فراتابـ سرويس فرهنگي: تاریخ تصور جامعه آرمانی از مرزهای تولد نظام سرمایهداری فراتر میرود؛ آیندهای که شاید هیچگاه تحقق نیابد. ترسیم محتوای چنین آیندهای را نزد متفکران بسیاری میتوان دید؛ از کانت تا مارکس، باکونین، لنین و ... و البته در رخدادهایی چون کمون پاریس. یکی از متفکرانی که سخت بهدنبال نمونه بدیعی از جامعه آرمانی بود، داماد کارل مارکس است؛ پل لافارگ (١٩١١-١٨٤٢)، نویسنده، فعال سیاسی و سوسیالیست فرانسوی، بنیانگذار حزب کارگران فرانسه و از اعضای کمون پاریس. متفکر دورگهای که در کوبا به دنیا آمد ولی بیشتر عمر خود را در فرانسه گذراند و در متن تاریخ فعالیتهای رهاییبخش قرن نوزدهم بهعنوان یک مارکسیست هدونیست شناخته شد؛ جریانی که در نظر او رگههایی از آن را حتی در پروژه مارکس هم میتوان یافت. در قاموس او، هدونیسم نه به معنای ساده تنسپردن به لذتهای حقیر زندگی بلکه به مفهوم یافتن و درک شعور لذتبردن از چیزهایی است که قابللذتبردنند. لافارگ را بهعنوان مدافع حقوق زنان نیز میشناسند. لافارگ و لورا مارکس با هم قراری گذاشته بودند که هیچگاه به مرتبه فرتوتی نرسند. آنها در آستانه لحظهای که فکر کردند دارند فرتوت میشوند با هم خودکشی کردند. شاید به همینخاطر شناختهشدهترین اثر لافارگ رساله «حق تنبلبودن» است؛ رسالهای که شاید امروز بیش از هر زمانی خواندنش ضرورت دارد. در نظر او ترسیم حدود زندگی آرمانی آینده در گرو تحقق چنین حقی است. تصور کنید در جریانی که تولیدستایی در حد غیرقابلتصوری احساس میشود، ناگهان متفکری پیدا میشود که از حق تنبلبودن میگوید. در برابر انبوه تأکید بر تولید، کنش، مداخله و فعالیت، لافارگ در این رساله سویه منفی آنها را آشکار میکند.
رساله با نقلقولی از لسینگ شروع میشود: «در همهچیز تنبلی کنیم، جز در عشقورزیدن و شادنوشی، جز در تنبلیکردن». (ص ٤٥) رساله با یک «پیافزوده»، پنج بخش دارد: عنوان بخش اول «یک جزم مصیبتبار» است. این بخش درباره جنون عجیبی است که طبقههای کارگر کشورهای سرمایهداری را تسخیر کرده است. او پیامد این جنون را فقر و فلاکت فردی و اجتماعی میداند. لافارگ این جنون را «عشق به کار» مینامد. بنای تحلیل او در این بخش براساس یک واقعیت تاریخی است: «در جامعه سرمایهداری، کار علت هر نوع تباهی فکری و هر نوع کژریختی جسمی است». او پرولتاریا را همه تولیدکنندگان در ملل متمدن تعریف میکند که «با خیانتکردن به غرایز خود، با نشناختن رسالت تاریخیاش، به تباهشدن از طریق کار تن سپرده است». (ص٤٩) بخش دوم باعنوان «برکات کار» مرور بخشی از تاریخ قرن نوزدهم است که منجر به حق کار و تعیین قانون مدتزمان کار شد؛ او پرولتاریای قرن نوزدهم فرانسه را به خاطر «تن سپردن به قانون ١٢ ساعت کار و تحویل زن و بچههایشان به بارنهای صنعت» سرزنش میکند. لافارگ از این دوران به کنایه میگوید: «پس از ١٨٤٨، بهعنوان فتحی انقلابی قانونی را پذیرفتند که مدتزمان کار در کارگاهها را به دوازده ساعت محدود میکرد؛ و بهعنوان اصلی انقلابی، حق کار را اعلام کردند». (ص٥١) او دوام آنچه را «فلاکتهای فردی و اجتماعی» مینامد منوط به آگاهی پرولتاریا از نیروی خود میداند و تأکید دارد باید با بازگشت به غرایز طبیعی «حقوق تنآسایی را اعلام کرد». (ص٦٢) عنوان بخش سوم «پیامد تولید اضافی» است که در آن به ظهور ماشین و رقابتش با انسان میپردازد و با بررسی نقش دوگانه اجتماعی بورژواها یعنی تولیدناکننده و اضافهمصرفکننده میکوشد با ارقام و آمار، میزان نابودی نیروهای تولیدی را در قرن نوزدهم اثبات کند. (ص٦٩) فرایندی که درنهایت به قول لافارگ «پرولترها را به این فکر انداخت که سرمایهداران را محکوم به کار کنند». او مینویسد: «این سادهلوحان نظریههای اقتصاددانان و اخلاقباوران را درباره کار جدی گرفتند و کمر همت بستند تا سرمایهداران را به کارکردن محکوم کنند». (ص٧١) این ایده پرولتاریا در نهایت با سرکوب سبعانهای جمع شد و سپس «بورژوازی برای اینکه از سختی کارش بکاهد از میان طبقه کارگر عدهای را سوا کرد و آنها را واداشت تا به زندگی غیرتولیدی و مصرف بیاندازه رو آورند». (ص٧٢) با وجود چنین وضعی، لافارگ نشان میدهد جنون مضاعف کارگران برای کارکردن نهتنها فروکش نکرد، بلکه «بهرغم تولید بیش از اندازه کالاها، بازار راهبندان از انبوه کارگرانی به راه افتاد که التماس میکردند: کار! کار! این شمار بیش از حد میبایست آنها را وامیداشت تا جلو شور کار خود را بگیرند، اما برعکس آن را به نقطه اوج رسانده است». (ص٧٥) بخش آخر با عنوان «در حال و هوایی نو، ترانهای نو» تلاشی است برای بررسی امکان تحقق «حق تنبلبودن». لافارگ در انتهای رساله مینویسد: «مردان، زنان، کودکان پرولتاریا اکنون یک قرن است مانند عیسی، از جلجتای سخت درد با عذاب بالا میروند: یک قرن است که کار اجباری استخوانهاشان را در هم میشکند، گوشت و پوستشان را جریحهدار میکند، اعصابشان را در هم میفشرد؛ یک قرن است که گرسنگی دل و رودهشان را در هم میپیچد و مغزشان را دچار اوهام میسازد! ... آه ای تنآسایی، بر فلاکت طولانی ما دل بسوزان! آه ای تنآسایی، ای مادر هنرها و فضیلتهای شریف، بر هراسهای انسانی مرهم باش!» (ص٨٧) پایانی که اگر در سال ٢٠١٦ نوشته میشد نهتنها رقیق نمیشد که بسی دردناکتر میبود.
* این رساله را بهروز صفدری در کتاب «در ستایش تنآسانی» در سال ١٣٩١ از سوی نشر کلاغ ترجمه و منتشر کرده است.
منبع:روزنامه شرق