فراتاب ـ بختیارعلی، متفکر، نویسنده، رمان نویس، شاعر و تحلیلگر کُرد، در سال 1960 در شهر سلیمانیه عراق به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی و متوسطه را تا پایان دبیرستان ادامه و سپس به تحصیل در رشته زمین شناسی در دانشگاه شهرهای سلیمانیه و اربیل پرداخت. در سن 23 سالگی، او در تظاهرات دانشگاه سلیمانیه درسال 1983 مورد اثابت گلوله قرار می گیرد و اولین باری که مچ هایش پوسته ی فلزی دستبند را احساس کردند و خود را پشت میله های زندان می بیند، در همان سال های دانشجویی و تحصیل به سر می برد. شاید پس از این ماجرا بوده که بختیار علی احساس می کند به فضای بازتری برای گذران زندگی و ادامه فعالیت های ادبی اش نیاز دارد. اگرچه در همین دوران است که به کمک استاد بزرگ رمان و ادبیات و جامعه شناسی کردی، شیرزاد حسن، یکی از رمان های او به بغداد میرسد و شیرزاد او را به عنوان نویسنده ای توانمند به جامعه ی ادبی معرفی می کند. بختیار علی دلگیر و نگران از فضای تنگ و تاریک جامعه عراق و کردستان دل به دریا میزند، خاک زادگاهش را با بغضی غریب می بوسد و در آن سال ها سرزمین مادری را وداعی تلخ می گوید و به همین دلیل دانشگاه را برای همیشه رها می کند.
من آنقدر پیرم
شب تولد دریا را به یاد دارم
به یاد دارم که سحرگاهان ستاره، از کدامین سو به خانه بازمیگشت.
میدانم ماه در کدامین کوچه بالیدن گرفت
غبار آن کوچه را به یاد دارم،
که نخستین پرنده در آن به زمین نشست
من پیرم
اولین مُرکب را به یاد دارم که بر اولین کتاب ریخت
ملتها را به یاد دارم که دلهاشان یکسر، ستایش یکدیگر بود
انسان را به یاد دارم، میگفت؛
من وامدار تواَم، ای کبوتر
من پسر تو هستم، ای شیر سفید صبحگاهان
من شبی را دیدهام، که از غبار فروریختن گُل، خفه گشت
من پنیر سیاه
پرتقال سفید
موز ستارهای را دیدهام.
از شربت بهجاماندهی جنگ
از شراب ریختهی پیامبران، نوشیدهام
من بتها را پرستیدهام
در سور مردن و زندهشدن خدایان شرکت کردهام
فصلهایی در صف سربازان شیطان و
فصلهایی جنگاور فرشتگان بودهام.
من باد را همراه با بردگان بر کشتی نشاندهام
ابر را، کَفَن کُشتهگان کردهام
عدن را به آشوبها نشان دادهام
حوری را به اسارت، تا حرم سرا فرستادهام
صدای توپهایم، هنوز هم در گوشهای دریا سوت میکشند
فوت جنگاورانم، کنون نیز، در برپاکردن هر آتشی حاضرند
من پیرم
تا نزدیک روم برادر هانیبال بودم
تا نزدیک بابل دوست اسکندر و
تا نزدیک بغداد، سرلشکرِ کُردانهی کوچک خونخواران هولاکو بودم
تریاک را با کشتی به چین بردهام
در هند، مُشک به پرتغالیها فروختهام
در دوروبر غرناته پاسبان باغچه بودم
در عروسی دُخت شاهان
همراه با زریاب ترانه سرودهام
مسی وضو برای امیر از دریا به مکه بردهام
از زاگروس تیر روانهی دراویش اصفهان کردهام
به خطبههای هارون رفتهام
به باغهای الموت رفتهام
در حمام قاجارها خود را شستهام
عطر بر رختخواب برمکیان افشاندهام
مغار برای قرمطیان گذاشتهام
سپر برای بابک برداشتهام
من پیرم
من بودم شمشیرهای تیمور را میشستم
من بودم صبحگاهان قیصر را میآراستم
من بودم سجادهی خلفا را میتکاندم
من پیرم... توهم پیری... شما هم پیر هستید
من به یاد دارم چه بودم
اما، تو به یاد نداری
من به یاد دارم که شبی خوفناک مرا خلق کرد
اما، انکار تو از تاریکی، نَمک حرامی است
من به یاد دارم که فرزند حرامزادهی ظلمتم
تو هم به یاد داری، اما خود را با نگریستن خورشید به غفلت زدهای
به یاد داری و
با بازی با دریا، خود را به خواجهی گلها بدل کردهای
به یاد داری و
با نگریستن به درخت، تبارت را از ما و پرندهها پنهان میکنی
به یاد داری و
با آشتیدادن نور
با کتاب و پادشاه و قهرمانان دروغ میگویی.
بختیار علی، برگردان یحیی زرین نرگس.