فراتاب - گروه اجتماعی: مفروضاتی که شالوده گفتمان «سمپوزیم پیشگیری و سیاستگذاری: بایدها و نبایدها» را شکلدادند بر سه محور استوارند: 1- عدم توازن میان ارکان سیاستگذاری (پیشگیری اولیه، کاهش عرضه، کاهش آسیب و پیوست اجتماعی)- کفه ترازو به سمت سیاستهای مبارزه با عرضه سنگینی میکند؛ 2- نقد رویکرد پزشکیشدن محض در مهار اعتیاد و مواد مخدر؛ 3- نقش عدم اجتماعیشدگی در بروز آسیبهای اجتماعی. این سمپوزیم در دوازدهمین کنگره دانش اعتیاد در تاریخ 16 شهریور ماه توسط پژوهشگران مرکز تحقیقات، رهیافتها و مطالعات بینالمللی مواد مخدر (کادراس) ارائهگردید.
مبانی نظری
مقاله حاضر با اتخاذ رویکردی جامعهشناختی سعی در تبیین آسیبهای اجتماعی بهویژه اعتیاد دارد. از این رو، به اعتیاد به مثابه یک ناهنجاری اجتماعی نگریستهمیشود؛ آنچه که در نگاه تراویس هیرسکی یک انحراف اجتماعی محسوب میشود. در چارچوب نظریه کنترل اجتماعی/ بستاری اجتماعی (social bonding) تراویس هیرسکی (1969) ، مصرف و سوءمصرف مواد گرایش طبیعی انسانی است که به اندازه کافی بهلحاظ اجتماعی همرنگ نشدهاست (عدم انطباق اجتماعی). در این نظریه، هرچه تعداد بستها به جامعه تضعیف یا گسسته شود، فرد بیشتر در معرض انحراف (هیرسکی، 1969؛ ص 16) قرار میگیرد؛ به بیان دیگر، هرچه رشتههای پیونددهنده فرد به جامعه محکمتر شود، احتمال بروز انحراف کمتر میشود.
براساس این نظریه، چهار عامل کلیدی بست اجتماعی را تشکیل میدهد که عبارتند از : پیوست، تعهد، مشارکت و باور.
1- پیوست: احساس دلبستگی و محبت به دیگران
دلیل اهمیت این عامل در ادراک مصرف مواد این است که این عامل در میزان توجه و اهمیتدادن فرد نسبت به دیدگاه دیگران نسبت به خودش تأثیر ایجاد میکند. بنابراین پیوست وجوه بازدارندگی حائز اهمیتی در گرایش به مصرف دارد. بهبیان شفافتر، وقتی پیوست کمتر باشد، دیدگاه دیگران در نگاه فرد مصرفکننده کماهمیتتر جلوه مینماید و نتیجتاً وجوه بازدارندگی در عمل به رفتاری مانند مصرف مواد کمتر میشود.
2- تعهد: میزان ایفا نقش فرد در جامعه از نظر دستاوردهای تحصیلی، پیشرفتهای شغلی، ثروت و مواردی از این دست
در چارچوب نظریه بستاری اجتماعی، با افزایش میزان تعهد، فرد با ارتکاب به رفتارهای انحرافآمیز متحمل زیان و خسران بیشتری میشود.
3- مشارکت: میزان زمانی که فرد در فعالیتهای مرسوم و متعارف همچون فعالیتهای ورزشی پس از مدرسه صرف میکند.
هرچه زمان بیشتری به این فعالیتها اختصاص یابد، زمان کمتری برای عمل به فعالیتهای نامتعارف هنجارشکنانه مانند مصرف مواد خواهدبود.
4- باور: دربرگیرنده میزان پایبندی و پذیرش قواعد و هنجارهای متعارف در جامعه است.
به دلیل ارتباط تنگاتنگ عوامل بست اجتماعی، تقویت یک بست (بهعنوان نمونه، تعهد در قالب اشتغال به کاری جدید)، منجر به تقویت بست دیگر (مشارکت) میشود. در نتیجه، کارکرد مؤثر و جمعی این چهار عامل، میتواند فرد را از انحراف مصون دارد.
شاید این پرسش مطرح شود که آیا عواملی که منجر به گسست بستهای اجتماعی سنتی میشوند همچون طلاقهای عاطفی، انزوا، بیکاری، فقر و تهیشدگی اعتقادی تنها عوامل گرایش به مصرف مواد هستند؟ ( مثال نقض: آمار مصرف در میان جوانان ثروتمند و تحصیلکرده)
بهنظر میرسد، در انگاره بستهای اجتماعی هیرسکی، یک عامل پیشبینیکننده قوی در گرایش به مصرف مواد یعنی معاشرت جمعیت همسالان نادیده گرفته شدهاست. عملکرد چهار عامل انگاره بستاری اجتماعی، در کنار متغیری بهنام همنشینی همسالان (peer associations) ، که در نظریه یادگیری اجتماعی (Akers, 1973, 1998; Burgess & Akers, 1968) مطرح است، بسیار پررنگتر میشود.
اهمیت متغیر پیوست خانواده در گرایش به مصرف مواد زمانی آشکار میشود که به میزان تأثیرگذاری این عامل در گزینش دوستان توجه کنیم. به عبارت دیگر، پیوست به والدین و نهادهای اجتماعی متعارف همچون مدرسه و عقاید مذهبی، میتواند در انتخابگری در گروههای همسن نقشی کلیدی ایفا کند.
برای درک بهتر متغیرهای تأثیرگذار و ارتباط میان بستهای اجتماعی و تأثیر گروههمسال بهنظر میرسد انگارههای تعاملی تصویر واقعبینانه و متقنتری از دلایل و عوامل رفتارهایی نظیر مصرف مواد غیرقانونی ارائهدهند.
انگاره مفهومی نظریه تعاملی
در چارچوب انگارههای تعاملی، شاخصهای ریسک فردی و ساختاری (مشخصههای محل زندگی، نژاد، طبقه اجتماعی و جنسیت) و همه متغیرهای تبیینشده در گرایش افراد به رفتارها و نگرشهای ضداجتماعی همچون مصرف مواد دخیل هستند.
بحث
جز در ماههای اخیر، رکن پیوست اجتماعی بهطور خاص و رویکرد اجتماعیشدگی به سیاستگذاریهای مخدری آن هم محدود به سطح روبنایی، مورد غفلت سیاستگذاران بودهاست. نظریههای تعاملی در رویکرد جامعهشناختی در تشریح اهمیت نهادهایی همچون مدرسه، گروه همسالان، خانواده و عواملی نظیر پیوست والدین-فرزند، مشارکت و تعهد در گرایش به مصرف مواد بهویژه در میان نوجوانان و جوانان مدتهاست میکوشند؛ حال آنکه سیاستگذاریهای مخدری بهویژه در کشور ما مجذوب و غرق در استیلای گفتمان پزشکی و سیاستهای کاهش آسیب و درمان است.
از سوی دیگر، برنامهها و ابتکاراتی که در حوزه پیشگیری اولیه انجام گرفته یا در حال انجام است، بدون در نظر گرفتن شاخصهای ریسک و عوامل اجتماعی تشریحشده نظیر میزان مشارکت افراد در فعالیتهای اجتماعی و سطح پیوست اجتماعی، با اتخاذ روش مستقیمِ نه گفتن به مواد مخدر و ارائه اطلاعات فنی پیرامون مواد مخدر، درصدد خشکاندن ریشه اعتیاد و مواد مخدر هستند و پیشگیری اولیه را نه بهعنوان یک رویکرد حل مسئله بلکه متأسفانه تا سطح پست اقدامات و برنامههای نامنظم و ناپایدار تنزل دادهاند؛ حال آنکه پیشگیری اولیه بهعنوان یک راهبرد، که پایه نظری آن سه رویکرد کلیدی: 1- شاخص ریسک، 2- رویکرد رشدی ( تأکید بر مشخصههای تقویتکننده اجتماعی محیط کلاس و خانواده)، و 3- رویکرد تعاملی اجتماعی تشریحشده در این سخنرانیاست، در نظر دارد با مؤلفههایی نظیر تشریح ارزشها، آموزش مهارت مدیریت استرس، تقویت عزت نفس، آموزش اجتماعی تقویت خودکفایی، آموزش هدفگذاری و تلاش برای دستیابی بهآنها، آموزش مهارتهای زندگی و مهارتهای تابآوری و ... به هدف غایی سیاستگذاریهای مخدری یعنی کاهش مصرفکننده دستیابد.
نتیجهگیری
تنها در سایه عملکرد متوازن و دوشادوش دو رکن پیشگیری اولیه و پیوست و ادغام اجتماعی بهعنوان ارکان کلیدی راهبرد مهار اعتیاد و مواد مخدر است که میتوان به یافتن کلید معضل سوءمصرف مواد و کشور عاری از اعتیاد امیدوار بود. یقیناً، اجرای سیاستهایی که به تقویت بستهای اجتماعی میانجامد از سوی نهادهای متولی میتواند در پیشگیری از بروز هرگونه ناهنجاری اجتماعی اثربخش و مفیدفایده باشد. در کنار این دو رکن، اضلاع دیگر سیاستگذاری یعنی کاهش عرضه و کاهش آسیب نیز در اولویتهای بعدی میتواند به کاهش پیامدهای زیانبار ناشی از ورود و مصرف مواد در کشور یاری رساند.
دکتر مجید علائی، پژوهشگر ارشد موسسه کادراس
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است