کد خبر: 2419
تاریخ انتشار: 30 خرداد 1395 - 21:41
داستان کوتاه
چراغا روشنه اما حالا می دونم که اصل قصه اون جاییه که چراغ خاموش. میدونی؛ شبا وقتی چراغ ُ خاموش می کنم و دراز می کشم، تازه اصل قصه، پشت پلکام شروع میشه.

فراتاب‌ـ سرویس فرهنگی/ شیرین بغدادی: می رفتیم بام تهران، می موندیم تا هوا تاریک بشه، تاریکِ تاریک.

چراغا که تک و توک خاموش می شد، با همدیگه واسه چراغای روشن قصه می بافتیم، انقدر می گفتیم تا یا چراغا خاموش بشن، یا سپیده بزنه. قصه های خنده دار، گریه دار، جنایی، عاشقونه ...

من می گفتم: اونی که توی اون ساختمونِ نزدیک برج سفید زندگی میکنه، یه زن چهل و هفت هشت ساله س که داره روی تردمیل خودشو می کشه، شاید بالاخره شوهر گیرش بیاد.

اون می گفت: اون چراغِ روشن ِ نزدیک میدون توحید، یه خونه ی دانشجوییه که همین الان توش یه دانشجوی پزشکیِ درسخون، یه پتوی مسافرتی به خودش پیچیده و سرشو کرده تو کتاباش و ته دلش مطمئنه که یه روزی بهترین دکتر این شهر میشه.

من قسم می خوردم که چراغِ روشنِ خیابون فلسطین، خونه ی یه تازه عروس و داماده که ول کن هم نیستن و اون وقت، یهو از خنده ریسه میرفت و با جیغ بهم می گفت: "پر رررو" منم غش میکردم از خنده، نه که از حرف خودم، از خنده ش، از "پررو" گفتنش.

  • ناهار خوردی امروز؟ چیزی میخوای برات بیارم؟
  • یه قهوه
  • ترک یا فرانسه؟
  • فرانسه ... با هم می رفتیم کافه فرانسه، دلش می رفت واسه کیکِ هویج با یه نسکافه ی داغ، وای میسادیم پشت شیشه ی رو به خیابون انقلاب و کیک و نسکافه مونو میخوردیم و از اون خونه ی خیابون دربند حرف می زدیم که همیشه می گفت توش گودبای پارتیه. من می گفتم مگه میشه هرشب، هرشب گودبای پارتی؟ لابد یه خبر دیگه س. می خندیدم همیشه وقت کل کل کردن باهاش، اونم باز بهم می گفت : "پرررررو". میشه اینجا سیگار کشید؟
  • نه، مشتریای اینجا خوششون نمیاد. اینجا فقط اسمش کافه س، منقرض شد نسلمون، زندگی گُممون کرد، آدم ِ اون روزا نیستیم هیچ کدوم. اینجا کسی نمیدونه سیگارُ واسه چی باید کشید. حرومش نکن. میخوای قهوه نخوری امشب؟ برات چایی بیارم؟
  • آره، تلخ، پررنگ. بعدش می رفتیم دم در سفارت، قبل تعطیل شدنش. کاری هم که نداشت، میرفت و اطلاعیه های روی درُ میخوند. بعدم باهم موزیک می شنیدیم تا خودِ بام تهران، از لارا فابین و سلن دیون و بوچلی گرفته، تا ابی و منصور و آرش و سوسن کوری.
  • میخوای امشب بریم بام تهران؟
  • نه، از وقتی که پرید دیگه نرفتم.
  • هنوزم چراغا روشنه، بریم و قصه بسازیم تا همه شون خاموش بشن
  • آره، چراغا روشنه اما حالا می دونم که اصل قصه  اون جاییه که چراغ خاموش. میدونی؛ شبا وقتی چراغ ُ خاموش می کنم و دراز می کشم، تازه اصل قصه، پشت پلکام شروع میشه. بعدم سیگار پشت سیگار. کی حوصله ی چراغ داره؟ حالا تو بگو، اینهمه چراغ خاموش، اینهمه آدم، تو بلدی اندازه ی همه شون قصه ببافی؟
  • اون دختر و پسر که برن، چراغُ خاموش میکنم و باهات میزنم بیرون. چند تا سیگار داری؟

 

نظرات
آخرین اخبار