کد خبر: 10808
تاریخ انتشار: 22 مهر 1398 - 13:51
افغان پالس از تناقضات سیاست آمریکا در افغانستان می‌گوید
سیاست دولت دونالد ترامپ مبنی بر کاهش حضور نظامی آمریکا در جهان متحدان این کشور را با مصائب بزرگی رو به‌رو کرده است.

فراتاب - گروه بین الملل: وقتی دولت جورج بوش پسر سیاستی جنگ‌طلبانه و مداخله‌جویانه را در اوایل دهه 200 در پیش گرفت، بسیاری از شخصیت‌ها و تحلیل‌گران با استناد به حق سلب‌ناشدنی همه ملل در تعیین سرنوشت و برخورداری از یک زندگی صلح‌آمیز او را به باد انتقاد گرفتند. بوش به ترتیب در سال‌های 2001 و 2003 به افغانستان و عراق حمله کرد و بر شمار نظامیان آمریکایی حاضر در شبه جزیره کره افزود. اما پس از حملات 11 سپتامبر 2001 بود که او در یک سخنرانی عمومی خطاب به مردم آمریکا گفت: «شهروندان عزیز ما، سبک زندگی ما، خودِ آزادی ما در قالب اقداماتی تروریستی در معرض حمله قرار گرفته است. قربانیان این حمله سرنشینان هواپیما، کارمندان، فعالان اقتصادی، نظامیان زن و مرد و کارمندان فدرال و همچنین پدران و مادران و دوستان و همسایگان بودند. صدها جان بی‌گناه ناگهان طعمه عفریت منزجر کننده ترور شد.» او از این هنگام دسته جدیدی از منازعات که از آن به «جنگ با ترور» یاد می‌شود را به نام خود سکه زد. جنگی که عادلانه و تدافعی است. رئیس جمهور وقت آمریکا تأکید کرد که جنگ آمریکا با ترور «با حمله به القاعده آغاز شده اما تنها به القاعده محدود نمی‌شود»، بلکه این جنگ تنها با «توقف دسترستی‌ها و شکست همه گروه‌های تروریستی جهانی» به پایان می‌رسد.

اگرچه بسیاری از متفکران و سیاستمداران لیبرال بوش پسر را به دلیل این تهاجم – که با حمله به عراق در سال 2003 تشدید نیز شد - مورد انتقاد قرار دادند، اما «جان مرشایمر»، استاد آمریکایی مشهور روابط بین‌الملل در کتاب جدید خود «توهم بزرگ»، «بیل کلینتون»، «جورج دابلیو بوش» و همچنین «باراک اوباما» را پیروان «سیاست خارجی لیبرال مداخله گرا» معرفی می‌کند، سیاستی که بر گسترش لیبرال دموکراسی به دولت‌های غیر لیبرال از طریق تغییر رژیم استوار است. او تأکید می‌کند که وقتی ساختار نظام بین‌الملل «سلسه مراتبی» است و تنها یک تک قطب جهانی وجود دارد، سیاست خارجی لیبرال کارآمد خواهد بود، اما در بیشتر مواقع ساختار نظام بین‌الملل «آنارشیک» است و دو یا چند قطب بزرگ بر آن مستولی هستند. مرشایمر برآنست که «قدرت‌های بزرگ لیبرال به ندرت در موقعیتی قرار دارند که بتوانند هژمونی لیبرال را در پی بگیرند. آن‌ها معمولاً براساس اصول رئالیسم، انتخاب‌های کمی دارند، زیرا در حال رقابت با یک یا چند ابرقدرت دیگر هستند.» در برخی مواقع کمیاب ابرقدرت‌های لیبرال در وضعیت توازن قوای مطلوبی قرار می‌گیرند و قادر به درپیش گرفتن سیاست هژمونی لیبرال می‌شوند. مرشایمر می‌افزاید «ایالات متحده آمریکا پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی خود را در چنین وضعیتی یافت.»

با چنین زمینه‌ای بود که آمریکا به افغانستان و سپس عراق حمله کرد تا آن‌ها را به دموکراسی لیبرال مبدل سازد، تجربه ثابت کرد که این امر بسیار دشوار است. اولاً به دلیل فرهنگ‌های بومی عمیقاً ریشه دار در کشورهای غیر لیبرال، که متحول کردن آن (اگر نگوییم غیرممکن است) بسیار سخت خواهد بود.

دوم اینکه مردم سراسر جهان از حقوق فردی برخوردار نیستند، بنابراین آنگاه تغییر رژیم نیز انجام پذیرد، آن مردم از فضیلت و آمادگی کافی برای اداره دموکراسی لیبرال ایجاد شده برخوردار نیستند، از این رو وجود مردم دارای آمادگی، آموزش دیده و فضیلت‌مند (هم در مقام حاکم و هم در مقام محکومان) در دموکراسی‌های لیبرال عاملی کلیدی است و فقدان آن در میان مردم عراق و افغانستان به حکمرانی فرقه‌ای و ناکارآمد به اسم دموکراسی انجامیده است. بنابراین دموکراسی بدون دموکرات‌ها نمی‌تواند بقای خود را حفظ کند. افزون بر این ناسیونالیسم مردم کشورهایی که در معرض مداخله خارجی قرار می‌گیرند را به دفاع از حق تعیین سرنوشتشان سوق می‌دهد. در نتیجه امروزه تعداد بی‌شمار جنبش‌ در دو کشور مذکور می‌بینیم که نیروهای غربی را هدف قرار می‌دهند، از جمله القاعده، طالبان، داعش و ... هیچ یک از جنبش‌های یاد شده مقید به دموکراسی نبوده و همگی ضدغربی هستند. النهایه در جهانی که به طور فزاینده به سوی چند قطبی شدن حرکت می‌کند، وقتی یک ابرقدرت لیبرال در مقام تغییر دهنده رژیم کشورهای دیگر عمل کند، دیگر قدرت‌های بزرگ معمولاً در برابرش مقاومت می‌کنند. طرفه آنکه سیاست خارجی لیبرال، مشی مداخله جویانه‌ای را تجویز می کند که معمولاً و در بلند مدت به اهداف خود نمی‌رسد.

نیازی به گفتن ندارد که نه افغانستان و نه عراق به ترتیب پس از سقوط نظام بنیادگرای اسلامی و دیکتاتوری صدام حسین به طرزی کارآمد از مواهب دموکراسی لیبرال  برخوردار نشده اند. همچنانکه می‌دانیم عراق از طایفه‌گرایی عمیق و حامی‌پروری افسار گسیخته‌ای رنج می‌برد و افغانستان با بحران‌های شدید امنیتی و حکمرانی روبه‌روست. دولت‌های این هر دو کشور در پی تهاجم آمریکا متولد شدند و رویاهای لیبرال آن‌ها هیچگاه برای مردمشان به واقعیت مبدل نشدند.

 

آغاز کابوس

در حالیکه هنوز رویای دموکراسی و تعیین سرنوشت به درستی تعبیر نشده بود، جناح محافظه‌کار ملی‌گرا به همراه دونالد ترامپ در آمریکا به قدرت رسید. ترامپ سیاست منطقه ای آمریکا را هم در خاورمیانه و هم آسیای جنوبی تغییر داد و با بیان اینکه آمریکا «پلیس جهان» نیست، درصدد بازگرداندن نیروهای نظامی آمریکا به خانه برآمده است. چنین سیاستی نه تنها یک سیلی به صورت متحدان آمریکا در هر دو منطقه مذکور است، بلکه دور جدیدی از بی‌ثباتی و منازعه را در سوریه و افغانستان نوید می‌دهد. ترامپ دولت‌های قبلی آمریکا را به دلیل عملیات نظامی خارجی بی پایان و بیهوده محکوم می‌کند و داد سخن می‌دهد که دولت آمریکا باید وظایف ملی و داخلی بیشتری را به انجام برساند، نه اینکه به متحدانش به بهای هزینه‌های مردم آمریکا منفعت برساند.

با این وجود، نه جنگ با ترور بوش و نه انزواگرایی ترامپ زندگی بهتری را برای عراقی‌ها، افغانستانی‌ها و سوری ها رقم نمی‌زند. برعکس سیاست‌های محافظه‌کاران ملی‌گرا به جنبش‌های تروریستی (نظیر طالبان) کمک می‌کند تا دیگر بار چشم به بازگشت به قدرت بدوزد. لذا به نظر می‌رسد رویاهای خوش‌بینانه و مداخله‌‌‎گرایانه لیبرال به یک کابوس شکاکانه و انزواگرایانه مبدل شده که سیاست‌های ناسیونال پوپولیستی را با سیاست‌های رئالیستی اشتباه گرفته است.

 

ترجمه: تحریریه فراتاب

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

منبع: افغان پالس

نظرات
آخرین اخبار