فراتاب- سرویس اندیشه/ ناصر فکوهی: کافه و کافهنشینی در ادبیات معاصر، عمدتا به سنت روشنفکری غربی و به خصوص فرانسوی و تداوم آن در پیشینهای که سال های 1320 تا 1340 در تهران و برخی از شهرهای بزرگ دیگر ایران داشت، پیوند خورده است. با وجود این، باید در نظر داشت که قهوه و مکانهای قهوه نوشیدن یا اغلب و نه همیشه، همان قهوهخانهها، ریشهای کاملا شرقی و اسلامی دارند که به یمن و حبشه در قرون سیزده تا پانزدهم میلادی میرسد. ورود قهوه و قهوهخانه به نظام اروپایی بسیار دیرتر و از قرن شانزده و به خصوص هجدهم، یعنی زمانی آغاز میشود که نطفههای گسترش اندیشههای دموکراتیک و هنر و ادبیات از اقشار اشرافی به گروههای هر چه بزرگتر شهرنشینان شکل میگیرند، و این امر خود ضرورت به وجود آمدن و گسترش و تنوع یافتن «فضاهای عمومی» را به شدت افزایش میدهد. بدین ترتیب، کافه به مکانی آرمانی تبدیل میشود که میتواند بدیلی در برابر فضاهای اشرافی اقشار بالا دست ایجاد کند. کافه افزون بر این به سرعت راه را بر نهادی مکمل در فضاهای شهری میگشاید که که «کافه ادبی» (café littéraire) نام می گیرد. نخستین کافه از این دست، درست روبروی «تئاتر فرانسه» پاریس در سال 1689م افتتاح میشود و مرکزی است برای تجمع روشنفکران و هنرمندان و فیلسوفان معترض و حامل اندیشههای نو، و در همین کافه است که بعدها کلوب کوردولیه (یکی از جناحهای انقلاب فرانسه و طرفدارن حقوق بشر) که تقریبا یک قرن بعد در سال 1790م تاسیس شد و در انقلاب فرانسه نقش مهمی داشت در رقابت با کلوب ژاکوبنها، جلسات خود را تشکیل میدهد. در طول صد سال این گونه کافهها، محلی بودند برای اندیشیدن و رشد عقلانیت شهری به ویژه در زمینه سیاسی و ایجاد ساختارهای فکری جهان مدرن.
برعکس از قرن شانزدهم میلادی، سنت قهوه و قهوهخانه ای در جهان اسلام رو به فراموشی و سقوط میرود به گونهای که قهوهخانه، که با سنتهای صوفیانه هم پیوند خوردهاند، حاشیهای میشوند و حتی نوشیدن قهوه، مثلا در سال 1511 در مکه و در 1520 در قاهره به وسیله روحانیون ممنوع شده و دستور میدهند محصولات انبار شده را بسوزانند. از این رو، میتوان درک کرد که چرا بیرون آمدن اروپا از قرون وسطا و رشد شهر و شهرنشینی و نیاز به اندیشیدن و گردهم آمدن و اعتلا بخشیدن به افکار است که این فضا و این شیوه مصرف غذایی را از شرق گرفته و در مدرنیته خود به اوج میرساند. این رشد، در فرایندی بیش از دو قرن همزمان با انقلاب صنعتی تا امروز تداوم می یابد؛ هر چند اوج آن در سال های 1950 تا 1980 اتفاق میافتد، درست پیش از آنکه فضاهای شهری و روابط فکری در اروپا و غرب تحولی عظیم از خلال انقلاب اطلاعاتی دهه 80 را تجربه کنند.
به این ترتیب، سنت جدید کافه نشینی (و نه چایخانهها و سایر فضاهای مشابه که داستان و روایت تحول دیگری در ایران دارد) از ترکیه عثمانی و همزمان با مشروطه و به خصوص از فرانسه فاصله دو جنگ جهانی (1920 -1940) به ایران می رسد. این دوران به طور خاص با سال های پس از کودتای سال 1332(1953) همزمان است: روشنفکران بسیاری که در دوره 1320 تا 1332، زیر سلطه حزب توده بودند، در این دوران به نوعی با انطباق دادن خود با شرایط جدید بیشتر روی به سوی هنر و ادبیات می آورند. اما کافه برای آنها مکانی رویایی است: هدایت شاید در این میان چهره ای برجسته باشد، اما همتایان بسیاری دارد. در این میان، کوچه خیابانهای لاله زار همچون مدل اروپایی خود یعنی پروکوپ و تئاتر فرانسه، بیشترین برجستگی را در پیوند دادن میان اندیشه و هنر و سبک زندگی جدید شهری و از آن بالا تر دموکراتیزهشدن اندیشههای آزادی بیان و مقابله با استبداد از خود نشان میدهند. از همین رو است که از دهه 1340، نظام استبدادی به شیوهای سیستماتیک دست به تخریب لاله زار می زند و در فرایند عمومی لومپنی کردن جامعه ایران که از نیمه دهه 1340 تا ده سال ادامه دارد، لاله زار نیز از میان میرود و به محلی برای نمایشهای سطح پایین و بیمحتوایی میشود که تا انقلاب اسلامی ادامه دارند.
پس از انقلاب و گذشت دهه نخست آن (1360) که دفاع مقدس و التهاب محدودیتها و هیجانهای سیاسی پسا انقلابی فضاهای عمومی را تقریبا از میان میبرد، از دهه هفتاد، کافهها به تدریج بار دیگر ظاهر میشوند و به صورتهای متنوعی شکل میگیرند. حال پدیده کافه از یک طرف با اشکال دیگر فضاهای تفریحی پیوند میخورد و ما پدیده سفرهخانهها را داریم (که در ابتدا با هدف بازسازی فضاهای سنتی قهوهخانه به وجود میآیند، اما به سرعت از این هدف دور میشوند و به نوعی به شکل «پاکیزه شدهای» از فضاهای موسوم به «کاباره » در دوره پیش از انقلاب تبدیل میشوند) و از طرف دیگر، پدیده «کافهنت»ها و «کافه کتابفروشیها» را که در دهه 1370 و ابتدای دهه 1380 رشد میکنند، اما سپس در دورهای ده ساله به دلیل سیاستهای دولتهای نهم و دهم یا از میان میروند و یا به شدت غیر سیاسی میشوند. از این رو است که از ابتدای دهه 1390 زمانی که این فضاها بار دیگر شروع به رشد میکنند و بر آن هستند که خاطره سالهای 70 و شاید تصوری آرمانی شده از دهه های 1330 و 40 را زنده کنند، با مشکلات زیادی روبرو هستند. جامعه ایرانی در این مدت تغییرات زیادی کرده است: تغییراتی از یک سو مثبت، یعنی بالا رفتن گسترده سرمایه اجتماعی و فرهنگی مردم، حضور بسیار گسترده زنان در حیات مدنی و بالا رفتن نیاز جمعیتی اکثرا جوان به خوراک فرهنگی و هنر و فکر و تغییراتی منفی، که مهمترین آنها مصرف گرایی بر اساس الگوهای سرمایه داری نولیبرالی و تازه به دوران رسیدگی اقتصادی است. خودنمایی در جامعه به شکل هولناکی افزایش یافته است و بسیاری از ارزشها را به نابودی کشیده است. برای بسیاری از افراد این جامعه میزان ثروت، مارک لباسهایشان و سبک زندگی نیمه اشرافیشان، عواملی برای افتخار کردن شده است. اما شاید آسیبی به شدت سختتر از نوکیسگی و تازه به دوران رسیدگی اقتصادی و پولی شدن وسیع و تقریبا کامل جامعه، در نوکیسگی شبه روشنفکرانه و فرهنگی جامعه اتفاق میافتد: بالا رفتن یک باره و کمی تعداد دانشجویان و کسانی که به نوعی (البته اغلب سطحی) با نامهای روشنفکرانه، با مفاهیمی چون کتاب خواندن، سینما و هنرهای دیگر آشنا میشوند و باقی ماندن آنها در سطح وقتی با پدیده نوکیسگی اقتصادی همراه میشود، فاجعهای به بار میآورد که همان گروههای بزرگ روشنفکرنمایان غیر سیاسی است و در اینجا غیر سیاسی را نه از لحاظ عدم تعلق آنها به گرایش یا حزبی سیاسی، عنوان می کنیم (که امری لزوما منفی نیست) بلکه سیاست را در معنای عمیق آن در نظر میگیریم، یعنی «مدنیت و تعهد شهری و شهروندانه» .
این گروه بزرگ کسانی هستند که از آنچه روشنفکری غربی میپندارند، صرفا شکلهای سطحی آن را برداشت کرده و با ظاهر و قیافههایی که تصور میکنند بسیار به «غرب» موهوم آنها نزدیک است، دچار این توهم هستند که میتوانند درباره هنر و ادبیات و خلاقیتهای نوآورانه سخن بگویند، بی آنکه توجهی به مسائل اجتماعی و نیاز به دخالت داشتن جدی و مشارکت کردن در جامعه و زبان و پهنه فرهنگی داشته باشند که در آن زندگی میکنند، و البته در برابر این گروه، گروهی مخالف هم ظاهر میشود که دائما از «روشنفکران بیغم» و «در برج عاج نشسته» و «غرب زده» انتقاد میکنند. این گروه که به نادرست گروه اول را نماد غرب میدانند، برای یورش بردن به غربی که در ذهن خود ساخته اند و بیشتر یک سبک زندگی است و نه یک نظام سرکوب اقتصادی و سیاسی، همین گروه را هدف میگیرند. در نتیجه ما با نوعی گفتگوی انتزاعی و پوچ سرو کار مییابیم که میان این دو گروه صورت میگیرد و در آن نه شرق و سنت با واقعیتهایشان انطباق دارند و نه به خصوص غرب و مدرنیته با آنچه در گذشته بودهاند یا امروز هستند.
نوکیسگی فرهنگی و واپسگرایی فرهنگی هر دو بیش از هر چیز پدیدههایی آسییبزده و آسیبزا و پسامدرن هستند که البته حاصل استیلای درازمدت قدرتهای سیاسی استبدادی در این کشور در دوران پیش از انقلاب بودهاند و تا زمانی که نتوان فضاهای عمومی را با گشایش و آزادی بیشتر در بیان و کنش دموکراتیک ترمیم کرد، تداوم خواهند یافت.
امروز کافههای ما، مکانهایی بیشتر، یا عاشقانهاند و یا محلهایی برای خودنمایی کسانی که از این و آن «واقعه فرهنگی» با ژستهای ساده لوحانه و مضحک سخن بگویند تا تصور کنند بالا بودن فرهنگ خود را نشان می دهند. همان اتفاقی که به شکل بسیار گستردهتر و فاجعهبارتری در فضاهای مجازی و در مطبوعات و سایر رسانههای این پهنه در حال گسترش یافتن است و موجی از لومپنیسم روشنفکرانه که خود را به خصوص در پدیده «نقد» و «اظهار نظرهایی فکری» به خصوص «فیلسوفان و نویسندگان درخشان جوان» و مریدان این و آن «شخصیت» خود ساخته نشان میدهد و از آن بیشتر با پدیده «چهره سازیها» و «مرید و مراد پروریهای روشنفکرانه» که به صورتی باور نکردنی در حال رشد در مطبوعات و رسانه های ما هستند. سیمای مطبوعات و رسانه ها با عکس های بزرگ و کوچک «چهره»ها و با اظهارات آنها پر میشود و مریدانشان به شیوهای بندهوار، در همه جا به هر کسی که حتی اشارهای کوچک به بیمارگونگی این روابط بکند، سختترین یورشهای شخصی و توهین ها را انجام میدهند. از اینرو، فضاهای فکریای که در کافهها شکل میگیرد، در حال افزایش دادن به یک سبک زندگی است که خود را در مسئولیت ناپذیری فردی و بر عکس در مرید شدن این و آن و پرهیز و فاصله گرفتن از اندیشه واقعا «انتقادی» برای پناه بردن به «نقد» به مثابه افیون یا به مثابه سلاح لومپنهای اینترنتی روشنفکر دارد. در این میان البته نقش گروهی از نهادهای رسمی و نیمه رسمی را در تقویت کردن رویکردهای زرد روشنفکرانه و کمک به چهرهسازیهای بیپایه در میان گروهی از شخصیتهای مرید پرور نباید نادیده گرفت و شاید در آینده به آن بپردازیم.
اما اشتباه بزرگی که ممکن است رویکردهای رسمی و مدیریتهای اجتماعی مرتکب شوند، در دو اقدام است: نخست آنکه به دلیل کژکاردکردی شدن این فضاها، بار دیگر به آنها یورش برده و به تصور آنکه در حال مبارزه با مظاهر فرهنگ غربی هستند آنها را از میان بردارند. در حالی که این فضاها در شرایطی که با کمبود شدید فضاهای تعامل اجتماعی و به خصوص برای روابط میان جوانان و تفریح آنها روبرو هستیم، یک اشتباه جبران ناپذیر خواهد بود. اگر در این فضاها، کژکارکردها را میبینیم مسئولیت آن نه بر دوش جوانان کم تجربه، بلکه بر دوش مدیرانی است که کار خود را نمیدانند و دومین رویکرد نادرست آن است که مسئولان تصور کنند با وارد شدن به بازیها و میدانهای خودساخته به اصطلاح روشنفکرانه و دامن زدن به گروهی از جنگهای زرگری میان آنها، مثلا با گسترش مطبوعات و رسانههای زرد روشنفکرانه، میتوانند این بازی را در دست گرفته و آن را مدیریت کنند. بازی روشنفکرانهای که ما شاهدش هستیم، بیشتر از آنکه به غرب و فرهنگ آن وابسته باشد به انحرافهای درونی جامعه خودمان در هدایت شدن به سوی مصرفگرایی و نوکیسگی فرهنگی و لومپنیسم فکریای وابسته است که البته مسئولیت غیرمستقیم قدرتهای بزرگ در آن جای شک ندارد اما دلیل اصلی نیست. برای بیرون آمدن از این دام نیاز به آن هست که اولا شهر و حق شهر (براساس نظریه لوفبوری) را در دادن مکانی برای آسایش، فراغت پاسخگویی به نیازهای شادی و تعامل و رابطه میان شهروندان و به خصوص جوانان، به رسمیت بپذیریم و ثانیا از تصدیگری دولتی فاصله گرفته و اجازه دهیم روابط و اندیشههای مستقل و به دور از مرید و مرادی پروریها و چهره سازی های غیرعقلانی در جامعه مدنی شکل گرفته و قدرتهایی که امکانات و پول را درون خود انباشتهاند تصور نکنند با این ابزارها میتوانند جامعه مدنی و کنشهای پیچیده اجتماعی را به هر سویی بخواهند هدایت کنند.
منبع: انسان شناسی و فرهنگ