فراتاب- سرویس ورزشی: به گزارش فراتاب به نقل از اسپورت تی وی، تیم برتر بازی، یونایتد بود. ستاره زمین؛ رایان گیگز. مورینیو پس از بازی، از استراتژی غافلگیرکننده فرگوسن ستایش کرد. دو هفته بعد بازی برگشت در الدترافورد را یونایتد دو بر صفر برد و به یک چهارم نهایی رسید. مورینیو با ارامش شکست را پذیرفت و چند هفته بعد وقتی منچستریونایتد در بازی رفت یک چهارم نهایی در اولدترافورد 2-2 مقابل پورتو متوقف شد؛ خبرنگاران سوالاتی درباره بازی برگشت یونایتد با تیم سابقاش(پورتو) از مورینیو پرسیدند. پاسخ: «من مطمئن هستم سرالکس از این چالش سربلند بیرون خواهد آمد و تا فینال پیش خواهد رفت. میدانید؟ روزی که او مربیگری را کنار بگذارد، من هرجای جهان باشم، پیاده تا الدترافورد میروم تا از او برای کارهایی که در فوتبال کرده، تشکر کنم.» کار به انجا نرسید؛ نشد که مورینیو پیاده بلند شود برود الدترافورد.
چون روزی که فرگوسن داشت سخنرانی خداحافظیاش را در الدترافورد انجام میداد، مورینیو در سانتیاگوبرنابئو روی نیکت رئال مادرید، داشت یکی از اخرین بازیهایش با این تیم را در لالیگا انجام میداد؛ اواخر فصل 2013-2012. چند ماه پیشتر رئال در الدترافورد، یک بر صفر از یونایتد عقب بود؛ مورینیو کنار زمین، اکتِ خاصی نداشت. او پذیرفته بود که یونایتد تیم بهتری است. اما اخراج نانی، باعث شد رئال به بازی برگردد.
مورینیو نگذاشت بازی تمام شود؛ فقط چند ثانیه پس از اخراج نانی، وقتی فرگوسن داشت با فریادهایش، داور ترک را شماتت میکرد؛ رفت کنار فرگوسن و توی گوشاش گفت: «رئیس تقصیر ما نیست. ما فقط امده بودیم اینجا فوتبال بازی کنیم.» و پس از بازی، مورینیو: «امشب تیم برتر زمین، شکست خورد.»
برادر بزرگ و کاریکاتورها
مورینیو و یونایتد؛ حالا کار تمام شده است. برگردیم به ماه ژوئن 2013. انتخاب مویس تصمیم چندان بدی به نظر نمیرسد؛ ادامهی یک الگو، یک رویکرد. یک سنت. کمتر از 10 ماه بعد، این استراتژی شکست میخورد. وقتی این شکستها رقم میخورد، فقط باشگاه مسئول ناکامی نیست. چنانکه باشگاه چلسی در جذب تورس یا شوچنکو مقصر مطلق نبود.
فرگوسن پس از برکناری دیوید مویس گفت: «او نتوانست بزرگی یونایتد را درک کند. باید مایک فیلان(دستیار اول فرگوسن از 2009 تا 2013) را حفظ میکرد و از کسانی که پیش از او در باشگاه بودند، بهتر استفاده میکرد.» چرخش از مویس به فانخال؛ چرخش از الگوی «پایبندی به سنت»، به «استقبال از یک الگوی متفاوت» بود. البته فانخال از نظر شخصیتی بیشتر شبیه فرگوسن بود، تا مویس. اگر بازیکنان در زمان مویس، از تردیدهای فنیاش کلافه شده بودند، این بار باید با مربیای کار میکردند که اطمینان و اعتماد به نفس از چشمهایش بیرون میزد. فرگوسن چند بار گفت که هرگز کنفرانسهای مطبوعاتی فانخال را از دست نمیدهد. در یکی از همین کنفرانسها، فانخال گفته بود: «من در شخصیتام، آلیاژ فولاد دارم. پس فکر نکنید میتوانید آزارم دهید.»
همین چند هفته پیش، وقتی یکی از بازیهای هفتههای پایانی لیگ برتر را برد، وقتی خبرنگاران در راهروهای اولدترافورد، خبر «احتمال برکناری فانخال» را به همکاران خود میرساندند، نشست روبروی خبرنگاران و گفت: «من یکی از بهترین مربیان جهان هستم. دیدید که چطور دارم از زیر فشار بیرون میآیم. مربیان دیگر هم باید شبیه من باشند.»
برکناری اما سرنوشت قطعی فانخال بود. چرا؟ ما در 2016 هستیم؛ در زمانهای که بیگ-دیتاها حقیقت را به سادگی به مخاطب اثر نشان میدهند. یونایتد با فانخال بیشترین آمار پاس به عقب در لیگ برتر را داشت و تیم هجدهم لیگ برتر در خلق موقعیت. هیچ خبری از «پروسه پیشرفت» آن طور که فانخال از آن حرف میزد، نبود. حالا دو الگوی کلی، دو استراتژی متفاوت شکست خورده است. مدیران یونایتد، نگاهی میاندازند به باشگاههای دیگر. قدرت حالا توزیع شده است. یورگن کلوپ و گواردیولا در انگلیس هستند، پوچتینو آنقدر پیشرفت کرده که فرگوسن دعوتاش میکند به ناهار(شاید ازش خواسته بود سرمربی یونایتد شود.)، آنتونیو کونته هم در استمفوردبریج خواهد بود.
یونایتدها چرا مورینیو را استخدام کردند؟ همه چیز در این چند جمله مارتین بارلو نویسنده دیلیمیل خلاصه میشود: «حالا که یونایتد به جایی رسیده که مهمترین هدف را فتح جام میداند، و این را مهمتر از هرچیز دیگر میداند، مورینیو بهترین گزینه است. مورینیو نزدیکترین گزینه به آن چیزی است که گارانتی کردن موفقیت در فوتبال مدرن خوانده میشود. با او، شاید همیشه بازی زیبا در کار نباشد، و چه بسا این پیوند، با اشک و زاری هم به پایان برسد.اما این یونایتد با مورینیو اگرشن و سرعت بهتری پیدا میکند و دوباره مدعی قهرمانی خواهد بود.»
من در این چند جمله، آن جملهی «و چه بسا این پیوند، با اشک و زاری به پایان برسد» را انتخاب میکنم. این همان مفهومی است که تا امروز مورینیو را از الدترافورد دور نگه داشته بود. مورینیو، در یک سیکل سه ساله، ابتدا دو قطبی خودی/دیگری و خانه/دشمنِ بیرونی را در تیماش میسازد و این تنش فزاینده در بیرون، تبدیل به هیجان فزاینده در داخل تیم میشود. اما پس از دو سه فصل، این هیجان درونی، تبدیل به تنش میشود. مگر نه اینکه همه انسانها به سطحِ تنشِ پایینتر میل دارند؟ ساده است.
در باشگاه منچستریونایتد، احساسی از تفاخر و تبختر، به کسب دستاوردهای مهم، بدون تنشهای مستمر ایجاد شده است. این یکی از مهمترین دستاوردهای فرگوسن برای یونایتد بود. فرگوسن جدلهای رسانهیی با بنیتس و ونگر و چند مربی دیگر، در دوران مربیگریاش داشت، اما در مقیاس بزرگ، تبدیل به یک «برادرِ بزرگ» برای جامعه مربیان لیگ برتر شده بود. این را میتوان از خاطراتی که در کتابهایش روایت میکند، فهمید. و مورینیو کافی است روی گوگل بنویسید، «کاریکاتور+مورینیو+اخراج از چلسی 2015». تم مشترک در این تصاویر، خوشنودی رانیری و ونگر و پیگرینی بود.
مورینیو، فوتبال دفاعی: تاکید روی غلطِ مصطلح
مورینیو و فوتبال دفاعی؟ ناسازگاری فوتبال دفاعی مورینیو با فلسفه منچستریونایتد؟ این یکی دیگر سوء تفاهمی است که تلاش جمعی-و البته نه هماهنگ-رسانهها و مطبوعات-ایجاد کرده است. مایکل کاکس نویسندهی گاردین، در یادداشت روز دوم خرداد(22 می) کوشید به همین سوء تفاهم پاسخ بدهد. رئالِ مورینیو، دو فصل پیاپی بیش از 100 گل در لالیگا زد.
آن شکست 5 بر صفر مورینیو مقابل بارسای گواردیولا، به دلیل انتخاب استراتژی هجومی در آن بازی رقم خورد. در نیم فصل اول 15-2014 چلسیِ مورینیو فوتبال هجومی، بر مبنای پاسهای سریع در یک سوم هجومی بازی میکرد؛ سبکی از بازی که چلسی را به متوسط سه گل در هر بازی نزدیک کرده بود. البته در دور برگشت، چلسی به شدت افت کرد و متناسب با این افت، مورینیو هم فوتبالاش دفاعی شد تا بتواند صدرنشینی و قهرمانی را حفظ کند. کلمات کلیدی در فوتبال مورینیو «سازماندهی» و «انعطاف» است، اما در اغلب نوشتههای مطبوعاتی، عبارت «فوتبال دفاعی» یا «فوتبال اتوبوسی» به عنوان شناسه اصلی فوتبال مورینیو، طرح میشود. نام این فرایند در مطبوعات را میشود گذاشت «ساختن غلطِ مصطلح بر اساس تکرار».
میتوان چندین غلط مصطلح از این دست را همین جا ردیف کرد. نمونه: ونگر به دلیل نداشتن ستاره بزرگ، نمیتواند قهرمان لیگ برتر شود... تیمی که با یک مهاجم بازی میکند، دفاعی است و تیمی که با دو مهاجم بازی را اغاز میکند، هجومی است...منچستریونایتد فرگوسن همیشه فوتبال هجومی بازی میکرد.» از ترکیب همین غلط مصطلح آخری، یعنی «همیشه هجومی بودن فوتبال فرگوسن» و غلط مصطلح درباره مورینیو، یعنی دفاعی بودن فوتبال او، یک غلط مصطح تازه ساخته شده است؛ اینکه «سبک بازی مورینیو به یونایتد نمیخورد.» مورینیو میتواند اساس بازی یونایتد را هجومی کند، اما انتظار میرود در برخی بازیهای بزرگ فصل، تیم مورینیو با استراتژی دفاعی و «واکنشی» بازی کند. چنانکه فرگوسن در نیمه نهایی لیگ قهرمانان 08-2007 با دفاع فشرده در زمین خودی، بارسا را شکست داد و در همان رویارویی با رئالِ مورینیو هم، با حدود 30 درصد مالکیت توپ در مادرید و منچستر، برای حریف زندان درست کرده بود. بله، زندان.
کونترائو دفاع چپ رئال پس از بازی در اولدترافورد گفت: «ما تا پیش از اخراج نانی، در یک زندان اسیر شده بودیم و کاری نمیتوانستیم انجام دهیم.» بایرن و بارسا دو تیمی هستند که در 4 سال اخیر کوشیدهاند در اغلب بازیهای خود، فوتبال مالکانه در زمین حریف را اجرا کنند. بماند که حتا درباره هجومی بودن یا هجومی نبودن این شکل از فوتبال هم میتوان در نوشته یا فرصت شفاهی، مباحثه کرد. حتا آرسنالِ ونگر هم چند بازی بزرگ دو فصل اخیرش را با فوتبال بسته و آغاز دفاع در زمین خودی برده است.
اما 90 درصد تیمهای ملی جهان و تیمهای باشگاهی جهان، از جمله یونایتد فرگوسن یک فلسفه بازی و گرایش کلی دارند اما در طول فصل یا در طول تورنمنت، گاهی با استراتژی ای متفاوت از گرایش/فلسفه کلی خود بازی می کنند.
کلمهیی که باعث ایجاد این همه شبهه و غلطهای مصطلح شده، استفاده از کلمات استراتژی و فلسفه و تاکتیک، در جاهای مختلف، به جای یکدیگر است. شما میتوانید مربیای با فلسفه فوتبال هجومی باشید، اما گاهی تشخیص بدهید که باید در چند بازی خاص، دفاعی بازی کنید مثل فرگوسن. یا یک مربی با فلسفه دفاعی باشید که در چندین بازی فصل، تیم خود را اماده بازی هجومی کنید؛ مثل دیهگوسیمئونه. یا شما میتوانید مربیای منعطف و متمرکز بر سازماندهی در زمینههای مختلف باشید، که بر اساس شرایط محیطی، تغییرات کلی و جزئی در بازی خود ایجاد کنید؛ مثل مورینیو.
برای بلوغ داشتن در هرکدام از این ژانرها، باید پیش از هرچیز، به سوادِ کافی و تجربه اجرایی مناسب رسید. ما داریم درباره بهترین مربیان اروپا حرف میزنیم. راستی مایکل کاکس هم در یادداشت خود به این تیتر رسید که «یونایتد مورینیو هجومی و هیجانانگیز خواهد بود.»
تیمی که 26 نفره بود
منچستریونایتد پس از فرگوسن، یک درد مزمن داشته که انتظار میرود همچنان ادامه داشته باشد. فرگوسن در کمپ تمرینی کرینگتون، بزرگترین اسکواد فوتبال اروپا را ساخته بود. او یک تیم 26 نفره داشت. 26 نفر برای بازی در ترکیب اصلی رقابت میکردند. وقتی در آوریل 2011 گواردیولا به اولدترافورد رفت، تا بازی یونایتد، حریف خود در فینال اروپا را مقابل شالکه ببیند، با تیمی روبرو شد که میدانست اغلب بازیکناناش در فینال حضور نخواهند داشت. پس از بازی گفت: «اینکه تیمی میتواند در نیمه نهایی لیگ قهرمانان، با تیمی چنین متفاوت از تیم اولاش به میدان برود، نشان از رشد درونیاش دارد.»
وقتی فرگوسن مهمترین اشتباه مویس را «درک نکردن میزان بزرگی یونایتد» میداند، از یک مفهوم انتزاعی حرف نمیزند. اداره جلسات تمرینی با بیست و چند بازیکنی که همه شانس حضور در ترکیب اصلی را دارند، بسیار دشوار است. مویس کوشید تغییری در این ساختار ایجاد نکند. تغییری ایجاد نکرد، اما نتوانست ادارهاش کند. فانخال این ساختار را کاملن فروریخت، اما نتوانست ساختاری متناسب با فلسفهی خودش ایجاد کند. مورینیو هم مربیای است که میکوشد اسکواد خود را چندان بزرگ نکند.
او خیلی زود ترکیب 11 نفره و سه ذخیره اصلی خود را شناسایی میکند و بعد بازیکنان دیگر کار بسیار سختی برای ورود به چرخه 14 نفر اصلی مورینیو خواهند داشت. همین رویکرد، برای چلسی 15-2014 ثبات در دور رفت لیگ برتر و خستگی شدید در دور برگشت را ایجاد کرد. شاید برای تعدیل این رویکرد، فرگوسن و مورینیو جلسات ویژهای با هم داشته باشند. و اگر مورینیو به همان الگوی همیشگیاش پایبند باشد، یعنی: مهمترین وجه تمایز تیم فرگوسن از دیگر تیمهای بزرگ اروپا را یاید کاملا از میان رفته بدانیم. ضعف بزرگ دیگر یونایتد با مورینیو، میتواند مسائل تاکتیکی در بازیهای اروپایی باشد.
حالا زود است در این باره صحبت کنیم، چون یونایتد در این فصل در لیگ قهرمانان نخواهد بود. اما به طور کلی مورینیو در سه فصل اخیر نشان داده که برنامههای تاکتیکیاش در بازیهای حذفی اروپا به خوبی کار نمیکند. درباره دلایلاش باید نوشتهیی جداگانه آماده کرد.
تجربهی ترس دالگلیش
انتخاب دیوید مویس به عنوان جانشین فرگوسن، تصمیم بدی نبود. میدانید چطور میشود به این نتیجه رسید؟ اینجوری: فانخال که یک مربی ایگوئیستِ مطمئن بود، در یونایتد شکست بزرگی خورد و به باشگاه هم ضربه زد. روزی که فانخال سرمربی یونایتد شد، هیچکس این تصمیم را نادرست توصیف نمیکرد. پس اینکه فرگوسن میخواست یونایتد با مویس، پیرو سنتِ یونایتد بماند نیز خطا نبود.
این دو الگوی متفاوت که در هنگام انتخاب، نادرست نبودند، شکست خوردند، و حالا راه سوم/الگوی سوم در کار است: مورینیو، مربیای که ناماش، نزدیکترین گزینه برای کسب جام در فوتبال مدرن است. و چه بسا این پیوند، با اشک و زاری به پایان برسد، چنان که در چلسی چنین چیزی رخ داد. در این زمان، بر اساس آنچه در سه فصل گذشته بر منچستریونایتد رفته است، پیوند یونایتد با مورینیو یک پیوند ناگزیر است. راستی یک بار کنی دالگلیش گفته بود: «وقتی دوران افت لیورپول اغاز شد، ما فکر میکردیم همین یک فصل است، بعد گفتیم حالا همین دو سه سال است و دوباره برمیگردیم به اوج.
اما 20 سال طول کشید.» روزی یک خبرنگار همین جملات دالگلیش را به فرگوسن یاداوری کرد و در پاسخ شنید: «من هرگز نمیگذارم سالهای کابوسوارِ دور از جام که برای لیورپول پیش امد، برای یونایتد ایجاد شود.» انتخاب مورینیو نشان میدهد که فرگوسن و مدیران منچستریونایتد، ترسهای درونیِ دالگلیش در سالهای ابتدایی دوران افت لیورپول را تجربه و درک کردهاند.
فرزاد حبیباللهی
منبع: ورزش 3