شکست پیمان INF و تاثیرات آن بر نظام بازدارندگی دو قطبی | فراتاب
کد خبر: 9135
تاریخ انتشار: 13 بهمن 1397 - 22:37
علیرضا مکی
بالاخره بعد از چند ماه کشمکش بر سر خروج ایالات متحده از پیمان کنترل تسلیحاتی تسلیحات میان برد موسوم به INF به دلیل آن چه تخطی روسیه از این پیمان خوانده شد دولت ترامپ از این پیمان خارج شد . در این نوشتار به بررسی این موضوع می پردازیم.

فراتاب - گروه بین الملل: همانطور که در خبرهای چند روز اخیر آمده است ایالات متحده به دلیل آنچه نقض پیمان از سوی روسیه خوانده شده است از پیمان تسلیحات میان برد موسوم به INF  خارج شد. در پاسخ به این مسئله روسیه نیز امروز از پیمان تسلیحات میان برد خارج شد. این مسئله نظام بازدارندگی هسته ای جهانی را در هاله ای از ابهام فرو برده است چرا که نظام بازداندگی جهانی مبتنی بر دو ستون ایالات متحده و روسیه و پیمانهای کنترل تسلیحات این دو قدرت هسته ای به عنوان قدرتهای اصلی هسته ای جهانی قرار داشته و بی اعتبار شدن این پیمان اثرات مهمی را بر این نظام وارد خواهد ساخت. اما مسئله چیست و چرا ایالات متحده خود را به خروج از این پیمان ملزم میدید؟

 

پیمان INF و عمده ترین ویژگی های آن

این پیمان که در سال 1987 میان رونالید ریگان و میخائیل گورباچف روسای جمهوری ایالات متحده امریکا و اتحاد جماهیر شوروی بعد از سالها مذاکره به امضا رسید برای تامین امنیت اروپا در راستای اهداف پیمان هلسینکی به منظور کاهش جو عدم اعتماد امضا شد.

در دهه 1970-80 روسها با توسعه نسل جدید موشکهای بالستیک میان برد SS-20   با قابلیت حمل چندین کلاهک موضع خود را در اروپا تقویت نمودند. در مقابل ایالات متحده و متحدان اروپایی آن با در پیش گرفتن یک استراتژی دو گانه مبنی بر وارد آوردن فشار در جهت امضا یک پیمان کنترل تسلیحات جدید و نیز استقرار موشکهای کروز زمین پایه پرشینگ II در جهت خنثی نمودن برتری روسها براآمدند.

در نهایت فشارها و مذاکرات چندساله موثر واقع شد و دو طرف با امضا پیمان INF  خواهان نابودی کلیه موشکهای کروز زمین پایه و بالستیک میانبرد ( برد 500 تا 5500 کیلومتر ) در سراسر جهان شدند. گرچه این مسئله صرفا پیمانی میان دو طرف اصلی این معاهده بود اما در نهایت بسیاری از کشورهای اروپایی نیز به این پیمان پیوستند و اقدام به نابودی موشکهای میان برد خود در سراسر اروپا نمودند. آخرین کشورهایی که موشکهای میان برد خود را از میان برداشت کشور بلغارستان بود که با امضای پیمانی در سال 2002 با ایالات متحده در زمینه از میان برداشتن این موشکها اقدام نمود.

پیمان تسلیحات میان برد علاوه بر خود معاهده مشتمل بر دو پروتکل الحاقی شامل پروتکل نابودی و نیز پروتکل بازرسی و تایید می باشد که به امضا همه  اطراف پیمان رسیده است.

در طول بیش از 35 سال گذشته این پیمان یکی از پایه های ثبات راهبردی در قلب اروپا محسوب می شده است . این مسئله مخصوصا برای دولتهای اروپای شرقی و مرکزی از اهمیت بیشتری برخوردار می باشد چرا که این کشورها درست در نقطه تماس میان دو طرف این معاهده می باشند و هر گونه بروز بحران احتمالی در میان دو قدرت اصلی این پیمان به سادگی می تواند شهرها و مراکز جمعیتی این کشورها را زیر ضرب حملات متقابل قرار دهد.

 

موشکهای جدید روسی و مشکل آمریکایی

 آن چه ایالات متحده را برآن داشت که از این پیمان خارج شود توسعه موشک های کروز زمین پایه  9M-729(SS-C-8) موسوم به ناواتور می باشد که مفاد این پیمان را نقض میکند .  این موشک به اعتقاد متخصصین نمونه ای مشتق شده از موشک کروز دریا پایه کالیبر 3M-54(SS-N-27)و نمونه بهبود یافته ای از موشک بالستیک اسکندر KH-101 می باشد . از قابلیتهایی برخوردار است که به اعتقاد دولت آمریکا نقض آشکار پیمان INF می باشد .از جمله این قابلیتها و موشکهای جدید باید به برد آن که به صورت متوسط تا 2500 کیلومتر توسط متخصصان موسسه مطالعات راهبردی و بین المللی مستقر در لندن و نیز زمین پایه بودن و قابلیت تحرک ریلی این موشک کروز نام برد که به اعتفاد استراتژیستهای غربی نظام بازدارندگی مبتنی بر کنترل تسلیحات را زیر سئوال می برد .
این موشک که از اواسط دهه اول قرن بیست و یکم در حال توسعه می باشد نخستین تست آزمایش خود را در سال 2008 انجام داد و در سال 2014 نیز نخستین شلیک آزمایشی خود را در برد 500 کیلومتر صورت داد . بردی که  در حداقل رنج برد پیمان INF  قرار میگیرد . در سال 2018 روسها دو ازمایش را انجام دادند که موشک را از سکوهای ثابت و متحرک برای بردهای بالای 500 کیلومتر و زیر 500 کیلومتر تست می نمود . متخصصان کنترل موشکی آمریکایی با کنار هم قرار دادن نتایج تست های این موشک به این نتیجه رسیدند که سلاح جدید روسها قابلیت رسیدن به بردهای بیشتر تا متوسط برد 2500 کیلومتر را نیز دارا می باشند . امری که از طرف روسها رد شده است .

مسئله ای که در این میان وجود دارد این می باشد که امریکایی ها در حال حاضر دارای سلاحی که بتوانند به این سیستم جدید پاسخ دهند دارای نمی باشند و ورود به خدمت این سلاح جدید تعادل دفاع – تهاجم را در قلب اروپا تغییر خواهد داد.

باید به یاد داشته باشیم که قبل از این مسئله خود آمریکایی ها با استقرار و گسترش سیستم پدافند ضد بالستیک گسترده در یک طراحی مدولار و با خروج از پیمان IBM یا پیمان عدم گسترش ضد بالستیک یکی از قراردادهای مهم کنترل تسلیحات را نقض نمودند و توانایی پاسخ سریع روسها را کمرنگ نمودند.

 

تاثیر چین

همانطور که گفته شد پیمان تسلیحات میان برد پیمانی در جهت از میان برداشتن همه تسلیحات میان برد از اروپا طراحی شده بود. در آن زمان هنوز قدرتهای هسته ای جدیدی مانند هند و پاکستان و کره شمالی در صحنه موازنه راهبردی جهانی حضور نداشتند . مضافا که چین نیز به عنوان یکی از اعضا باشگاه هسته ای جهان در آن سالها فاقد تسلیحات میان برد قابل اطمینان بوده است . در این میان روسیه و ایالات متحده به عنوان قدرتهای هسته ای اصلی جهانی با تضمین این پیمان در جهت کاهش محاسبات و تنشهای میان دو طرف امضا این پیمان را راهی در جهت تضمین ثبات راهبرردی در اروپا می دانستند .

اما در سالهای اخیر با شکست های متعدد نظام کنترل هسته ای جهانی و گسترش تسلیحات هسته ای در سطح جهانی و نیز دست یابی چین به تکنولوژی موشکی پیشرفته و تولید تسلیحات میان بردی نظیرموشک DF 26  موسم به گوام کیلر با برد 3500 تا 4000 کیلومتر میتواند علاوه بر سرزمین اصلی روسیه بسیاری از تاسیسات اقیانوسی از جمله مراکز اصلی ناوگان دریایی ایالات متحده در جزیره گوام و نیز هاوایی را مورد هدف قرار دهد . این مسئله در کنار سایر توانایی های بالستیک چین از جمله موشک های بالستیک قاره پیما DF 31  و نیز توانایی های موکشهای کروز این کشور صحنه ثبات راهبردی در شرق آسیا و قطعا در سطح جهانی را تحت تاثیر قرار خواهد داد .

بنابراین با توجه به  به هم خوردن معادله دفاع – تهاجم در صحنه ثبات راهبردی جهانی به نظر می رسید که خروج ایالات متحده و یا روسیها از پیمان تسلیحات میان برد فقط مسئله زمان مطرح بود و هر یک از طرفین منتظر فرصت مناسب برای این اقدام بوده اند.

تاثیر بی اعتباری پیمان تسلیحات میان برد بر سطوح بازدارندگی

اما خروج از این پیمان چه تاثیراتی بر محاسبات بازدارندگی جهانی در میان قدرتهای اصلی هسته ای جهان خواهد داشت. باید توجه داشت که در سالهای اخیر با مورد توجه قرار گرفتن استراتژی ضربه اول از سوی نیروهای مسلح روسیه  این مسئله در ذهن سایر طرفهای هسته ای جهانی مستتر شد که روسها به دلیل فقدان قابلیتهای لازم برای جنگیدن در یک جبهه جنگ مدرن  قائدتا با پیدایش اولین نشانه های بحران نظامی به سوی ضربه اول هسته ای پیش خواهند رفت . در مقابل این  راهبرد روسها دولت های امریکا نیز در پی نوسازی و مدرن سازی زرادخانه هسته ای خود می باشند . از جمله در بودجه نظامی پیشنهاد شده در سال 2017-2018 پیش بینی شده است که دولت امریکا به میزان 500 میلیارد دلار در طی ده سال برای مدرن سازی نیروهای سه گانه هسته ای خود و نیز تسهیلات و تجهیزات مرتبط سرمایه گذاری نماید. یکی از مهم ترین بخشهای این سیاست جدید نوسازی و گسترش تسلیحات هسته ای کوچک تاکتیکی میدانی می باشد که سطوح بازدارندگی هسته ای دو جانبه را گسترش خواهد داد.در این زمینه باید به دو مفهوم بسیار مهم توجه داشت :استراتژی ضد نیرو و استراتژی ضد ارزش

استراتژی های ضد نیرو و استراتژی های ضد ارزش دو استراتژی اصلی در هر نبرد فررضی هسته ای می باشند . این دو استراتژی معرف دو دیدگاه کلی در مورد دکترین نبرد هسته ای متعلق به دو دوره متفاوت می باشد . در ابتدای شروع جنگ سرد عمده استراتژی های هسته ای طرفین به دلیل محدودیت های تکنولوژِ مبتنی بر  استراتژی ضد ارزش که نقطه تمرکز آن هدف گیری شهر ها و زیر ساختهای حیاتی که محافظت کمتری از آن ها به عمل می آید می بود. اما با پیشرفت تکنولوژی مخصوصا در ایالات متحده و با افزایش دقت هدف گیری تسلیحات و افزایش برد آنها استراتژی های ضد ارزش به سوی دکترین ضد نیرو که در آن با تعداد کمتر اما پیشرفته تری از تسلیحات هدایت دقیق اهداف نظامی و اهداف مرتبط با نظام کنترل و مدیریت نظامی – سیاسی طرف مقابل نشانه گرفته میشد حرکت نمود.

در آن زمان با مطرح شدن راهبردی هایی بر مبنای مفهوم مارپیچ بحران پیش بینی شده بود که دو طرف در ابتدای هر نبردی با عملیات های هسته ای تاکتیکی با استفاده از تسلیحات هسته ای کوچکتر در میدان های نبرد جرقه بحران هسته ای را خواهند زد و محل این بحران قطعا اروپای مرکزی ( آلمان،اتریش ،چکسلواکی و ..)  بود. در طی این مارپیچ دوطرف با بالا بردن تدریجی و گام به گام سطح اقدام متقابل به سوی استفاده از تسلیحات سنگین تر و دوربرد تر حرکت می کردند اما در این بین تا رسیدن به یک نبرد هسته ای قطعی و در سطح راهبردی ( هدف قرار دادن شهرهای یک دیگر) فاصله زمانی مناسبی برای تصمیم گیری مذاکره و کاهش سطح تنش وجود داشت.

اما در دهه های 70 و 80 میلادی با عبور از آستانه تحمل بحران نظام های کنترل تسلیحات به منظور کاهش چنین ریسکهای محاسباتی بر دو مسئله تاکید داشتند. اول کاهش تعداد تسلیحات هسته ای طرفین به منظور افزایش قدرت محاسبه طرفین و نیز کاهش و محاسبه پذیر نمودن قدرت دفاع متقابل طرفین با مبتنی بر پیمان IBM یا پیمان موشکهای بالستیک که تعادل تهاجم- دفاع را در نقطه مشخصی محدود می نمود.دومین مسئله نیز بر از میان برداشتن سطح میانی تهاجم میان تسلیحات هسته ای تاکتیکی و تسلیحات هسته ای راهبردی با از میان برداشتن تسلیحات میان برد می بود که طی کردن مارپیج بحران را در زمان نسبتا طولانی تری ممکن می ساخت.

به عبارت دیگر یکی از کارکردهای تسلیحات هسته ای میان برد ایجاد پلی میان تسلیحات هسته ای تاکتیکی میدانی و نیز تسلیحات هسته ای راهبردی قاره پیما به منظور ایجاد فرصت برای سیاست مداران برای تصمیم گیری در مرحله بعدی عملیات هسته ای بود . فرصتی که به اندازه کافی بلند بود تا دولتها عملیاتهای بعدی خود را طراحی نمایند اما به اندازه ای کوتاه بود که دولتها هرگونه مذاکره و توافق را به دلیل ترس از عواقب تاخیر در تصمیم گیری عملیاتی در میدان جبهه به تاخیر بیندازند . بنابراین با برداشته شدن این سلاح ها از میدان نبرد و نیز کاهش شدید تسلیحات هسته ای تاکتیکی میدانی مانند بمب های بی 61 امریکایی عملا در صورت بروز یک بحران هسته ای طرفین فرصت بسیار اندکی برای تصمیم گیری در مورد قدم بعدی عملیاتی خود در اختیار خواهند داشت و این یعنی شروع عملیات راهبردی مبتنی بر ضربه اول یا ضربه دوم در فاصله بسیار کوتاهی بعد از شروع بحران نظامی. در این صورت سیاست مداران باید به سرعت در مورد اهداف مورد نظر خود در طی بحران تصمیم گیری نمایند. امری که موجب دوباره و دوباره فکر کردن بسیاری از سیاست مداران در مورد ثمرات یک جنگ هسته ای از نوع راهبردی خواهد شد.

حال که پیمان تسلیحات میان برد توسط دو قدرت اصلی هسته ای جهان بی اعتبار اعلام شده است باید مسائل گفته شده را د ذهن داشت چرا که دوباره زمان محاسبات سطوح بازدارندگی فرا رسیده است و این یعنی تقسیم بندی هسته ای دوباره جامعه بین المللی. این مسئله منجر به ایجاد دوباره پل رابط میان عملیات های هسته ای تاکتیکی میدانی و عملیاتهای هسته ای راهبردی خواهد شد که همانطور که گفته شد سطوح بازدارندگی را با افزایش تعداد پله های آن در طی یک مارپیچ بحران افزایش داده اما نه به آن تعداد که کلیه عملیات هسته ای را غیر ممکن سازد . چرا که یکی دو طرف عمده این پیمان عمدتا از فجایع نبرد هسته ای در مرحله اول و دوم تقریبا به دور خواهند بود و این اروپا می باشد که بار این تخاصم هسته ای را به دوش خواهد کشید.

اما آیا امضا پیمانی مشابه به آسانی گذشته خواهد بود؟مسلما خیر زیرا که امروز تسلیحات میان برد دارای سه قطب می باشند که چین نیز قطب سوم را تشکیل خواهد داد. در صورت هر گونه تخاصم میان چین و یکی از دو قدرت هسته ای چینی ها از تسلیحات لازم برای از میان برداشتن نیروهای تهاجمی طرف مقابل در برد مناسب تسلیحات میان برد را دارا خواهند بود و این دقیقا همان نگرانی مشترک آمریکا و روسیه می باشد . به عبارت دیگر در زمان تصویب پیمان تسلیحات میان برد با دو پایه بودن این پیمان عملا اروپاصحنه همه محاسبات راهبردی دو قدرت اصلی به حساب می امد اما امروز با توجه به تنشها و گسلهای ژئوپلیتیک حاضر در شرق آسیا اقیانوس آرام و اقیانوس هند این محاسبات باید رد پهنه ای گسترده از شرق آسیا در کرانه های شمالی اقیانوس آرام تا کرانه های اقیانوس هند و در مرز کشمیر نیز محاسبه شوند.

 

علیرضا مکی، پژوهشگر روابط بین الملل

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار