به گزارشفراتاب، آرامستان آقا سید حسین سلمانشهر عصر یکشنبه 22 فروردین روز متفاوتی را تجربه کرد. مردم از قشرهای مختلف فرهنگی و بازاری به یادمان زندهیاد استاد منوچهر ستوده آمده بودند. در میان زمزمههایشان پیدا بود که از طریق رسانهها خبر درگذشت همشهری جغرافیدان و ایرانشناس برجسته خود را شنیده و برای بدرقهاش به آرامستان آمدهاند.
صدای بلند مردی واعظ که بر منبر ذکر میگفت زمزمهها را قطع میکرد و خطاب به جمعیت میگفت کاش این سه چهار سال گذشته چنین جمعیتی استاد فقید را تنها نمیگذاشتند و از تنهایی و عزلتش میکاستند. سپس روحانی بر پیکر نحیف استاد نماز خواند و جمعیت پراکنده به صف شدند تا آداب بدرقه ایرانشناس را به درستی به جای آورند.
مردان پیر و جوانی که گوشه چشمی تر کردند، پیکر استاد را در صحن آقا سید حسین طواف دادند و آن را کمی دورتر از مزار مهندس محمود کیا و جمشید جوانشیر از پایهگذاران شهر متل قو بردند و در میان حسرت و بغض به خاک سپردند. آنها که تابوت را حمل میکردند چندان دچار رنج نمیشدند زیرا پیکر نحیف استاد به حدی سبک شده بود که گویی باری بر دوش آنها نیست.
آری در غیاب رسانهها، روسای بخشهای فرهنگی پایتخت و چهرههای سرشناس، استاد ستوده با دستان پرمهر همشهریانش در دل خاک آرام گرفت. مردمی که دیر به دیدار استاد آمدند اما با مهر آمدند و جای خالی خانواده را برای تازه درگذشته پر کردند. کمی آنطرفتر در گوشهای از مزارستان فردی بانگ برآورده و شعر «خون است دلم برای ایران» را که منتسب به استاد است میخواند تا به وی بگوید ما اینجاییم ما مردم ایرانی که دمی خاطرت از اندیشیدن به ما فارغ نشد، اینجا کنار پیکر رنجورت ایستادهایم. صدای ایران ایران در گوش باد میپیچد و شاخ و برگ درختان را در این هوای ابری بهاری تکان میدهد تا دل استاد آسوده باشد که اینجا نیز از سرسبزی و گل و گیاه دور نیست.
آری ستوده رفت و یارانش در بنیاد موقوفات محمود افشار یزدی میداندار مراسم خاکسپاری وی شدند. تعدادی از دوستانش در صحن آرامستان پراکندهاند در گوشهای کاشفی، یار دیرین و عکاس کتاب 10 جلدی «از آستارا تا آستارباد» غمزده و مبهوت نشسته و اشک را از گوشه چشمانش میزداید. به سخن که در میآید میگوید شصت سال رفاقت عمر زیادی است که با دکتر گذراندم و اکنون یار رفته و من بر جا ماندهام.
گوشه دیگر از آرامستان آقا سید حسین چند تن از فرهنگیان از جمله جواهری، کرمزاده و اسلامیان ایستادهاند و دورادور جمعیت را نظارهگرند. صداهایی از داخل مزاری که برایش آماده کردهاند شنیده میشود و دوستان دیروز استاد وی را آرام در جای ابدی میگذارند و ما بالای مزار ایستادهایم و خاک را نظارهگریم که چه بیرحمانه استاد ایراندوستانمان را در خود کشید.
ستوده رفت و یادگارهایش برجاماندند. یادگارانی که با جان و دل از گوشه گوشه خاک وطن جمع کرد و در دل هزاران برگ جای داد تا آیندگان بدانند فرهنگ و ادب ایران زمین چه وسعت و دامنهای را در برگرفته بود. ستوده همه جان خود را در قلمی ریخت تا سخنانش را به نسل فردا برساند. قلمی که برای حفظش رنج بسیار کشید و به قیمت تنهاییاش در آن خانه سرسبز تمام شد.
مردم از تنهایی و دانش و تواضع استاد میگویند و من در این اندیشهام که اگر این مردم نجیب نیامده بودند چه کسی استاد را چنین مهربانانه و شکوهمند بدرقه میکرد؟ چه کسی مشت مشت خاک را بر پیکر نحفیش میریخت؟ اما حالا که آنها هستند ما شرمسار بازمیگردیم زیرا سلمانشهریها میدانند چگونه با استادان اندیشه، تاریخ و ادب برخورد کنند و بزرگش بدارند و به قول خودشان یادمانش را آبرومندانه برگزار کنند و ما باید به فکر باشیم که چه کسی به جای ستوده از این پس از جغرافیای تاریخی قلم خواهد زد؟ چه کسی گویشها و لهجههای ایران زمین را مورد مداقه قرار خواهد داد؟ آیا مادر زمانه منوچهر ستوده دیگری خواهد زایید؟ مردی که یک قرن ایرانشناسی کرد و چراغ نیاکان ایراندوست را روشن نگه داشت.
راستی پس از این چه کسی پژوهشهای ناتمام استاد را دنبال خواهد کرد؟ آیا ستوده نیز چون دیگر استادان نامور در این آرامستان تنها به یک نام تبدیل خواهد شد یا بنیاد موقوفات افشار و بنیاد دایرهالمعارف بزرگ اسلامی (که امروز جای روسای آنها در تشییع پیکر استاد خالی بود) راه و آثارش را ادامه خواهند داد؟ آیا آیندگان خواهند دانست مردی در گوشه کوی نارنج سیسرا با عشقی وصفناپذیر از ایران برایشان نوشت و با چشمی نگرانِ ایران به دنیای باقی شتافت.
منبع:ايبنا