فراتاب: کیومرث قصری شاعری که تولدش مصادف با ورود متفقین به کشور در شهریور 1320 بود، پدرش ماهیدشتی (واقع در استان کرمانشاه) بود و بخاطر استخدام در ژاندارمری قصرشیرین به این شهر کوچ کرده و در آنجا زندگی میکرد او با اینکه بیسواد بود، به شاهنامهخوانی علاقه فراوانی داشت و نام هر چهار پسر خود را از شاهنامه انتخاب کرده بود: کیومرث، بهروز، فیروز و گودرز.
کیومرث در هشت سالگی دچار بیماری میشود و به توصیهی پزشک شهر که مسئول قرنطینهی قصرشیرین بود باید برای درمان عازم کرمانشاه میشد که بدلیل عدم موافقت فرماندهی پدرش با مرخصی او بنا به شرایط امنیتی حاکم در آن زمان پدرش از ژاندارمری استعفا داد و با کیومرث جهت درمان وی راهی بیمارستان کرمانشاه شد.
از آنجا که پدر او کشاورززاده بود پس از استعفا مقداری زمین در یکی از روستاهای قصرشیرین خریداری و به شغل کشاورزی مشغول شد از آن پس کیومرث تابستانها درکنار پدر مشغول کشاورزی و زمستانها در قصر مشغول تحصیل بود در همان سالها مادرش بخاطر عدمرضایت زندگی در روستا و کار کشاورزی از پدرش جدا شد به زادگاهش کرمانشاه بازگشت، پدرش با یکی از اهالی روستا ازدواج کرد و سرپرستی کیومرث را به عهده گرفت و وی مجبور به تندادن به رنج بیمادی شد علیرغم اینکه نامادری وی زنی مهربان بود اما نبود مادر برای هر شخصی زجرآور است.
روستایی که درآنجا زندگی میکردند قلعهسبزی نام داشت و اهالیاش پیرو آیین یارستان بودند وی به دلیل زندگی در میان این مردمان با آداب و فرهنگ یاری آشنا شد و هرساله مراسمات آیینی را تماشاگر بود. گفته میشود روزی یکی از سادات یارستان بنام سیدکریم که برای انجام مراسم آیینی به روستا رفته و بخاطر دوستی چند سالهاش با پدر کیومرث مهمان خانهی ایشان شده بود به پدر او گفت: «مهشی شهریف وه داوو ئی کُور تونه دهمی شَهقل کردنه که ههمیشه لیوا به دهنگه روژی که ای شَهقله بشکه قهسهی عالم گیر بوود» (مشهدی شریف، قسم به حضرت داود دهان پسر تو را مُهر کردند که همیشه ساکت است روزی که مُهر شکسته شود سخن او عالم گیر میشود) این گفته و بیان او اتفاق تقدیرگونهای بود که در سیر و سلوک شعر و شاعری وی تاثیر فوقالعادهای بجا گذاشت و او را به کلی دگرگون کرد.
البته دقیقا سی سال بعد و گرنه در آن لحظه نه پدر به معنا و مفهوم آن سخن پی برد و نه خود در مرحلهای از ادارک بود که معنا و مفهوم سخنان سیدکریم را درک کند.
همواره بر زبان او جملاتی جاری میشد که موزون و آهنگین بود و روز به روز این احساس در او رشد میکرد و نهایتا حال سرودن پیدا کرد و غزلی سرود که در روزنامهی محلی «شاه ایل» چاپ و منتشر شد.
قصری دو مقطع ابتدائی و سیکل را در قصر گذراند و برای تکمیل تحصیلاتش در مقطع سیکل دوم به خواست پدر به کرمانشاه عزیمت و در منزل مادر سکنا گزید و بار دیگر سایهی مادر را بر سر خود حس کرد. او سه سال سیکل دوم را در دبیرستان کزازی گذراند و موفق به اخذ دیپلم ادبی شد. در این سه سال به واسطهی استعدادش با شعرای بنامی چون بهزاد کرمانشاهی و تمکین کرمانشاهی آشنا شد و همواره در انجمنهای ادبی کرمانشاه شرکت مینمود یکی از انجمنهایی که در آن زمان رونق زیادی داشت انجمن ادبی «سخن» بود که در منزل زنده یاد «بدرالدین قریشیزاده» برادر استاد «وفای کرمانشاهی» برگزار میشد. شعرای این انجمن به سبک اصفهانی گرایش داشتند و جلساتشان با شعر خوانی دیوان «صائب اصفهانی» شروع میشد و هرهفته یکی از غزلیات صائب را به مطروحه میگذاشتند، مطروحهسرائی در آن زمان رسم بود و همه انجمنها به منظور طبع آزمائی آن را انجام میدادند. انجمن سخن جزوههایی داشت که هر هفته منتشر میشد ودر آن سرودهی اعضای انجمن به چاپ میرسید که در اکثر آنها آثار او نیز منتشر میشد.
سه ساله سیکل دوم تمام شد و قصری برای شرکت در کنکور به تهران رفت و در دانشگاه افسری آن زمان قبول شد دورهی این دانشگاه انتظامی سه ساله و شبانه روزی بود طوری که فرصتی برای مطالعات ادبی برای او باقی نمیگذاشت تا اینکه با درجهی ستوان دومی فارغالتحصیل شد و در یکی از کلانتریهای تهران مشغول خدمت شد که حدود پنج سال طول کشید و بخاطر مشغلهی زیاد نتوانست به فعالیت ادبی خود ادامه دهد.
در سال 1351 به شهرستان شیراز منتقل شد و توسط رئیس شهربانی شیراز که کرمانشاهی بود به ادارهی راهنمایی و رانندگی معرفی شد و در آنجا به خدمت گمارده شد رئیس اداره راهنمایی و رانندگی هم کرمانشاهی بود و به واسطهی هم شهری بودن بسیار به ایشان توجه میکرد در آنجا با یکی از همکاران که زرتشتی و اهل کرمان بود و از طبع شاعری هم برخوردار بود آشنا و صمیمی شد و چون سالها قبل به شیراز منتقل شده بود با انجمنهای ادبی شیراز آشنایی داشت، آنها به اتفاق هم هرهفته در انجمن ادبی گلستان سعدی شرکت میکردند.
رئیس اداره راهنمایی و رانندگی در محل کار با قصری کُردی صحبت میکرده و همین باعث شده بود روزی دوست و همکار قصری بپرسد که آیا تا بحال به زبان مادری خود که قدمت تاریخی دارد شعر گفتهاید؟ و اما قصری تا آن زمان به زبان مادری خود شعری نسروده بود و همین دوست زرتشتی او را به فکر فرو برد و باعث شد به سراغ ادبیات کُردی برود وقتی که در این وادی قدم نهاد و به جمع آوری آثار و ادبیات کُردی پرداخت متوجه شد که چه دریایی بوده و او از آن غافل بوده و دید چه شعرای برجستهای در این زبان طبع آزمایی کردند که وی از آن بیبهره بوده است و از آن زمان بود که به سرودن کُردی روی آورد و کُردیسرایی را به عنوان یک رسالت پذیرفت.
او در سال 1356 از شیراز به همدان منتقل و رئیس کلانتری دو همدان شد و درآنجا هم در انجمنها و جلسات ادبی شرکت مینمود و به تقلید از باباطاهر دوبیتیهای بسیاری سرود که بعدها جزئی از آن در کتاب «حُسن ختام» منتشر شد.
در سال 1359 که جنگ تحمیلی ایران و عراق آغاز شد و زادگاهش قصرشیرین توسط بعثیها اشغال شد و مردمانش آواره شدند خود را از همدان به کرمانشاه منتقل کرد تا به مردم زادگاهش خدمت کند. در سال 1361 به درجه سرهنگی رسید رئیس اداره راهنمایی و رانندگی کرمانشاه و مسئول مناطق جنگی کرمانشاه بود آن زمان با همشهریان آوازهاش بیشتر در تماس بود و یک شب در جلسهای که با همشهریانش داشت یکی از سرودههای طنز خود را که در مورد آوارگی بود خواند این سرودهی نسبتا طولانی به حدی مورد توجه قرار گرفت که یکی از همشهریان مامور شد تا از آن فتوکپی بگیرد و به دیگران بدهد و چندی بعد همان سروده سر از آلمان و هلند و دانمارک در آورد.
شناسنامهی کیومرث عباسی قصری به واسطهی همزمانی بدنیا آمدنش با ورود نیروهای متفقین از قصرشیرین به کشور و ایجاد هرج و مرج با تاخیر صادر شد و و هنگام صدور تاریخ همان روز به عنوان تاریخ تولد قید شد (آبان 1320) که باعث شد یکسال از مدرسه جامانده و به مکتب برود آن یکساله مکتب در او حس و حال شعر و شاعری را پروراند و او را به سمت ادبیات سوق داد.
او به واسطهی همزیستی با مردمان شیعه، سنی، یارستان، کلیمی، آشوری و ارمنی همواره با تمام آنها با مهر برخورد میکرد و به اینکه در زادگاهش قصرشیرین مردم با هر دینی با برادری کنار هم زندگی میکنند بسیار دلخوش و رضایتمند بود.
لە هەر جا باسی عەشق و ئەوینە
قسەی شیرین و قەسر شیرینە
ئەی شارە وە عەشق بنچینەی نریاس
ناوی ماندگار تا دونیا دونیاس
زمزمەی مەردمە لە ژن تا پیا
ساف و سادەن و بێ ریب و ریا
لەی شارە هەر کەس ها سەر دین خوەی
پەیرەوی کەیدەن لە ئایین خوەی
ئەر شیعە و سونی یا حەق باوڕن
ژیر باڵ یەک، چیو برا گرن
و سرانجام روز 28 مرداد 1401 او در سن 81 سالگی برای همیشه چشم بر روی جهان فروبست.
گزارش از فردیس حیدری
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است