امنیت و گفتمان در عصر امپراتوری | فراتاب
کد خبر: 7017
تاریخ انتشار: 17 آذر 1396 - 07:48
بابک صفری
مفهوم امنیت در یک کلام از ثبات و ارزش برخوردار نیست. امنیت با چارچوبهای ذهنی تعریف کننده ربط دارد. و همچنین در چارچوب گفتمان ساخته می شود و نسبی است.به قول فوکو رابطه ی دانش و قدرت است.

فراتاب - گروه اندیشه:  واقعیت ها برای بازنمود و تعریف خود نیازمند پناه بردن به ایدئولوژی هستند. ژیژک

عصری که ما در آن زندگی می کنیم، عصر امنیت هستی شناسی است. در این عصر به گونه ای بی سابقه بزرگترین تهدید جامعه ی بشری یعنی جنگ شکل پرومته ای به خود گرفته است، هم ویران کننده است و هم سازنده. جز در پرتو جنگ نمی توان نظم موجود و مستقر جهانی را بازتوزیع کرد. در پرتو جنگ است که امپراتوری از استعداد و توان دارا می باشد تا نظم را در زیرین ترین لایه های موجود سامان بدهد.

در این شرایط از سربازان جسم زدایی می شود، سرباز صرفا یک هیبت فیزیکی ندارد. این سرباز به شکل مجازی و نماد و سمبل به صورت ژانر هنری و ایماژ، ابدان دیگر را هویت زدایی می کند.  مواجهین این سرباز با سربازان جنگی نیست، میدان جنگ این سرباز به گستردگی تمام گستره اجتماعی است، حتی زندگی روزمره انسانها، زندگی فرهنگی و ایدئولوژی انسانها. این سرباز هم تولید سوژه می کند و هم تابع می سازد. سربازان جسم زدا شده ی امپراتوری آمده اند در لایه های زیرین اجتماعات بشری نفوذ کرده اند و توزیع اسطوره، هویت و خواسته ها می کنند.

نگری و هارت معتقدند که امپراتوری دامنه نفوذ و اقتدار بسیار فراگیر دارد و در زندگی خصوصی انسانها نفوذ می کنند و فقط سیاسی نمی باشد، بلکه سیاست بعنوان یکی از مظاهر جنگ می شود و سیاست تابع جنگ. جنگ به معنای پست مدرن می باشد. جنگ ایده ها و ژانرها. جنگ هویتها، جنگ در همه چیز رسوخ کرده است. در مدرنیته تهدید و جنگ از ویژگی مطلق و هستی شناختی برخوردار نبود. جنگ و تهدید شاید عنصر اصلی حیات اجتماعی شناخته شده باشد. همان قدر که ویرانی می آورد، جوامع در پناه تهدید و جنگ پویا می شوند. به گونه ای پارادوکسیکال همان عامل ایجاد ناامنی باعث امنیت می شود. تهدید مثل فارماکون افلاطون هم درد و هم درمان است.

امنیت به لحاظ زبان شناسی دال های تهی هستند. این مفاهیم معنای خود را در درون گفتمان ها می یابند. لذا تهدید و عدم تهدید امری قبلا تهدید شده و بیرونی نیست. امنیت یک متن است: مثل بدن انسانها. امنیت موضوع شناخت نیست بلکه موضوع تعریف است. مرکز امنیت در زمانهای مختلف متفاوت است. مثلا ممکن است صیانت ذات یا صیانت ارزش ها یا سرزمین باشد. امنیت به تعبیر بوزان غیرتوسعه یافته است، به تعبیر ولفرز یک نماد مبهم است، به تعبیر جرج کنالی یک مفهوم اساسا ستیزش برانگیز است. مفهوم امنیت در یک کلام از ثبات و ارزش برخوردار نیست. امنیت با چارچوبهای ذهنی تعریف کننده ربط دارد. و همچنین در چارچوب گفتمان ساخته می شود و نسبی است.به قول فوکو رابطه ی دانش و قدرت است.

عصر و زمانه ی ما بسیار متفاوت از دوره های گذشته است. ما تنها نسلی هستیم که تغییرات عصر خود را نظاره می کنیم. در این عصر ما در هر لحظه با پدیده های جدیدی مواجه می شویم. زیست جهان ما به یک زیست جهان مجازی تبدیل می شود. دنیایی که مرز بین واقعیت و غیر واقعیت  و حقیقت و غیر حقیقت مخدوش می شود که ابررسانه ها این کار را می کنند. ما در جهان فرا واقعیت قرار داریم.  گفتمان مسلط جهانی ما را تبدیل به ابژه خودش می کند، یعنی آن چیزی که او میل می کند درون ما به وجود بیاید خلق می کند. فضای وانموده: آنچه هست، نیست جلوه می کند و آنچه نیست هست جلوه می کند. امنیت هستی شناختی  در خطر است: مرزهای ارزشی شما فرو می ریزد. بعضی از گفتمان ها از پتانسیل دگرسازی بسیار قوی برخوردارند: نوعی پاتریمونیالیسم معرفتی که به دنبال پژواک صدای خودش است که همه باید در یک دستگاه بنوازند. بعضی گفتمانها حاشیه اش فربه تر می شود که به اصطلاح کاریکاتوریزه می شود و همین باعث آسیب پذیری می شود.

در یک جامعه ی قوی متن باید از حاشیه بزرگتر باشد. یک مورد که به تحلیل گفتمان کمک کرده است مسئله جامعه شناسی معرفت است که علم را پدیده اجتماعی می داند و همچنین حرکت آن از پوزیویتیسم و ابطال پذیری به نسبی گرایی کوهن و آنارشیسم معرفتی فایرابند که هر شناختی را پدیده ای تاریخی و اجتماعی می دانند. به قول لاکلاو: مفاهیم امنیت همه دال شناور و تهی هستند و در عین حال لبریز از معانی هستند. یعنی یک مفهوم امنیت می تواند با بی نهایت مدلول جمع شود. از این رو است که بسیاری معتقدند که امنیت یک مقوله ذهنی است. این فضای احساس ماست که در یک شرایط بسیار آرام، نا آرام است و یا برعکس. به قول لاکان: انسان ها هرکدام زیست جهان خیالی دارند که واردش بشوی امنیت اش دچار خلال می شود. ونت می گوید: امنیت برساخته ی دولتهاست. چیزی نیست که کشف شود بلکه ساخته می شود. بوزان معتقد است که دولتها در اثر هراسی که دارند امور غیر امنیتی را امنیتی جلوه می دهند. یک اصل در تهدید وجود دارد: تهدید اگر شکل نرم باشد مهمل نماست. اگر با جنس خودش با آن برخورد نکنیم باعث تحکیم و تقویتش می شویم.

عصر ما عصر زیست قدرت است. از قدرتی حرف می زنیم که هم استعداد تخریب و کنترل انبوه برخوردار است و هم قدرت به شدت فردی شده است. قدرتی که زندگی همه روزه هر فردی را نیز کنترل و نظارت می کند. چشم این قدرت متکثر است. چشم سراسر بین است که هیچ عالم خصوصی برایش وجود ندارد: انتظام در پراکندگی دارد. دفاع به صورت فزاینده ای دارد تبدیل به امنیت می شود. الان جنگ ادامه ی سیاست است که به این می گویند امنیت فعال. یعنی باید دائم با حضور پلیسی امنیت را حفظ کرده. جامعه ی امن جهانی جز در پرتو دفاع فعال معنا پیدا نمی کند.

انبوه خلق: جمعی است که ویژگی های ملت «زبان، نژادی، تاریخی، مذهب» را ندارد. بلکه در ویژگی های سوبژکتیو با هم گره می خورند.  در عصری که ما زندگی می کنیم جنگ یک امر استثنایی نیست، بلکه یک امر طبیعی است. هر آنچه که ایجاد ناامنی می کند ، باعث امنیت می شود.

طنز روزگار ما این است که قدرت جنگ سطحی ترین لایه را در بر گرفته است. قدرت جنگ بی وقفه. در پرتو چنین توانی است که میتوان نظم را برقرار کرد و در سایه ی آن امنیت را. این امنیت از رهگذر اعمال نوعی زیست قدرت اعمال می شود. قدرتی که می تواند ذهن مطیع ایجاد کند. بنابراین نیازمند جنگ همه علیه همه نیست. پارادوکس عصر ما این است که همان ابزار زخم آفرین، ابزار مرهم آفرین نیز هستند. به تعبیر نگری و هارت: حتی امپراتوری کنونی نیز خود را مستثنی از یک جنگ پیش دستانه نمی داند. باید جنگید تا جنگی شکل نگیرد. انسان مدرن جهان و جامعه را به شکل نظم از مقدر فرو ریخته: انسان آزاد با اراده ای که این بار خالق وحدت و قاعده مندی اوست و نهایتا اوست که نظم را مستدل می کند. در نظم کهن یک اراده ی متافیزیکی نظم را مقدر می کرد.

انسان مدرن تلاش و رویای ایجاد نظم و امنیت توامان برایش هدف است و هم نتیجه، هم فرمان و هم وظیفه. بی قاعده گی و تشتت را به وحدت و نظم تبدیل می کند.  چنین نظمی در یک میان پرده شکل می گیرد، میان نظم مقدر الهی و نظم انسانی. که انسان خود دچار نوعی ناامنی هستی شناختی است که هنوز نتوانسته از نظم کهن بگسلد و نظم نوین را قبول کند. هر آشوبگاه اجتماعی یک آوردگاه هم هست. عصر ما ناامن ترین عصری است که انسان تجربه کرده است، چون دامنه ی امنیت صرفا به صیانت ذات خلاصه نمی شود، بلکه صیانت روح و روان، ارزش و غیره تسری پیدا کرده است. تنها کسانی که خواسته اند سوژه باشند تاریخ را رقم زده اند.

ثبات مطلق نه وجود دارد و نه مطلوب است. مالتیتود: ایجاد یک نوع جامعه ی پلیسی است اما نه در شکل زخمت بلکه در شکل لطیفش که پلیس به رفتار ما جهت می دهد، هر فردی به پلیس خودش تبدیل می شود. اکنون نظام امپریالیستی خودش مقاومت تولید می کند، خودش فضای نقد را به وجود می آورد.

بابک صفری

نویسنده در حوزه های؛ سینما، فلسفه و اندیشه سیاسی

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار