کوزه قراره به ثمر برسونه می‌شه علت غایی‌ش.

پس ارسطو برخلاف راه استادش رفت و تو همین جهان دنبال کمال بود. از علل اربعه‌ هم برای رسیدن به همین هدف استفاده کرد، چون باورش این بود با اینکه طبیعت و موجوداتش دگرگون‌پذیرن، می‌شه به شناخت ثابتی ازشون رسید.

 

از این سه شاه‌فیلسوف می‌شه دقیقاً چی یاد گرفت؟

تو یه کلام، فیلسوف شدن. فلسفه‌ی سقراط به ما یاد می‌ده که، آقا جان، دنبال خودآگاهی باش؛ به نادونی‌ت آگاه باش و نذار دانش‌اندوزی‌‌هات مغرورت کنه. افلاطون به ما خواست کامل شدن رو یاد بده، اینکه از کدوم مسیر به این کمال که هی تأکید داشت می‌شه رسید. ارسطو به ما جای این کمال رو می‌خواست نشون بده و فلسفه‌ش آدرسیه واسه رسیدن به کمال.

نویسنده: نیما نادی

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار