فراتابـ سرویس فرهنگی
محسن آزموده/ عاطفه شمس: یورگن هابرماس (متولد ١٩٢٩) فیلسوف و نظریهپرداز اجتماعی آلمانی در سال ١٩٦٢ كتاب تاثیرگذار دگرگونی ساختاری حوزه عمومی را نوشت و در این كتاب ضمن شرح و بسط مفهوم «حوزه عمومی» (public sphere) به ریشههای تاریخی و اجتماعی شكلگیری این مفهوم در قرون جدید در جامعه غربی میپردازد. از دید هابرماس حوزه عمومی فضایی آزاد است كه در آن شهروندان گردهم میآیند و آزادانه و برابر در مباحثه درباره علایق (interest) خود به گفتوگو میپردازند. هابرماس در این كتاب نشان میدهد كه چگونه روند تحولات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در قرن نوزدهم به سمتی میرود كه حوزه عمومی رو به زوال میرود و در نتیجه عقلانیت انتقادی و رهایی بخش به تعبیر وبری در قفس آهنین عقلانیت صنعتی و سرمایهدارانه گرفتار میشود. كتاب هابرماس، دیر و ٢٧ سال بعد از انتشار آلمانی آن در سال ١٩٨٩ توسط مك كارتی به انگلیسی ترجمه شد، اما خوشبختانه و با وجود این تاخیر سال ١٣٨٤ به همت جمال محمدی به فارسی ترجمه شد. عصر پنجشنبه ٢٧ خرداد در موسسه پرسش نشستی با موضوع نقد و بررسی حوزه عمومی با حضور حسینعلی نوذری، مسعود پدرام و بهرنگ درویشیان برگزار شد كه در آن هر یك از این محققان به جنبههایی از موضوع حوزه عمومی پرداختند. در ادامه گزارشی از سخنرانی حسینعلی نوذری و مسعود پدرام از نظر میگذرد.
حسينعلي نوذري (استاد و پژوهشگر علوم سياسي): در اين بحث نخست درباره مفهوم حوزه عمومي در گفتمان هابرماسي بحث ميكنم و سپس به اين ميپردازم كه اين حوزه عمومي در نگاه هابرماس چه تحولي پيدا كرده است. بعد به نقدي كه به حوزه عمومي هابرماسي به ويژه از سوي فمينيستها و نظريهپردازان جنبشهاي اجتماعي جديد وارد شده خواهم پرداخت و در نهايت به تحول حوزه عمومي با توجه به ظهور تكنولوژيهاي جديد به عنوان جريانهاي موثر بر مناسبات اجتماعي، سياسي و اقتصادي در جوامع جديد خواهيم پرداخت و به اين پرسش ميپردازيم كه آيا حوزه عمومي كه در گذشته مورد بحث بود را ميتوانيم به دوران و بستر جديد كه در آن با عصر ارتباطات و ظهور رسانههاي جديد مواجه هستيم، منتقل كنيم يا خير؟ يعني ميكوشيم نشان دهيم كه توانمندي و ظرفيت و قابليتهاي حوزههاي رسانهاي جديد تا چه اندازه ميتوانند كارويژههايي را كه هابرماس از حوزه عمومي كلاسيك يا بورژوايي انتظار داشت، برآورده كنند؟ آيا اساسا چنين انتظاري درست است يا خير؟
عمومي بودن يعني چه؟
پيش از آنكه به مفهوم حوزه عمومي بپردازيم لازم است دريابيم كه عمومي بودن (public) چيست؟ هابرماس در پاسخ به اين پرسش ميگويد: زماني كه وقايع و اتفاقات صفت عمومي پيدا ميكنند وقتي است كه اين وقايع و اتفاقات از حوزه و حيطه محدود خودش خارج شود و در معرض ديد و رويت همگان قرار بگيرد. بنابراين اولا اين امر قابل رويت و مرئي ميشود و ثانيا زماني كه اين امر در معرض ديد همگان قرار ميگيرد، رابطهاي با مخاطبان پديد ميآيد كه اين رابطه تاثيرگذارانه است، يعني يك واقعه از پيله خودش خارج ميشود و بر دريافت و درك و نگاه و رفتار كساني كه اين واقعه در رويت ايشان است، تاثير ميگذارد. از سوي ديگر به زعم نظريهپردازان اجتماعي اين رابطه تكسويه نيست. عموم هم در موضع انفعالي قرار نميگيرند، اگرچه با توجه به بسترهايي كه وقايع در آنها رخ ميدهند، به ويژه با توجه به پديدهاي كه هابرماس آن را ساختار قدرت مينامد، معمولا اين تمايل وجود دارد كه اين تاثيرگذاري يكجانبه يا يكسويه باشد. يعني پديده يا امري كه رخ ميدهد، تاثير خودش را روي مخاطبان بگذارد، اما مخاطبان سوژههايي آگاه و واجد شناخت يا قوه درك و تحليل پديدهها هستند و يك انفعالي با پديدهها برقرار نميكنند. بنابراين به همان ميزان كه پديده بر آنها تاثير ميگذارد، چه بسا بيشتر، اين سوژهها هستند كه بر آنها تاثير ميگذارند. زيرا پديده در شكل ابژه و متعلق شناخت واقع شده است اما مخاطبان سوژههايي هستند كه فاعل و عامل شناسايي و حتي در جايگاه كارگزاري (agent) هستند كه ميتوانند اين واقعه يا امر يا پديده را دستكاري (manipulate) كنند و در آن تغييراتي اعم از درست يا كژديسه ايجاد كنند. بنابراين رابطهاي بين امري كه قرار است عمومي باشد و كساني كه در ارتباط با اين امر عمومي هستند، ايجاد ميشود و نوعي تاثير و تاثر رخ ميدهد.
شكلگيري حوزه عمومي
حرف هابرماس اين است كه پديدههايي كه از اواخر قرن هفدهم و تمام قرن هجدهم و بعدا قرن نوزدهم به عنوان وقايعي مطرح ميشدند كه تاثيرات عمومي دارند، در خلأ رخ ندادهاند. از سوي ديگر حوزههاي قدرت و ساختارهاي قدرت نيز به گونهاي بود كه امكان نشو و نما و تحول اين امور عمومي و بروز (manifestation) و جلوهگري اينها را چندان ارايه نميداد. زيرا ميدانيم كه هنوز با نظامهاي دموكراسي به معناي دقيق و حتي موسع كلمه سر و كار نداريم. بورژوازي داعيه اين را دارد كه از اين بستر شرايط مطلوب خودش را ايجاد كند و نظام سياسي مطلوب او هم دموكراسي است، اما هنوز اين شرايط به بلوغ نرسيده است. پس اين وقايع در كجا قرار است رخ دهد و كارگزاران و حاملان آن چه كساني بايد باشند؟ اين وقايع در جاهايي رخ ميدهد كه به نحوي از كانونهاي قدرت فاصله دارد و از فضاهايي هم كه كانونهاي قدرت احتمال دارد بر آنها تاثير بگذارند، دوري ميگزيند. اين جريانها، جريانهايي هستند كه براي خودشان دنبال فضا هستند. نخستين فضاهايي كه اين جريانهاي جديد امكان بروز در آنها پيدا ميكنند، فضاهايي است كه در آن افراد بتوانند به گونهاي عاري از دغدغه و فشار و حضور تعيينكننده قدرت رسمي و اقتدار موجود، امكان بروز و عرض اندام بيابند و مطالبات و ديدگاههاي خود را عرضه كنند. اين فضاها عبارتند از: بازار، كافهها، محافل روشنفكري، مراكز علمي و آكادميك و... حتي در همين رابطه هابرماس در كتاب تحول ساختاري حوزه عمومي بحثي را راجع به قهوهخانهها مطرح ميكند كه نخستينبار از مشرق زمين به كشورهاي غربي رفتهاند. در اين مكانها افراد دور هم جمع ميشوند و بدون اينكه اضطراب داشته باشند و فشاري بر خود حس كنند، راجع به وقايع روز صحبت ميكنند. بسط و گسترش و رشد سريع صنعت چاپ تا حدود زيادي به اين فضا كمك ميكند. از طريق نشريهها، روزنامهها و اشكال مختلف گردش اطلاعات اين موضوع تداول و شيوع پيدا ميكند. مفهوم تداول و شيوع يا شياع (publicity) دقيقا در يك معنا اشاره به رواج و تداول پيدا كردن اخبار به گونه آزاد از سلطه و سيطره انحصارها دارد. اين حوزهها، به عنوان حوزههاي عمومياي مطرح ميشود كه كارگزارش به ترتيب قشر يا تيپ يا طبقه جديدي است كه اين طبقه داعيه درانداختن افقهاي جديدي را دارد و مدعي برانداختن نظم كهن است و ميخواهد ساختارهاي رسمي و موجود قدرت را به چالش بكشاند. از اين جهت بورژوازي در اين راستا به عنوان جرياني است كه ظهور پديده حوزه عمومي را نمايندگي ميكند و به عنوان طلايهدار حوزه عمومي مطرح ميشود.
كاستيهاي حوزه عمومي
اما اين حوزه عمومي براي خودش ويژگيها و حدود و ثغوري دارد. اين حدود و ثغور بيانگر محدوديتها و كاستيهايي است كه بعدها از سوي ساير نظريهپردازان اعم از فمينيستها و پسامدرنها مطرح شد، همچنان تعريضي كه كارل اشميت به هابرماس دارد، بر مبناي همين محدوديتها و كاستيهاي حوزه عمومي است. بر اين مبنا هابرماس يك كيفيت تجربي و يك كيفيت هنجاري را براي حوزه عمومي برميشمارد. او از يكسو معتقد است كه حوزه عمومي شكل خاص و نهادينه شدهاي از تعامل گفتاري و نوشتاري است. حالت گفتاري آن در شكل مراوده و بحث و مناقشهاي بروز ميكند كه ميان افرادي كه در كافهها گرد هم مينشستند و بحث و اخبار را با يكديگر مبادله ميكردند و پيرامون موضوعات بحث ميكردند، رخ ميدهد. اما شكل نوشتاري آن در قالب نشريات، روزنامهها و كتابها خود را نمايان ميكند. اما هم در شكل گفتاري و هم در شكل نوشتاري، آنچه از اين حوزه عمومي انتظار ميرود، يك التزام و تعهد و پايبندي به داعيههاي هنجاري است. هابرماس هسته و جوهر اين داعيه هنجاري را در عدم وابستگي و عدم تبعيت از ساختارهاي قدرت و اقتدار رسمي و اقتدار حاكم ميداند. به عبارت ديگر حوزه عمومي بايد به عرصه (forum) اي بدل شود كه در آنجا، آنچه به عنوان قدرت غيررسمي حوزه عمومي تلقي ميشود، متشكل از شهروندان آزاد و شهروندان برابر، اين امكان را داشته باشند كه بتوانند اقتدار رسمي را به چالش بكشانند. بنابراين هابرماس دو مفروض ديگر را ميافزايد: نخست حضور شهروندان آزاد از اضطرار و اجبار و برابر به اين معنا كه اين شهروندان در جريان بر هم كنش يا در هم كنش (interaction) بتوانند آزادانه و به راحتي ديدگاهها و مطالبات خود را مطرح كنند و در همان حال اين امكان را به طرف مقابل بدهند كه او نيز ديدگاهها و نظرات خود را آزادانه بيان كند و در عين حال اين حق را داشته باشند كه ديدگاه و نظرات او را زير سوال ببرند و به چالش بكشند. يعني يك رابطه تكسويه يا مونولوگ يا تكصدايي (univocality) اينجا حاكم نيست بلكه در اينجا شاهد چندصدايي (polyvocality) هستيم، منتها نوعي از چندصدايي كه در آن صداها از فرصت و امكان برابري برخوردار باشند.
شهروندان آزاد و برابر
وجه ديگري كه هابرماس براي اين مساله قايل است، اين است كه در حوزه عمومي اين شهروندان آزاد و برابر كه امكان طرح و بيان ديدگاههاي خودشان را دارند، بايد علاوه بر آن و پيشتر از آن اين امكان را داشته باشند كه بتوانند در واقع به عنوان كانون قدرت غيررسمي آنچه را به عنوان قدرت رسمي (اقتدار حاكم) محسوب ميشود زيرسوال ببرند. بحث اقتدار رسمي ما را به يكي از اصطلاحات (terms) اساسي در تاريخ فلسفه سياسي مغرب زمين ميرساند. چرا بحث به چالش كشيده شدن اقتدار رسمي توسط قدرت غيررسمي مطرح ميشود؟ زيرا اقتدار رسمي در قالب دولتهاي ملي از قرن شانزدهم و هفدهم به اين سو مطرح ميشود. يعني ميتوان بحث را به هابز بازگرداند، يعني زماني كه ما شاهد شكلگيري نخستين نطفههاي بحث قرارداد اجتماعي و پديدهاي به نام دولت هستيم كه به عنوان يك اقتدار تمامعيار مدعي تامين امنيت و آرامش و رفاه براي شهروندان ولو به كُرْه و اجبار است. اين روند تا زمان لاك ادامه پيدا ميكند. نزد لاك بحث دولت يا اقتدار رسمي از شكل عدم رضايت يا تاسيساتي مبتني بر عدم رضايت شهروندان خارج ميشود و به بنايي ميرسد كه پايه آن بر اساس رضايت شهروندان گذاشته شده است. اين اقتدار رسمي براي كارهاي خودش همواره يك مبناي مشروعيتبخشي را پيدا ميكرد. تا پيش از دولت ملي اين مبناي مشروعيتبخش در قالبهاي نظريه حق الهي جستوجوي ميشد. اما در نظريه قرارداد اجتماعي اساس بر اراده مردم است و رفتار و كارويژههاي دولت بر مبناي آن تغذيه ميشود. در رابطه ميان دولت و شهروندان دولتها براي خودشان بر اساس نظريه قرارداد اجتماعي اين حق را قايلند كه رفتار خودشان را توجيه شده و مشروعيت يافته بدانند. اين يك اصل كامل و هميشگي است. يعني از آنجا كه تاسيس دولتها بر اراده اجتماعي و اراده عمومي است، در نتيجه رفتار و اعمالش نيز مشروع و مقبول است. اين همان مشروعيت هميشگي است كه ليوتار در كتاب وضعيت پست مدرن به عنوان مبناي مشروعيتبخشي پديدهها در خارج از خود پديدهها در گفتمان مدرن مورد انتقاد قرار ميدهد.
نقد قدرت رسمي
آنچه به عنوان ويژگي تعيينكننده حوزه عمومي بورژوايي مطرح است، اين است كه افراد اين امكان را داشته باشند كه بتوانند اقتدار رسمي را كه مبناي مشروعيت و توجيه رفتار خودش را در رضايت مردم ميداند، زير سوال ببرند. يعني شهروندان آزاد و برابر اين حق را داشته باشند كه اقتدار رسمي را كه بر آنها اعمال ميشود به چالش بكشانند و حتي اين اقتدار رسمي را نه فقط در حد چالش بلكه در حد براندازي زير سوال ببرند. اما وقتي بورژوازي دامنههاي قدرت خودش را تثبيت ميكند و سيطره خودش را بر همه اركان جامعه تسري ميدهد، اين امكان به چالش كشيدن قدرت رسمي از سوي قدرت غيررسمي به حداقل ممكن ميرسد. اين امر دلايل عديدهاي دارد مثل كالايي شدن، سيطره مناسبات بازاري، رسوخ مصرفگرايي و پديده اليناسيون و... كه از قرن نوزدهم به اين سو ابتدا از سوي اقتصاددانان سياسي و سپس توسط جامعهشناسان به اشكال و شيوههاي مختلفي بيان شد. تا اينجا طرحي كلي از مفهوم حوزه عمومي بورژوايي مطرح شد كه هابرماس آن را ويژگي جوامع اروپايي قرون هفدهم و هجدهم ميداند. پديدههاي صنعتي شدن و انقلاب صنعتي شتابي به اين حوزههاي عمومي ميبخشند.
آيا سايبر اسپيس حوزه عمومي است؟
اما از نيمه دوم قرن بيستم به اين سو با موجهاي مختلف رشد تكنولوژي و ظهور موج سوم و به تعبيري فرآيند بسط و گسترش تكنولوژي در رسانهها تحولاتي در مفهوم حوزه عمومي رخ داد. ظهور ابررسانههايي مثل اينترنت يا فيس بوك يا توييتر و شبكههاي اجتماعي ديگر تاثيري اساسي بر اين روند داشت. اموري كه شاخصه اصلي و بارز دو دهه آخر قرن بيستم و دهه نخست قرن بيست و يكم محسوب ميشوند و به ظهوري انقلابي كه همه مناسبات و رابطههاي موجود را به هم ميريزد، منجر شد. يكي از فرضهاي اصلي حوزه عمومي خواه حوزه عمومي هابرماسي و خواه حوزه عمومي پساهابرماسي يا حوزه عمومي ابررسانهها، وجود ابزار انتقال اطلاعات و آگاهيها است. منظور از ابررسانهها، رسانههايي است كه در اشكال بسيار پيچيده اين امكان را فراهم ميكنند كه افراد به شكل تازهاي با يكديگر ارتباط پيدا كنند. در گذشته لازم بود تا شرايط عيني فراهم شود تا افراد زير يك سقف به طور ملموس حضور مشترك بيابند و با يكديگر به طور عيني ارتباط برقرار كنند و حرف يكديگر را به صورت چهره به چهره بشنوند و حتي در جريان تبادل آرا و افكار از طريق ارتباط گفتماني، اعمال كلامي يكديگر را نيز ببينند و حتي از طريق ميميك چهره و حركاتي كه در دستها و صورت و ساير اجزاي بدن صورت ميگيرد، يكديگر را مشاهده كنند و از اين طريق به نيات و مفاهيم و محتواي گفتههاي يكديگر پي ببرند. در حوزه كلاسيك اين امر امكان پذير بود. اما در حوزه عمومي غير كلاسيك يا حوزه عمومياي كه ما در عصر رسانههاي جديد با آنها سرو كار داريم، وضعيت به چه شكل است؟ آيا اساسا ميتوانيم پديدهاي مانند اينترنت را با آن حوزه عمومي كلاسيك مقايسه كنيم، اينترنتي كه مخاطبان بسيار زياد دارد، سرعت انتقال مطالب و مفاهيم و دادهها در آن بسيار زيادتر از عصر چاپخانه و رسانههاي گفتاري و نوشتاري قرن هجدهم و قرن نوزدهم و حتي نيمه نخست قرن بيستم است و از سوي ديگر از نوآوريهاي بيشتر و ابتكارات به مراتب بيشتري از كتاب و ساير رسانهها برخوردار است. آيا ميتوانيم از اين پديده با در نظر گرفتن اين ويژگيها به عنوان يك حوزه عمومي فعال و جديد ياد كنيم؟ اگر بخواهيم در قالب چارچوبهاي قديمي ماندگار شويم و تحليل كنيم، اصل اساسي را بر مشاركت عيني و فيزيكال و مادي و بدني افراد در حوزه عمومي قرار ميدهيم و بعد حوزه عمومي را به طور مشخص با عنوان مكان (place)، عرصه و ميدانهايي ياد ميكنيم كه در آن ميدانها مردم جمع ميشوند. در اينترنت يا در ارتباطاتي كه واسطه آن كامپيوتر است، افراد چگونه همديگر را ميبينند؟ حتي اصل را بر اين ميگذاريم كه افراد از طريق اسكايپهايي كه هست، يكديگر را ببينند. اما آيا با وجود چنين قابليتي، ميتوان به اين رسانهها و اين نوع ارتباطات مبتني بر ابزار انتقال كامپيوتري به عنوان حوزه عمومي نگاه كرد؟
نگاه خوشبينانه به فضاي مجازي
ديدگاه خوشبينانه قايل به آن است كه آنچه ما از حوزه عمومي انتظار داريم، كارويژهها و كاركردهاي حوزه عمومي است. در اين نگاه كارويژه مهم حوزه عمومي طرح مسائل و مناسباتي است كه پروبلماتيك يك جامعه به شمار ميروند، به ويژه در هر جامعه مهمترين مساله، مساله توزيع عدالت، توزيع آزادي، توزيع درآمدها، توزيع ثروتها، توزيع موقعيتها و... است. در حوزه عمومي اصل بر اين است كه افراد در آن حاضر ميشوند، مشكلات شان را با يكديگر در ميان ميگذارند و يك سمت مشكلات را به ساختار قدرت نسبت ميدهند و سعي ميكنند از طريق خواستهها و ديدگاهها راهحلهايي براي خروج از اين وضعيت نابرابر پيدا بكنند. يعني به تعبيري مقتضاي حوزه عمومي بر تلاش براي خروج از بن بستها و نابسامانيها و بيعدالتيها و بينظميها قرار گرفته است. همچنين در حوزه عمومي شاهد ايجاد رابطهها و مناسبات برابر و آزادانه عاري از كره و اجبار و فشار هستيم. اگر اينها ويژگي اصلي حوزه عمومي باشد، آيا نميتوان از طريق رسانهاي مانند اينترنت همين كارويژهها را صورت دارد؟ يعني آيا نميتوان در اينترنت به چالش كشيدن قدرت، مناسبات نابرابر، ناتوزيعهاي ثروت، موقعيت، شأن و... را مطرح كرد؟ ضمن آنكه آن عوارض و فشارها و درگيريهايي كه در حوزه عمومي باز و كلاسيك وجود دارد، در اين جا وجود ندارد. اگرچه اينجا فيلترينگ هست، اما كاربران با اتخاذ انواع فيلترشكنها ميتوانند از اين سد عبور كنند. اما نگاه خوشبينانه ميگويد هم امكان طرح و ارايه ديدگاههاي مختلف و متضاد بيشتر هست و هم فشارهايي كه در حوزه عمومي كلاسيك سبب ميشد افراد تهديد شوند، در اين جا به مراتب كمتر است و در نتيجه ميتوان به اين نتيجه رسيد كه رسانههاي جديد و شبكههاي اجتماعي نو به مراتب ميتوانند بهتر و بيشتر از آنچه حوزه عمومي كلاسيك است، عمل بكنند. همچنين نگاه خوشبينانه بيانگر تلاشي براي پر كردن خلئي است كه در حوزه عمومي كلاسيك وجود داشت و انتقادي را كه به آن مطرح ميشود را مطرح ميكنند. ايشان ميگويند حوزه عمومي اينترنتي يا تلقي از اينترنت و ارتباطات جديد به عنوان حوزه عمومي يك امكان اساسي را فراهم ميكند. اين امكان اساسي اين است كه در اينجا ما با عوامل انحصاري سر و كار نداريم، يعني حوزه عمومي در گذشته عمدتا به يك طبقه يا گروه يا جنسيت يا قشر يا ديدگاه خاص تعلق داشته است، در حالي كه حوزه عمومي اينترنتي صرفنظر از اين تفاوتها و تمايزهايي كه تفكيكهايي را با خودش به همراه دارد، شاهد حضور مشاركتكنندگاني هستيم كه به لحاظ جنسيت، به لحاظ قوميت و نژاد و گروه سني و طبقه اجتماعي و حتي به لحاظ مساله زباني ميان آنها تبعيضي ديده نميشود. در اينجا با تبعيضها و عدم تجانسها سر و كار نداريم، در حوزه عمومي كلاسيك با يك وحدت و همشكلي سروكار داريم كه در اين عرصه وحدت و هم شكلي ديگران (Others) در آن جايي ندارد و خارج از اين حوزه قرار ميگيرند. در حالي كه در حوزه عمومي اينترنتي صرف نظر از نژاد و سن و جنسيت و ساير عوامل تفكيككننده ديگر، ما شاهد همان كارويژهها با حدت و غناي بيشتري هستيم. امروزه يكي از مشكلات اساسي نظامهاي استبدادي در كشورهاي در حال توسعه، اين است كه با اين پديده چطور كنار بيايند. زيرا ايشان به راحتي ميتوانند حوزههاي عمومي كلاسيك را با تهديدها و فشارها تعطيل كنند، ولي اين نشستها و جلسات را ميتوان به فضاي عمومي مجازي منتقل كرد و نميتوان جلوي آن را گرفت.
*****
مسعود پدرام: بحث من به رابطه روشنفكران ايراني و حوزه عمومي (public sphere) يا عرصه عمومي يا سپهر عمومي اختصاص دارد كه البته با توجه به ريشهيابيهايي كه براي كلمه sphere انجام شده است، ترجيح ميدهم كلمه سپهر عمومي را به كار ببرم. روشنفكران ما افراد خوبي هستند كه ما دورادور با آنها در تماس هستيم اما يك مشكل فرهنگي دارند و آن اين است كه غيرمسوول هستند يعني پاسخگو نيستند. اين مشكلي است كه ربطي به خوبي يا بدي ندارد و يك ويژگي ايشان است. مشكل ديگر اين است كه يك مشكل اخلاقي دارند و آن خودبرتربيني است، به اين معنا اين است كه هرچه بزرگتر ميشوند ميگويند اين بحث را من به عنوان نخستين نفر مطرح كردم و اگر كسي مشابه بحث آنها را داشته باشد او را بيسواد ميخوانند. اشكال كوچك ديگري كه وجود دارد اين است كه اشكال آگاهي شناخت نيز دارند كه وضعيت دوراني را نميدانند و بحث من عمدتا بر همين موضوع متمركز است. يعني در واقع براي تغيير تنها راه را هنوز تغيير دولت ميدانند و به تمام حرفهايي كه دكتر نوذري بيان كردند توجه ندارند كه سپهر عمومي، جايگاه آنهاست و ميتوانند در آن، افكار عمومي را بسازند. اين عدم پاسخگويي يا خودبزرگبيني يا نداشتن شناخت دوراني، با برپايي سپهر عمومي به عنوان يك نهاد كه روابط تكرارشونده در آن وجود داشته باشد، قابل حل شدن هستند. گرچه روشنفكران ما اين مشكلات را دارند اما فداكاري و جسارت زيادي دارند و مسائل جامعه را خيلي خوب تحليل ميكنند اما با اين مشكلات كه عدم پاسخگويي بوده و تشتت بين آنها نيز زياد است و راهحل را فقط از طريق تغيير دولت ميبينند، به نظر ميرسد خيلي نميتوان جامعه را به پيش برد.
عدم ارتباط روشنفكران با حوزه عمومي
ميخواهم ارتباط روشنفكران با سپهر عمومي را توضيح دهم كه اين ارتباط مسالهساز و پارادوكسيكال است زيرا آنها بايد چيزي را بسازند كه با آن ارتباط جدي برقرار نكردهاند اما به هر حال بايد اين ارتباط انجام گيرد. در اينجا لازم است كمي درباره سپهر عمومي به لحاظ نظري صحبت كنم. بحث سپهر عمومي همانگونه كه دكتر نوذري اشاره كردند در غرب شكل گرفته و با تاريخ و فلسفه غرب نيز تناسب دارد. من خيلي قصد ندارم ثابت كنم كه ما نيز حتما همان تاريخ و نگاههاي فلسفي را داريم كه چنين فضاها، عصرها، سپهرها و حوزههايي در ايران بخواهد به وجود بيايد، اما اگر آنها را پديدارشناسي كنيم و همين ويژگيهايي كه در حوزه عمومي شمردند، افرادي ميتوانند جايي جمع شوند مثل اينجا و بنا را بر استدلال برتر و نقادي بگذارند و مسائل عمومي را به نقد بكشند، اگر آن ويژگيها در اينجا نيز به وجود بيايند ما نيز ميتوانيم از اين طريق جلو برويم. ما از دوره مشروطه چنين جاهايي را داشتيم مثل قهوهخانهها، انجمنهاي مخفي، قرائتخانهها كه در آنها امر عمومي مورد بحث افرادي كه نسبت به آنها حساسيت داشتند قرار ميگرفت. بعد اين حوزههاي عمومي به صورت نشريات، دانشگاهها، مساجد و... تبلور پيدا كردند. از اين جهت من فكر ميكنم حوزه عمومي در ايران نيز با داشتن تفاوتها و كاركردهايي امكان پذير است و بنابراين نميتوان گفت كه بحث حوزه عمومي صرفا به غرب اختصاص دارد. البته ميتوان گفت در ايران با حوزه عمومي برخورد ميشود اما در هر صورت كاركردهاي حوزه عمومي در ايران نيز انكارناپذير است.
سپهر عمومي مبنايي براي دموكراسي
اما به هر حال به نظر ميآيد دو بحث سپهر عمومي و نظريه كنش ارتباطي مبنايي اساسي براي دموكراسي ايجاد ميكند و بحث دموكراسي گفتوگويي را در عرصه نظريات دموكراسي برجسته ميكند. اين نكته نيز نشات گرفته از نظريه سپهر عمومي و نظريه گفتوگو است. با پيشرفت رسانهها امروز اين نظريه در حال تحقق است، يعني اينكه آراي مردم از طريق گفتوگو به صورت يك فكر عمومي دربيايد. ضمن آنكه اين نوع از شكلگيري افكار عمومي البته نسبت به قبل ماندگارتر است، و افكار عمومي ميتواند به شكل يك قدرت تاثيرگذار باشد. با در نظر داشتن اين نكات، ميتوان به نقدهايي اشاره كرد كه به روشنفكران ما وارد است. اگر به بحث سپهر عمومي توجه زيادي بشود و تشخيص دهند كه راهحل همين است، يعني گشودن اين فضاها و حل معضلات از طريق اين فضاها، خواهيم ديد كه مسائل خيلي بهتر و دقيقتر حل ميشود. براي مثال در انتخابات اخير شاهد شكلگيري گفتوگوهايي در سپهر عمومي بوديم كه اگرچه در مواردي به سمت برخوردهاي تند رفت، اما در مجموع نتايج بهتري داشت. به نظر من اگر اين فضاهاي گفتوگويي شكل بگيرد، در آن صورت روشنفكران ديگر به راحتي نميتوانند پاسخگو نباشند. همچنين ديگر نميتوانند به سادگي مدعي شوند كه اين حرف را من اول گفتم يا ديگري نگفت. اين امر همچنين موجب همافزايي ميشود. يعني افراد سعي ميكنند دغدغههاي يكديگر را بفهمند. همچنين گسترش فضاهاي گفتوگويي در سپهر عمومي ميتواند مشكل شناخت دوراني را نيز حل ميكند. جايگاه روشنفكر در سپهر عمومي است و بايد به اين مساله خودآگاهي پيدا كند. اما اينكه اين چگونه ميتوان اين فضاها را شكل داد مساله مهم است؟ من راهحل خاصي براي شكلگيري اين فضاها ندارم، و صرفا توجه ميدهم كه اين فضاها جاي روشنفكر است و اگر اين اتفاق بيفتد، مشكلات جامعه حل ميشود يعني همافزايي و انباشت افكار توسعه اخلاقي در جامعه ايجاد ميكند.
از روشنفكر در خود تا روشنفكر براي خود
با وامگيري از تمايزي كه ماركس ميان طبقه در خود و طبقه براي خود ايجاد كرد، ميتوان گفت كه روشنفكران ما طبقه در خود هستند، يعني به سهم خودشان نظريهپردازي ميكنند، يعني روشنفكراني هستند كه ميدانند جامعه براي پيشرفت نيازمند نظريه است، اما بايد به طبقه براي خود بدل شوند، يعني با شركت در سپهر عمومي و استدلال و نقد اقتدار و گفتوگو به همافزايي خردورزي در جامعه كمك كنند.
منبع: روزنامه اعتماد