کد خبر: 7852
تاریخ انتشار: 4 اردیبهشت 1397 - 22:20
بابک صفری
شكل قدرت آمريكا به گونه اي بوده است كه تمايل ساير قدرت ها براي ايجاد موازنه را كاسته است و از سوي ديگر آمريكا در مركز تمامي تحولات موجود در نظام بين الملل پس از جنگ سرد قرار گرفته بود و لذا تمامي تحولات و امكانات كشورهاي ديگر با آمريكا پيوند داده شده بود.

فراتاب_ گروه بین الملل: نظام بين الملل پس از دوران جنگ سرد به دلايل قاطعي، متفاوت تر از نظام بين الملل دوران جنگ سرد مي باشد. نخست اينكه صف آرايي ها و دشمني هاي ميان ملت ها عمدتا به وسيله ي فرهنگ شكل مي گيرد، نه ايدئولوژي  دوم اينكه ساختار دو قطبي قدرت دوران جنگ سرد جاي خود را به يك نظام تك قطبي داده است. اهميت قدرت نرم و فرهنگي در استراتژي هاي آمريكا بسيار بالا بوده است. وقتي از فرهنگ صحبت مي كنيم بايد توجه داشته باشيم كه به هردو بعد اومانيستي يعني فرهنگ به عنوان خلاقيت: «فرا گرفتن بهترين انديشه ها »، و جامعه شناسانه ي آن يعني راه و رسم زندگي «تمامي فعاليت هاي مشخص و دلبستگي هاي مردم»، نظر داريم پس اين فرهنگ است كه تعريف كننده ي هويت انسان، جهان بيني انسان و تعيين كننده ي رفتار انسان است . 

شايد جهان به سروري آمريكا علاقه اي نداشته باشد، به آن بدگمان باشد، از آن خوشش نيايد و حتي گاهي عليه آن دسيسه كند، اما در عمل نمي تواند مستقيما با آن مخالفت كند. طي دوره هاي گذشته گهگاه شاهد چنين مخالفت هاي بيهوده اي بوده ايم. چيني ها و روس ها با وراجي در مورد يك ائتلاف استراتژيك در پي آن بوده اند كه به شكل گيري جهان چند قطبي كمك كنند، اصطلاحي كه به راحتي به «ضد هژموني» تعبير مي شود.

با توجه به ضعف نسبي روسيه در مقابل چين و عملگرايي چيني ها در پذيرش اين واقعيت كه در زمان حاضر آن ها بيش از هر محتاج سرمايه و فناوري خارجي هستند، اين ائتلاف به جايي نرسيد. اگر چين رفتار خصمانه اي در مقابل آمريكا در پيش مي گرفت نه از سرمايه خارجي خبري بود نه از فناوري .در آخرين سال قرن بيستم، اروپايي ها با دبدبه و كبكبه اعلام كردند كه اروپا به زودي «توانايي مستقل در تامين امنيت جهاني» را كسب خواهد كرد. جنگ افغانستان به سرعت نشان داد كه اين وعده مثل ادعاي مشهور شوروي است كه مي گفت پيروزي تاريخي كمونيسم قريب الوقوع است، زماني كه هرچه به آن نزديك تر مي شديم عقب تر مي رفت. قدرت هاي بزرگ اروپايي – انگليس، آلمان، فرانسه- بسيار ضعيف تر از آنند كه بتوانند به سرعت جاي ايالات متحده را بگيرند.

اروپا از انسجام سياسي ضعيفي برخوردار است و تا آينده نيز اين ضعف را دارا خواهد بود. روسيه هم ديگر امپراتوري نيست و مهم ترين چالش آن اين است كه اوضاع اجتماعي و اقتصادي خود را سروسامان دهد تا سرزمين هاي شرق دور آن به دست چين نيفتد. روس ها به قدری ضعف هویت دارند که حتا نمی توانند همسایگانشان در اروپای شرقی را حفظ کنند/ (یک روس اگر میخواد معروف شود باید برود آمریکا) . اين ها دلايلي است كه باعث شده موازنه اي در مقابل آمريكا شكل نگيرد. رقباي بالقوه ِي آمريكا هم تراز اين كشور نيستند  آمريكا از موقعيت جغرافيايي مطلوبي برخوردار است: از آن جا كه قدرت هاي موازنه دهنده ي موجود همگي در منطقه ي اوراسيا قرار دارند، بيشتر مجبورند در مقابل يكديگر موضع بگيرند تا اينكه در مقابل آمريكا متحد شوند.

حتي اگر كشورهاي فوق با هم ائتلاف كنند، احتمالي كه با توجه به اختلافات تاريخي و اداعاهاي ارضي ناسازگار آن ها بسيار بسيار بعيد است، باز هم يكپارچگي، قدرت سياسي و نيروي لازم را براي كنار زدن آمريكا از جايگاه خود و هم زمان حفظ ثبات جهاني ندارند. در هر صورت اگر اين مسئله جدي شود، برخي قدرت هاي بزرگ جانب آمريكا را خواهند گرفت. در واقع اگر آمريكا آشكارا در حال افول باشد، شايد برخي كشورها تلاش كنند رهبري اين كشور را تقويت كنند. از همه مهم تر آن كه دلخوري مشترك از هژموني آمريكا ناسازگاري ميان منافع كشورها را كاهش نخواهد داد. در صورت افول آمريكا، تضادهاي شديدتر مي تواند آتش خشونت هاي منطقه اي را شعله ور كند، آتشي كه با گسترش سلاح هاي كشتار جمعي خطرناك تر هم مي شود. در نتیجه کشوری چون روسیه نیز حتا میل دارد که آمریکا همچنان ابرقدرت باشد تا هزینه های اداره جهان را بپردازد.

آمريكا به لحاظ نظامي- سياسي، اقتصادي- تكنولوژيك و قدرت نرم از ساير قدرت هاي موجود در نظام بين الملل برتر بوده و ساير كشورها فقط مي توانند در بعضي از اين حوزه هاي قدرت با آمريكا برابري كنند و اين برابري هم در حد كافي و موازنه اي نيست. علاوه بر اين شكل قدرت آمريكا به گونه اي بوده است كه تمايل ساير قدرت ها براي ايجاد موازنه را كاسته است و از سوي ديگر آمريكا در مركز تمامي تحولات موجود در نظام بين الملل پس از جنگ سرد قرار گرفته بود و لذا تمامي تحولات و امكانات كشورهاي ديگر با آمريكا پيوند داده شده بود. به عبارت ديگر آمريكا مركز يك چرخ بود كه دنيا به آن متصل شده بود و اين ويژگي هاي قدرت آمريكا باعث عدم شكل گيري موازنه در برابر اين كشور پس از جنگ سرد بوده است.

ايالات متحده از نظر زماني و مكاني موقعيت منحصر به فردي دارد. سايرين ممكن است آن را به مبارزه طلبند، اما آن ها قادر به وادار ساختن آمريكا به انجام كاري يا شكست دادن آن نيستند – مگر در يك انهدام متقابل اتمي – طيف گسترده منافع آن، حجم منابع و حاشيه ي قدرت قابل استفاده ي  آن بي سابقه مي باشد. حتي اگر روسيه، چين و ساير كشورها با هم متحد شوند، هنوز ايالات متحده مي تواند تا زماني كه توان وارد آوردن لطمات غير قابل جبران را به هريك يا تمام آن ها دارد، آن ها را باز دارد.

هيچ كس مثل وزير خارجه ي اسبق فرانسه اوبر ودرين  اين نكته را با شكوه و جلال بيان نكرده است و هرچند با شك و غبطه مي گويد: «ايالات متحده ي آمريكا در حال حاضر از نظر اقتصادي، مالي و تكنولوژيك و نيز در زمينه فرهنگي از لحاظ قدرت و نفوذ، قابل قياس با هيچ چيز در تاريخ مدرن نيست». به طور خلاصه آمريكا يك فوق قدرت است. نظم موجود اقتصادي در نظام بين الملل را نيز مي توان حاصل معماري آمريكا پس از جنگ دوم جهاني دانست. هرچند از دهه ي 1970 تا حدودي سلطه اقتصاد اين كشور پايان يافت، ولي وزن اقتصادي آن نشان از برتري نسبي اين كشور در حوزه ي اقتصاد جهاني دارد. سهم يك ثلثي آمريكا از توليد ناخالص جهاني و نقش آن در نهادهاي مالي بين المللي و جريان هاي اقتصادي، توانمندي و برتري اين كشور در عرصه ي اقتصاد بين الملل را نشان مي دهد.

ايدئولوژي ليبرال دموكراسي در حالي كه خود مختاري سياسي را تشويق مي كند، همكاري جمعي را در ذيل يك ارزش واحد توصيه مي كند و جبهه گيري ليبرال ها عليه يكديگر را تقبيح مي نمايد. نظام هاي ليبرال دموكراسي همواره آمريكا را يك قدرت جهاني مهربان، و نه قدرتي سلطه گر، مي دانند. از همين روست كه ايالات متحده بسط ارزش هاي ليبرال را موجب بازتوليد نظم آمريكايي در عرصه بين الملي مي داند، و سلطه ي نرم افزازي را كم هزينه ترين و پربارترين راه برتري جويي هاي خود تشخيص داده است. شرايط جهاني اين امكان را براي اولين بار فراهم آورده اندكه آمريكا بتواند بستر ضروري براي جهاني شدن ارزش هاي ليبرالي را فراهم آورد، بدون اينكه با مخالفت بازيگران بزرگ روبه رو گردد.

آمريكا در صدد است كه با در نظر گرفتن مجموعه قابل توجه توانمندي هايي كه داراست، به تامين منافع ملي خود از طريق جهاني نمودن سرمايه داري ليبراليسم و تجارت آزاد، دست يابد. آمريكا در موقعيتي است كه از اين امكان برخوردار است كه در بستر تلاش براي تامين منافع ملي خود به ايجاد ثبات از طريق اشاعه ارزش هاي ليبرال اقدام كند، به همين دليل است كه هيچ بازيگر مطرحي سعي در توازن در مقابل آمريكا نكرده است.چه اين درك وجود داردكه آنان نيز در بستر ثباتي كه ايجاد مي شود با هزينه ي كمتري قادر به تامين منافع خود خواهند بود.

 

بابک صفری

دانش آموخته کارشناسی ارشد روابط بین الملل

 عضو شورای نویسندگان فراتاب

 بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است.

 

نظرات
آخرین اخبار