کد خبر: 2016
تاریخ انتشار: 4 خرداد 1395 - 00:32
گفت‌و‌گوی با محمد محمدعلی، نویسنده پیشکسوت ادبیات داستانی;
تأکید بسیاری دارد تا او را با کسانی که به طور کامل رخت سفر بسته و کشور را ترک کرده‌اند مقایسه نکنیم. ایران و ایرانی را دوست دارد و بنابرمسائل خانوادگی ناچار به رفت‌و‌آمد میان موطن خود و کانادا، کشوری شده که فرزندانش آنجا زندگی می‌کنند

به گزارش فراتاب،حتی خیلی قبل‌تر از راه‌ افتادن کمپین‌ها و گروه‌های حامی محیط زیست و حیوانات به این بخش هم توجه ویژه‌ای در داستان‌هایش نشان داده. با آنکه سر و صدای چندانی ندارد و اغلب ترجیح می‌دهد که در سکوت و به دور از هر جنجالی کار خود را انجام بدهد اما به هر حال یکی از اهالی قلم مطرح همدوره گلشیری و مجابی‌است. به همین دلیل هم توانسته یکی از معدود نویسندگانی باشد که از سراسر جهان  به فستیوال ادبی برلین دعوت شده‌اند.  محمد‌علی سال 1327 در تهران دیده به جهان گشوده و با آنکه رشته تحصیلی‌اش علوم سیاسی و اجتماعی‌است اما با قاطعیت می‌گوید هیچگاه یک فعال سیاسی نبوده و فعالان سیاسی همدوره خودش و حتی بعد از آن را اغلب چریک نظامی می‌داند تا سیاسی!

برگزاری جلسات متعدد داستان‌نویسی، شعرخوانی، برپایی کارگاه‌های داستان‌نویسی و همچنین خلق آثار داستانی با مضامینی برگرفته از زندگی طبقه متوسط مردم، مسائل و دغدغه‌های اقتصادی و اجتماعی آن هم با نگاهی رئال از ویژگی‌های نوشته‌هایی‌است که از او در بازار کتاب یافت می‌شود. شاید جالب باشد که بدانید مرگ، مضمون مشترکی‌است که رد پای آن از همان ابتدا در نوشته‌هایش دیده می‌شده و هنوز هم توجه ویژه‌ای به آن دارد. مرگ را همزاد خود می‌داند و معتقد است که به جای ترس از آن باید به عنوان بخشی زیبا از زندگی آن را پذیرفت.

به بهانه سفر او به ایران و از سویی دو اثری که بزودی از وی وارد بازار کتاب می‌شود گفت‌و‌گویی با این نویسنده کشورمان داشتیم که مشروح آن را می‌خوانید. یکی از این آثار، قصه‌ فولکلوری‌است که وی ترجیح داد نام آن را نگوید و دومین کتاب هم «از کیومرث تا همای» نام دارد. کتابی که بازخوانی شاهنامه است و هم‌اکنون در انتظار کسب مجوز نشر به سر می‌برد تا با همکاری انتشارات کتابسرای تندیس در دسترس علاقه‌مندان قرار گیرد.

«دره هندآباد»، نخستین کتابی‌است که از شما وارد بازار نشر شد. چرا از انتشار آن به عنوان یکی از تجربه‌های ناخوشایند زندگی‌تان یاد کرده‌اید؟
«دره هندآباد» نخستین اثری بود که از من منتشر شد به همین دلیل بعد از مدتی که دوباره آن را مطالعه کردم متوجه شدم که چقدر با انتظاراتم فاصله دارد و چقدر از آن ناراضی هستم.
این نارضایتی از محتوای داستان بود یا ساختار آن را دیگر قبول نداشتید؟
بلافاصله بعد از انتشار کتاب چند نقد دریافت کردم و متوجه شدم کاری که ارائه دادم می‌توانست در قالب بهتری نوشته شود.
با این حساب کتاب بعدی‌تان با تغییرات بسیاری همراه شد؟
بله. کتاب بعدی‌ام را با عنوان « از ما بهتران» سال 1356 برای انتشار به مؤسسه رواق سپردم که در آبان سال 1357، درست در بحبوحه انقلاب و وقتی که حتی خودم تحت تأثیر حال و هوای آن روزها، آن را فراموش کرده بودم وارد بازار کتاب شد.  یک سال بعد هم آقای آتشی نقدی با این عنوان که نویسنده‌ای با زبان تازه ظهور کرد برای آن نوشت که منجر به جلب توجه بیشتری به سوی آن شد.

چرا؟ و چه ویژگی خاصی در زبان داستان‌تان بود که آقای آتشی با چنین تعبیری از آن کتاب و شما یاد کرد؟
شاید تعبیری که ایشان درباره من به کار بردند به نحوه برخوردم با مسائل اجتماعی بازمی‌گشت. تلاش کرده بودم تا خرافات را به چالش بکشم و به سراغ برخی از تفکرات بی‌پایه و اساس رفتم تا آنها را نقد کنم. با این نگاه به سراغ داستان‌نویسی آمدم تا آثاری خلق کنم که شباهت چندانی به کتاب‌های سایر نویسندگان نداشته باشد.

خودمان را در قالب و ساختارهای نوین پنهان نکنیم آنچنان درگیر فرم‌ها شده‌ایم که محتوا و مضمون اصلی داستان را فراموش کرده‌ایم. داستان‌هایی می‌نویسیم که از پشتوانه محتوایی محکمی برخوردار نیستند. خودمان را در قالب و ساختارهای نوین پنهان می‌کنیم و این همان آسیبی‌است که متوجه داستان نویسی امروز شده است. البته ناشران هم تا حدی در این ماجرا مقصر هستند. آنان هم با استقبال از انتشار چنین داستان‌هایی به این معضل دامن زده‌اند ما به دنبال تکمیل یکدیگر نیستیم! به جای آنکه از تجربیات هم استفاده کنیم خواهان نادیده گرفتن و رد کردن همدیگر هستیم. البته این مسأله به امروز و دیروز تعلق ندارد و از دوره صفویه به بعد است که شاهد چنین برخوردهایی هستیم
گمان می‌کردم دغدغه انعکاس مشکلات مردم شما را به این حوزه کشانده!
اینکه به طور قطع نخستین دلیلی بود که منجر به قدم گذاشتن من به این نوع داستان نویسی در این قبیل موضوعات شد. تمام تلاشم این بود کاری کنم تا به مردم برای درک یکدیگر کمک کنم. اگر چنین اتفاقی رخ بدهد شاید بتوان کاری کرد که حتی جامعه و در ابعاد کلی‌تر آن، کشورمان مسیر روبه جلویی را طی کند. من این نگاه را به شکل غیرمستقیمی در داستان نویسی امروز هم می‌بینم.
چطور می‌گویید که این مسأله را در داستان‌نویسی امروز هم می‌بینید؟ آن هم در شرایطی که شخصیت‌های آثار بخش قابل توجهی از نویسندگان جوان از زندگی توده مردم جدا شده و بیشتر گرفتار پزهای به اصطلاح روشنفکری شده‌اند؟
من هم قبول دارم که در داستان‌نویسی امروز شخصیت‌پردازی‌ها با نقد بسیاری روبه‌روست.  شخصیت‌های درون داستان‌ها شباهتی به آدم‌هایی که در جامعه ما زندگی می‌کنند، ندارند! گویی که نویسنده‌های این آثار، مردم شهر یا جامعه خودشان را نمی‌شناسند. شاید هم آنان را می‌شناسند اما داستان‌هایشان اسیر فرم‌های نو و تازه‌ای شده که حتی بدرستی آنها را نمی‌شناسند.  به عنوان نمونه همین داستان‌های پست مدرن یا حتی مدرن! آیا ما توانسته‌ایم بدرستی در پروسه مدرنیته قدم بگذاریم که بعد به سراغ پست مدرنیته برویم!
معتقدید که بخشی از این مشکلات از آنجا نشأت گرفته که نویسندگان جوان‌مان بیش از محتوا درگیر فرم و ساختار داستان‌نویسی شده‌اند؟
بله. متأسفانه ما اغلب آنچنان درگیر فرم‌ها شده‌ایم که محتوا و مضمون اصلی داستان را فراموش کرده‌ایم. داستان‌هایی می‌نویسیم که از پشتوانه محتوایی محکمی برخوردار نیستند. خودمان را در قالب و ساختارهای نوین پنهان می‌کنیم و این همان آسیبی‌است که متوجه داستان نویسی امروز شده است. البته ناشران هم تا حدی در این ماجرا مقصر هستند. آنان هم با استقبال از انتشار چنین داستان‌هایی به این معضل دامن زده‌اند.
نگاهی که در داستان‌هایتان به زندگی مردم و جامعه دارید از رشته دانشگاهی‌تان نشأت نگرفته؟

به صورت مستقیم که تأثیری نداشته است. من حتی با وجود رشته‌ای که در آن تحصیل کرده‌ام اما حتی در روزگار جوانی‌ام هم کار سیاسی به آن شکل که فکرش را کنید انجام نداده‌‌ام. زمان جوانی من برخلاف روزگار فعلی، گروه‌های مختلفی در حوزه سیاست مشغول فعالیت بودند. البته آن زمان هم خبری از کار سیاسی به معنای واقعی نبود. اعضای گروه‌های سیاسی زمان جوانی‌ام بیشتر از آنکه اهل فعالیت‌های سیاسی باشند چریک بودند. متأسفانه همه چیز نمایشی بود. البته نمی‌خواهم فداکاری افرادی که قدم به این عرصه گذاشته‌اند را نادیده بگیرم اما به هر حال این افراد از سیاست جدا می‌شدند و به یک جریان نظامی چریکی می‌پیوستند. 
همان‌گونه که اشاره شد یکی از معضلات داستان‌نویسی امروزمان این است که داستان فدای فرم و ساختار شده. چرا برخلاف دوره درخشانی که داستان نویسی فارسی در دهه 40 سپری کرده چنین پسرفتی اتفاق افتاده و توجه نویسندگان جوان بیش از مضمون به سوی قالب و فرم رفته؟ 
ما ایرانیان در دوره‌های مختلف اغلب با انقطاع و گسل‌های عمیق فرهنگی روبه‌رو شده‌ایم. این مسأله و این شیوه نگاه دراندیشه اغلب ما جای گرفته و رد پایش به بخش‌های دیگر زندگی‌مان هم رسیده است. هم‌اکنون هم همین‌طور است. ما به دنبال تکمیل یکدیگر نیستیم! به جای آنکه از تجربیات هم استفاده کنیم خواهان نادیده گرفتن و رد کردن همدیگر هستیم. البته این مسأله به امروز و دیروز تعلق ندارد و از دوره صفویه به بعد است که شاهد چنین برخوردهایی هستیم. از همان زمان صفویه دیگر برخورد صحیحی با اهالی فکر و روشنفکران انجام نشد. حتی اگر به مطالعه تاریخ گذشته بپردازید متوجه خواهید شد که حتی با پزشکان هم برخورد صحیحی نشده حالا چه برسد با نویسندگان و شاعران! اغلب این افراد ناچار به مهاجرت به کشور هند شدند تا از شرایط بهتری برخوردار شوند. این گسل‌های فرهنگی در دوره‌های مختلف فرهنگی باز هم تکرار شده‌اند که نتیجه آن حتی متوجه داستان‌نویسی امروز هم شده است.
با این وجود امیدوارم که فضای مجازی با وجود تمام دل‌نگرانی‌هایی که در ارتباط با آن برای دور شدن از کتاب و رسانه‌های مکتوب وجود دارد ما را به مسیر اصلی بازگرداند. شاید نیاز باشد که گشتی در این فضای مجازی بزنیم، ته و توی آن و حتی شورش را درآوریم تا دل‌زده شده و دوباره به مسیر اصلی بازگردیم. متأسفانه ما عادت به استفاده از تجربه سایرین نداریم. باید همه چیز را خودمان امتحان کنیم و در نهایت وقتی سرمان به سنگ خورد متوجه اشتباهمان شویم. این منیت‌های بی‌معنا مشکل اصلی ماست.

اینکه به طور قطع نخستین دلیلی بود که منجر به قدم گذاشتن من به این نوع داستان نویسی در این قبیل موضوعات شد. تمام تلاشم این بود کاری کنم تا به مردم برای درک یکدیگر کمک کنم. اگر چنین اتفاقی رخ بدهد شاید بتوان کاری کرد که حتی جامعه و در ابعاد کلی‌تر آن، کشورمان مسیر روبه جلویی را طی کند. من این نگاه را به شکل غیرمستقیمی در داستان نویسی امروز هم می‌بینم.
معتقدید غوطه‌ور شدن بیش از حد در این فضای مجازی در نهایت موجب  سرخوردگی و  بازگشت مردم به سوی کتاب می‌شود؟
گمان می‌کنم که دیر یا زود چنین اتفاقی رخ می‌دهد. شاید داستان‌نویسی تا حدی در این مسیر اشتباه پیش برود اما در نهایت رو به تباهی کامل نمی‌رود. داستان‌نویسی امروز آنقدر مضمون را گم کرده و همه چیز را فدای فرم کرده که چیزی نمانده به یک بن‌بست برسد. زمانی که شما به جایی برسید که راه فرار نداشته باشید، ناچار به‌اندیشیدن چاره‌ای می‌شوید. امروز صدای خیلی‌ها درآمده از همین رو می‌‌توان امیدوار بود که بالاخره راه نجاتی برای داستان‌نویسی معاصر کشورمان پیدا شود.
تأکید دارید که وضعیت داستان‌نویسی امروز چندان خوشایند نیست و مسیر اشتباهی را طی می‌کند. با این تفاسیر پس چرا فضای آکادمیک و حتی کارگاه‌‌های داستان‌نویسی که از سوی خود اهالی قلم برپا می‌شوند نقش مثبتی در این رابطه ایفا نمی‌کنند!
اجازه بدهید خیالتان را راحت کنم! من از فضای دانشگاهی و حتی از اغلب کارگاه‌هایی که به آنها اشاره کردید قطع امید کرده‌ام. حدود 10 سال قبل آماری گرفتیم و متوجه شدیم که از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران تنها دو نفر از فارغ‌التحصیل‌ها نویسنده شده‌اند.
حتی دانشگاه تهران هم خروجی قابل توجهی در این رشته نداشته؟
متأسفانه بله. این دو نفر هم سیمین دانشور و جمال میرصادقی بودند! بقیه نویسنده‌ها هم اغلب از دانشکده هنرهای زیبا یا دانشکده‌های غیرمرتبط به جمع اهالی قلم پیوسته‌اند.  متأسفانه نوع تدریس و حتی شیوه نمره دادن و امتحان گرفتن و حتی نحوه برخورد استادان با دانشجویان چندان اصولی نیست. مبنای تدریس در دانشکده‌های ادبیات بیشتر حفظیات است. دانشجویان ادبیات به جای آنکه به دنبال تجزیه، تحلیل و نقد آکادمیک یا خلاق بروند تنها باید اشعار را حفظ کنند! وقتی به دانشجو می‌گویند که برای جلسه بعد فلان شعر را حفظ کن و بر همین اساس هم نمره می‌دهند، مشخص است که دیگر جایی برای ادبیات خلاق باقی نمی‌ماند. از همین رو اگر بررسی کنید خواهید دید که اغلب فارغ‌التحصیلان این رشته یا در بایگانی‌ها مشغول فعالیت می‌شوند یا در ادارات مختلف کارمند می‌شوند. حتی جامعه هم به این افراد به عنوان شاعر یا نویسنده نگاه نمی‌کند.

به چند سؤال قبل بازگردیم. همان‌گونه که اشاره شد در داستان‌های معاصر ایرانی خبر چندانی از توده مردم نیست. گویی که شخصیت‌های این داستان‌ها از سرزمین یا حتی کره دیگری آمده‌اند! در صورتی که نویسندگان هم نسل شما در خلق شخصیت داستان‌هایشان دغدغه‌مند‌تر بودند!
خب این مسأله از شرایط زمانی نشأت می‌گیرد. وگرنه آدم‌ها که همان آدم‌ها هستند. آن زمان شرایط به گونه‌ای بود که نه تنها در ایران بلکه در تمام جهان جریانی به راه افتاده بود که نویسنده‌های ما هم از آن جدا نبودند. بعدها بواسطه گسترش شهرنشینی، داستان‌هایمان بیشتر به سمت طرح مسائلی رفت که گمان می‌کردیم مسائل درونی آدم‌هاست. داستان‌ها بیشتر به سمت کافه‌ها رفت. البته اینها هیچ‌کدام ایرادی ندارد اما اگر یک سویه و تنها برای این باشد که داستانی نوشته باشیم؛ مسلم است که کار خوبی از آب در نمی‌آید. در اغلب این داستان‌ها وقتی خبری از آرمان‌خواهی نیست در نهایت به‌اندازه‌ای از تلاش برای کسب شهرت می‌رسیم. البته قرار نیست که آرمان نسل من را نسل شما جوانان دنبال کنند اما به هر حال نباید داستان‌های امروز تا این اندازه تهی از آرمان شوند. این ویژگی درباره تمام داستان‌های سال‌های اخیر حکم نمی‌کند و نظر من درباره وضعیت عمومی داستان‌های فعلی‌است. از همین رو پیشنهاد من به نویسندگان جوان این است که آرمان خود را پیدا کنند.  
مشکل اصلی داستان‌نویسان امروز را در این می‌دانید که جوانان آرمان خود را گم کرده‌اند؟
همین طور است. شما اگر در همین کافه‌ها و محفل‌های ادبی پای صحبت برخی از این جوانان بنشینید، می‌‌‌‌‌بینید که شاید حرف‌های قشنگی بزنند اما از آن  حرف‌ها در نهایت چیزی در نمی‌آید. در داستان‌هایشان هم همین‌‌طور است. به سراغ داستان‌های عاشقانه اگر بروید براحتی متوجه می‌شوید که نویسنده حتی درک صحیحی از عشق ندارد! نسل امروز حتی عشق را به هزار و یک دلیل نمی‌شناسد. نویسنده‌های ما باید بکوشند تا نخست خود را و بعد از آن هم آرمان‌شان را پیدا کنند. رواج سطحی ‌نگری و شهرت‌طلبی آنی از جمله مشکلاتی هستند که داستان نویسی امروز به آن مبتلا شده است. نویسنده‌ای که خودش حرفی ندارد چه چیزی را می‌خواهد به مخاطبانش بگوید؟
این ضعف که تنها به فضای آکادمیک ما وارد نیست حتی تشکل‌های خصوصی ادبی هم گرفتار مواردی که به آن نقد داشتید، شده‌اند. هم خود شما و هم بسیاری دیگر از اهالی کتاب کارگاه‌های داستان‌نویسی برپا کرده‌اید. اینجا که دیگر بحث نظام آموزشی و ضعف آن در میان نیست. پس چرا این کارگاه‌ها که اغلب هم خصوصی اداره می‌شوند خروجی قابل قبولی ندارند؟
کارگاه‌های داستان‌نویسی هم چندان اصولی برپا نمی‌شوند. اما به هر حال باید بپذیریم که از این کارگاه‌ها احتمال معرفی نویسنده به جامعه ادبی بیش از فضای آکادمیک است. نمی‌گویم در همه کارگاه‌ها، اما در بخش قابل توجهی از آنها افرادی به تدریس علاقه‌مندان مشغول شده‌اند که خودشان هنوز نوقلم به شمار می‌آیند. برخی از این استادان حتی یک کتاب موفق در میان آثارشان دیده نمی‌شود. البته حتی اگر نویسنده‌ای که کتاب موفق ندارد، بتواند حقانیت خود را در عرصه نقد ثابت کند و از سویی حداقل به یک زبان خارجی تسلط داشته باشد و قادر به مطالعه منابع خارجی باشد می‌تواند به تدریس مشغول شود. وگرنه تنها با انتشار چند کتاب و پیدا کردن چند دوست و آشنا که نمی‌توان مدعی برگزاری کارگاه‌های آموزشی شد. مسلم است که در چنین شرایطی دیگر خبری از جریان سالم ادبی نیست که بتوان به آن به عنوان راهی برای نجات داستان‌نویسی دل بست.

وضعیت من با نویسندگانی که از کشور رفته‌اند فرق دارد! من اگر بین ایران و کانادا در رفت و آمد هستم تنها به دلایل خانوادگی‌است. دختران من در خارج از کشور زندگی می‌کنند و همسرم به دلیل آنکه طاقت دوری از آنان را نداشت ناچار به نقل مکان شدیم. وگرنه من ایران را، مردمم را دوست دارم و هیچ‌گاه آن را ترک نمی‌کنم. سی سال دخترانم و همسرم به من خدمت کردند و حالا زمانش رسیده بود که من به کمک آنان بروم.
قدری هم از خودتان بگویید. شما برخلاف نویسندگانی مانند آقای معروفی که برای همیشه از کشور مهاجرت کردند همواره بین ایران و کانادا در رفت‌و‌آمد هستید و ظاهراً حاضر به ترک کامل کشور نیستید!
وضعیت من با نویسندگانی که از کشور رفته‌اند فرق دارد! من اگر بین ایران و کانادا در رفت و آمد هستم تنها به دلایل خانوادگی‌است. دختران من در خارج از کشور زندگی می‌کنند و همسرم به دلیل آنکه طاقت دوری از آنان را نداشت ناچار به نقل مکان شدیم. وگرنه من ایران را، مردمم را دوست دارم و هیچ‌گاه آن را ترک نمی‌کنم. سی سال دخترانم و همسرم به من خدمت کردند و حالا زمانش رسیده بود که من به کمک آنان بروم.
این اجباری که بواسطه مسائل عاطفی در رفت‌و‌آمدتان پیش آمده تأثیری هم در نوع جهان‌بینی‌تان در عرصه داستان‌نویسی داشته؟
به طور حتم بی‌تأثیر نبوده. اینکه نویسنده بتواند فراتر از مرزهای جغرافیای کشور خودش را ببیند و از سویی با فرهنگ‌های دیگر آشنا شود، می‌تواند تأثیر بسیاری در نوع نگاه و حتی قلم وی داشته باشد. البته من بواسطه آنکه تسلطم به زبان انگلیسی به‌اندازه‌ای نیست که براحتی بتوانم با اهالی قلم آنان تعامل داشته باشم از بخشی از نتایجی که چنین نقل مکان‌هایی برای انسان فراهم می‌کند محروم شده‌ام. اما اتفاقی که برای من رخ داد این است که به درک خوبی از حقوق فردی، حقوق اجتماعی و حتی احترام به حیوانات رسیده‌ام. حتی تازه فهمیده‌ام که محیط زیست، نظم و انضباط اجتماعی یعنی چه! بسیاری از مواردی که تا قبل از این سفر تنها شعارش را می‌دادم را درک کرده‌ام. هم‌اکنون شاید بتوانم بگویم که تازه به 20-10 درصد از حرف‌هایی که اعتقاد داشتم اشراف پیدا کرده‌ام. در میان نویسندگان ما تنها یک نفر است که از حیوانات نام برده که صادق چوبک است. از چوبک که بگذریم در ادبیات ما اصلاً حیوانات جایی ندارند!
حالا که بحث از حیوانات و محیط زیست به میان آمد درباره شما این طور می‌گویند که جزو معدود نویسندگانی هستید که به مسأله کمبود آب و همچنین آسیب‌هایی که به‌محیط زیست وارد می‌شود توجه دارید؟ این مسأله هم از همین تغییر نگاهی که گفتید نشأت گرفته؟
نه. علاقه‌ای که به بازتاب مسائل مرتبط با مشکلاتی که به آن اشاره کردید، دارم به روزگار دور و همان ایام جوانی‌ام باز می‌گردد. سال 1376 بحث تقدس آب را در رمان « باورهای خیس یک مرده» مطرح کردم. البته در تعدادی داستان کوتاه هم به این مسأله پرداخته‌ام و چنین باورهایی را داشته‌ام. هم‌اکنون بعد از سال‌ها حتی نگاه پخته‌تری به این مسائل پیدا کرده‌ام. باید نگاهی به دور و برمان داشته باشیم و ببینیم که چه چیزی کم است تا در داستان‌هایمان به آن بپردازیم.  به عنوان نمونه خودم با همین نگاه به سراغ تألیف سه‌گانه‌ «آدم و حوا»، «جمشید و جمک» و «مشی و مشیانه» رفتم.

شاید بهتر باشد که من هم این را مستقیم نگویم! ما اگر به صراحت بگوییم که پست مدرنیم و بخواهیم آن را به زور در ساختار داستان اثبات کنیم بی‌شک موجب دور شدن مخاطبانمان می‌شویم. خواننده واقعی که به دنبال قالب و فرم نیست! خواننده داستان خوب می‌خواهد. نه تنها در ایران بلکه در کشورهای دیگر هم وضع به همین منوال است. این در حالی‌است که نویسنده‌های ما اول به سراغ انتخاب فرم می‌روند و بعد بر اساس آن داستان می‌نویسند. وقتی شما به زور بخواهید داستان را در ظرف مشخصی بریزید مسلم است که آن را گم خواهید کرد.

حالا که بحث از آثارتان شد برایم جالب است که بدانم چرا نویسنده‌ها حضور پررنگی در کتاب‌هایتان دارند. یکی از شخصیت‌های اغلب داستان‌های شما یا نویسنده است یا به نویسندگی علاقه دارد! این مسأله از خودپسندی شما در ارتباط با شغلی که دارید ناشی نمی‌شود؟
نه به هیچ وجه. من هنگام نوشتن داستان‌هایم سعی می‌کنم به سراغ چهره‌هایی بروم که جای آنها در کتاب‌ها بیشتر خالی‌است. البته شخصیت‌هایی که در داستان‌های من با این حرفه حضور دارند نویسنده به معنای واقعی آن نیستند. اغلب یا به نوشتن علاقه‌مند هستند یا در ابتدای راه هستند. شاید بتوانم، بگویم که به این وسیله تلاش کرده‌ام تا توازنی میان نوع جملاتی که بواسطه حضور نویسنده در داستان‌هایم به کار می‌برم و نوع کلام سایر شخصیت‌های داستان‌هایم ایجاد کنم. ازسویی تلاش می‌کنم تا شخصیت‌های متعددی در داستان‌هایم داشته باشم.
و البته راویان متعدد!
بله. البته بحث راویان متعدد به جریان پست مدرن بازمی‌گردد که خود داستان دیگری دارد. البته این ادعای من است که پست مدرن را با راویان متعدد، مرگ نویسنده و عدم قطعیت بدرستی درک کرده‌ام. مسائلی که چند سالی‌است در داستان‌‌نویسی مطرح شده را حدود 20 سال قبل در نوشته‌هایم داشته‌ام. البته من هیچ‌گاه به طور مستقیم نگفتم که پست مدرن هستم؛ چراکه اغلب ما به جای آنکه با آثارمان نشان بدهیم که در چه سبکی می‌نویسیم بیشتر گرفتار شعار شده‌ایم و تنها حرفش را می‌زنیم. از همین رو معتقدم که نویسنده نباید خودش بگوید پست مدرن است!
شما هم که خودتان گفتید پست مدرنید! چطور می‌گویید که بقیه نباید این را بگویند؟
شاید بهتر باشد که من هم این را مستقیم نگویم! ما اگر به صراحت بگوییم که پست مدرنیم و بخواهیم آن را به زور در ساختار داستان اثبات کنیم بی‌شک موجب دور شدن مخاطبانمان می‌شویم. خواننده واقعی که به دنبال قالب و فرم نیست! خواننده داستان خوب می‌خواهد. نه تنها در ایران بلکه در کشورهای دیگر هم وضع به همین منوال است. این در حالی‌است که نویسنده‌های ما اول به سراغ انتخاب فرم می‌روند و بعد بر اساس آن داستان می‌نویسند. وقتی شما به زور بخواهید داستان را در ظرف مشخصی بریزید مسلم است که آن را گم خواهید کرد. 
به مفهوم مرگ در داستان‌هایتان توجه ویژه‌ای دارید. چرا و از چه منظری این مفهوم برایتان تا این اندازه مهم است که رد پایش را می‌توان در اغلب آثارتان دید؟
پاسخ به این سؤالتان برایم بسیار سخت است. از همان نخستین باری که قلم به دست گرفتم تا کتابی بنویسم سایه مرگ را پشت سرم حس می‌کردم. شاید بتوان گفت که مرگ را چیزی شبیه همزاد خودم می‌بینم.
همزاد خود واقعی‌تان یا داستان‌هایتان؟
زمانی که داستان می‌نویسم آن را بیشتر احساس می‌کنم. گمان می‌کنم که مرگ به هیچ وجه از من دور نیست و حتی می‌توان گفت که آن را اتفاق بسیار زیبا و نزدیکی می‌دانم.
از این رو تلاش کردم تا هیچ‌گاه مرگ را اتفاق ناخوشایند و ترسناکی جلوه ندهم. شخصیت‌های داستان‌های من همگی با رضایت و رغبت مرگ را به عنوان بخشی طبیعی از زندگی پذیرفته‌اند.
چطور می‌توان اهالی کتاب سایر کشورها را از آنچه در عرصه کتاب خودمان می‌گذرد با‌خبر کرد؟ آن هم در شرایطی که به قول شما مبنای انتخاب آنان تنها به چند مترجمی محدود می‌شود که از هر کشوری نزد آنان حضور دارند!
تا جایی که من خبر دارم در آلمان، سوئد، انگلیس و... چند مترجم ایرانی داریم که در کشورهای مذکور به زبان خودشان حتی داستان‌های مطرحی  هم نوشته‌اند. به عقیده من نسلی که در کشورهای دیگر درس خوانده و بزرگ شده‌اند چون هم به زبان مادری خود در ایران و هم به زبان کشوری که در آن بزرگ شده‌اند مسلط هستند می‌توانند بهترین اقدامات را در جهت معرفی داستان‌های ایرانی به جهانیان انجام بدهند.

منبه :ايران آنلاين

نظرات
آخرین اخبار