کد خبر: 7986
تاریخ انتشار: 18 اردیبهشت 1397 - 13:45
بابک صفری
جایی که از آن سخن میگویم عرصه ی فقدان است، عرصه ی نبود من رهایی یافته. مردمانش اسیر و دربند زبان، شهروندانی که به قول رانسیر زبان را خلق نمی کنند، بلکه اطاعت میکنند. ... خیابانهایشان عرصه سیاست ورزی و بازیگوشی های واژگان برای قلقک دادن قدرت نیست.

فراتاب_ گروه سیاسی: «هرجا پلیس حضور دارد، یعنی سیاست غایب است.» ژاک رانسیر

داستان‌ها و فیلم‌های زیادی وجود دارند و خلق شده اند که در آن مکان امری ناشناخته می باشد. مکان چون عنصری خیالی ست به گستره ی زیست جهان سوژه ها. یک پدیدار وانموده که در آن ساحت بشری چون گزاره ای در بند مینماید. فرانسوا تورفو فیلم فارنهایت ۴۵۱ را در چنین مکانی خلق کرد که مردمانی دربند و سوژه هایی الینه شده در بافتاری نسنجیده از وایابی واژگانشان گرفتار شده اند. جورج اورول رمان معروفش ۱۹٨۴ را در سرزمینی به وسعت بلاهت و آینه ای بودن شناخت آدمیانش نوشت، و کریستوا فرانک نیز اندیشیدن در باب میرا را در بلوکی به طول و عرض آپارتمان های شیشه ای که جنسیت در آن نمودار و باز تولید میشود آغاز نمود. داستان ما هم در ناکجا آباد است، در سرزمین کوتولوها و سوژه های دربند زبان. اما دوربینی در دست ماست که از دریچه ی ترومای آن ادیسه ی رستگاریمان را بنا مینهیم. در این میان از یوجیمبو به عنوان امر واقعی که بر ترومای دوربین ناظر و حاضر است یاری میجوییم. جایی که از آن سخن میگویم عرصه ی فقدان است، عرصه ی نبود من رهایی یافته. مردمانش اسیر و دربند زبان، شهروندانی که به قول رانسیر زبان را خلق نمی کنند، بلکه اطاعت میکنند. بدن هایشان به یوغ رفته و قدرت تا اتاق های خوابشان شهوترانی میکند، خیابانهایشان عرصه سیاست ورزی و بازیگوشی های واژگان برای قلقک دادن قدرت نیست، اندیشه رنجور گشته و اطاعت فرمان می راند، سیاست امری حمل و نقلی ست و جنسیت وسیله ی مهار، مردمانش همه در گمان توهم وارگی عشق بسر می برند، مایوس از اینکه جایی ستم فرمان می راند و هیچ شورشی نبود. بدن، این تئاتر صامت، امری آموزنده نبود در تئاتر مواجه ی هر روزشان. آپارتمان هایشان گزاره ای بود به مثابه ی امری برای بازتوزیع سکسوالیته و اشیا و وسایلشان همگی ناظر بر خود کنترلیشان.

فرشته ی کلمات و واژگان آگامبن، با مفاهیمی همچون، تلقیِ هزاره‌گرایانه از تاریخ، نقدِ جامعۀ نمایش و مقاومت در برابر سلطه -کنترلی که قدرتمندان بر  زندگی و جسم شهروندانِ جامعه اعمال می‌کنند، به دنبال این بود که انسان را از اسیر شدن در دام کنترل بیومتریک برهاند. اما شهروندان مکان نامکان ما، فروکاسته به مجموعه‌ای از داده‌های زیست‌شناسانه بودند. ساختار پنهان این جامعه، اردوگاه است. سرزمینی که بیرون از نظم سیاسی ـ حقوقی قرار گرفته است. هوموساکر به بیان آگامبن، شهروند این جامعه است. نه اندام واره ی قانون است و نه خارج از آن. به مثابه ی فرشته ی تاریخ والتر بنیامین، او ناظر بر رویدادست. ترومای دیالکتیک دوربین، او را به فراشد خواهد رساند در یک وضعیت استثنایی. عادت واره ی این جامعه تناقض است. امری عینیت یافته در بستر تمام زوایای پنهان و پیدای افکار و رفتار آدمیانش. تناقضی که بر بازنمایی استوار است و هر آنچه سخت و محکم ست را دود نمیکند، بلکه می بلعد و در هیئت مقاومتی در میاورد که ناآگاهانه به تسری و جهانشمول شدن قدرت کمک می کند. دال های قدرت، مدلولی همگانی دارد و مدلول ها به بازتوزیع قدرت ارجاع میدهند. دال های قدرت، مدلولی همگانی دارد و مدلول ها به بازتوزیع قدرت ارجاع میدهند.عادت واره ی این جامعه تناقض است. امری عینیت یافته در بستر تمام زوایای پنهان و پیدای افکار و رفتار آدمیانش. تناقضی که بر بازنمایی استوار است و هر آنچه سخت و محکم ست را دود نمیکند، بلکه می بلعد و در هیئت مقاومتی در میاورد که ناآگاهانه به تسری و جهانشمول شدن قدرت کمک می کند.دال های قدرت، مدلولی همگانی دارد و مدلول ها به بازتوزیع قدرت ارجاع میدهند.

سوژه ی سیاسی در خویش، همواره تناقضی را حمل میکند، به سان فاراماکون افلاطون می باشد. این سوژه همواره میتواند باردار انقیاد باشد و یا امری رهایی یافته. سوژه هم میتواند رهایی ببخشد و هم دربند باشد. شهروندان نامکان ما، سوژه هایی منقاد هستند، آنها ذهن های سامان یافته ای دارند که هیچگاه فراسوی جهان سامان یافتگیشان را نمی بینند. آنها نیاموخته بودند که باید در جمع باشند و نمیدانستند هویتشان به منزله ی سیاسی بودن باید تعریف شود. ازین رو آنتاگونیست را درک نکرده بودند، نمیدانستند که به سان میکروپلتیک های قدرت میتوانند با زلف بر باد دادنشان نیز سیاست ورزی کنند. قدرت در نزد آنها همواره مخرب بوده نه مولد. چیزی به نام دیگری بزرگ همواره تاریخ، هویت و جهانشان را تعریف کرده بود. انترسابجکتیوتیه که امر رهایی بخششان بود را نمیشناختند.

سوژه ی سیاسی کسی است که سیاست ورزی میکند، شهروندی ست که زبان را تعریف میکند، خودش خودبیانگر است و تولید میکند، آن قدر بزرگ نمیشود که همه ی فضاها را اشغال کند، بلکه اجازه ی بازی کردن به دیگر سوژه ها را میدهد. سوژه ی سیاسی رهایی یافته است و فراسوای قاعده مندی های دیگران خود را نشان میدهد. همه ی متون را با زنگوله ی خودش به صدا در میاورد. بستارمندی متن همواره با خوانش همراه هست، متن چیزی از خود ندارد، حب و بغض نمیفهد خشونت و لطافت نمی فهمد، او اساسا توان خود اکسپرسیونیستی ندارد. این سوژه ها هستند که متن را به صدا در میاورند. از آن خوانش میکنند، صیقلش میزنند، خشنش میکنند. سوژه در دل گفتمان ها آغازیدن میکند. گفتمان مانند یک فیلتر عمل می کند، هر آنچه که حقیقت بپندارد را عبور میدهد و آن چه که خود نخواند و غیر خواند را به حاشیه می راند. حاشیه ها در دل یک پاردایم تلنبار می شود و فربه تر از متن میشود. با گذر زمان این حاشیه ها به قیام موقعیت ها دست میازند و علیه متن هجوم می آورند. سوژه زمانی که در بستر گفتمان امکان بازنمایی نمی یابد، به خودی عصیانگر، به هویت مقاومت تبدیل میشود. از این رو بروز شکاف هایی در عملکرد گفتمان ها امکانپذیر میشود. هر جا گفتمانی باشد در کنار آن تعارض نیز میان کنترل کنندگان آن و کسانیکه از حق بازنمازیی خود در آن گفتمان منع شده اند، وجود دارد. هر جا سرکوب باشد مقاومت نیز وجود دارد. یک رژیم هر قدر هم ایجاد هراس کند، مردم راههایی برای مقاومت در مقابل آن پیدا می کنند. در واقع این دو شانه به شانه ی هم حرکت می کنند‌‌‌‌. بدون مقاومت؛ جامعه چیزی برای سرکوب کردن ندارد و بدون سرکوب چیزی برای مقاومت کردن‌ نداریم.

نکته ی حائز اهمیت در تمامی این تحلیل ها این است که همواره نظام اندیشگی به تعبیر دریدا در سایه ی متافیزیک حضور بوده است. دیگری بزرگ به عنوان گزاره ای که نظام معرفتی را سامان می داده ، وجود داشته است. فقط شکل و نوعش متفاوت شده است. در عصر پیشامدرن، این دیگری در شمایل امری قدسی و والا به نام نامی خدا ظهور کرده و سوژه در کشف حقیقت و در سایه ی این دیگری به معنا می رسیده، درحالیکه این منش در عصر مدرن با عناوین دیگر ظهور می یابد. عقل و معرفت شناسی حاصل از آن و علم به دیگری بزرگ تبدیل شده است. این بار به نام واقعیت.

سوژه ی فاعل شناسنده در دنیای پست مدرن توسط فوکو به دار آویخته میشود. فوکو مرگ این خود را اعلام میکند. دیگر خبری از سوژه ی اصیل و واحد نیست، و هرچه رنگ اصالت می یابد، کدر میشود. در اپیستمه ی پست مدرنی حقیقتی وجود ندارد که توسط سوژه شناخته شود، پس سوژه ای در کار نیست. حقیقت یک امر گفتمانی ست که توسط قدرت تعریف میشود. حقیقت دیگر گزاره ای برای شناخت نیست، بلکه موضوع تعریف و باز تعریف است. هر تعریفی یعنی تحریف کردن. سوژه بر ساخته ای است که هر لحظه به شکلی در می آید، او به سان میکروپلتیک و میکرو فیزیک است. هر عمل او میتواند به سان سیاست ورزی باشد. خندیدنش، گریستنش، راه رفتنش، نشستنش. پرسه زدنش و حتی بدنش عرصه ای برای سیاست ورزی است. دیگری بزرگ Big other)) این بت پندار همیشگی ما. مولفه ای که بر سرتاسر متافیزیک اندیشه از افلاطون تا اکنون بر تاریخ ما سایه افکنده است. اوست که همواره راه را باز می کند، مسیر را نشان می دهد. در سایه اش آسایش است و در عظمت اش توان و جسارت اندیشیدن وجود دارد. دیگری بزرگ همواره پندار ماست، هر زمان خود را به شکل بت عیاری در می آورد، وسعتش به جغرافیای جهان است، از مرزها عبور می کند، گفتمان و ایده می شود، هیچ گریزی از او نیست، هر جا می گریزی در قالب و شکلی جدید خود را بر تو عرضه می کند. او سرزمین استثناست، وضعیت استثناییست. آیا سوژه ها می توانند از این وضعیت فرار کنند؟ استراتژی رهایی چیست؟ چگونه می توان سوژه شد و گفتمان را نابود کرد؟ به قول رانسیر آیا می توان برای خود به زبان خود حرف زد؟ یا اینکه دیگری بزرگ در هر شکل و شمایلی که باشد، در شکل عقل ، طبقه ، ایدئولوژی یا گفتمان بر ما ظاهر میشود. به سان )اونیبابا( نقابی بر چهره زند و رنگی باشد.  گفتي كه حافظ كه اين همه رنگ و خيال چيست: نقش غلط مخوان كه همان لوح ساده ايم. 

دوران ما، دوران سیاست‌های معطوف به زندگی روزمره(میکروپلتیک) از یک سو و سیاست متفاوت و متمایز از سوی دیگر است. دوران ما همچنین دوران تکثیر جهان زیست یا جهان اجتماعی مردم است. به بیان دیگر زیست حهان آدمیان عصر ما، به طور فزاینده ای در مسیر قطعه قطعه شدن یا تکثر قرار گرفته است. این شرایط، بستری برای تولد (خود اکسپرسیونیستی) و هویت های موزاییکی فراهم آورده است. زیست جهان این خود، زیست جهانی است بدون مرز. سرشار از حقایق متکثر، متاثر از بازی های زبانی و گفتمانی متنوع،  دربرگیرنده ی راه ها، افق ها، آغازها، فرجام های گوناگون، مملو از خرده گفتمان های محلی،تجربه کننده ی بحران های همچون بحران اصالت، بحران کلیت و تمامیت، بحران سوژه، بحران فراروایت ها، فراروش ها، بحران قطعیت و تصدیق ها. دنیای این خود دنیایی است همراه با دگرگونی های گیج کننده، سیال، نفوذ پذیر و غیرمشخص. پر از ابهام، ایهام، احتمال، تصادف، تضاد، پیچیدگی، بدعت، رندی و ارتداد. از این رو انسان عصر ما، با متغیرهای بی بدیلی در عرصه های اجتماعی و سیاسی مواجه شده است. متغیرهایی که نظم و سامان روابط و مناسبت های اجتماعی و سیاسی دیرینه و دیرآشنای او را در معرض جریانی شالوده شکن قرار داده است. هویت‌های مقاومت اتمیزه شده‌ی امروز، همان چریک‌های بزمی هستند که از رهگذر سیاستی از جنس بازیگوشی و با توسل به گیتار، آرایش و پیرایش ظاهری نامتعارف، پرسه زدن در خیابان‌ها، استفاده‌ی اغراق آمیز و طنز آمیز ازگنجینه‌ی سبک‌ها، دستکاری و بازاری کردن هویت خود، اختلاط جنسیتی، رهانیدن امیال و فانتزی‌های خود از احساس گناه، خودنمایی یا خود را به صورت تمثالی از جاذبه سکسی درآوردن، برپکولاژ فرهنگی و ...... بستر فروپاشی نظم و نظام مستقر را فراهم میکند.  این دیالکتیک همان چیزی‌ست که هگل روح می نامید. این آگاهی است که بر تاریخ سوار شده است.

منبع: مجله ژیلوان

 

 

بابک صفری

دانش آموخته کارشناسی ارشد روابط بین الملل

 عضو شورای نویسندگان فراتاب

 بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است.

نظرات
آخرین اخبار