کد خبر: 9206
تاریخ انتشار: 24 اردیبهشت 1398 - 14:34
دکتر سیامک بهرامی

فراتاب - گروه بین الملل: شاید امروزه مهترین سئوالی که ذهن عامه مردم و متفکرین مختلف در ایران را به خود مشغول ساخته است و چون ابری مبهم بر بالای سرشان چنبره انداخته است، این سئوال است که آیا جنگی پیش رو داریم؟ پاسخ به این سئوال هم آسان است و هم مشکل. طبق قواعد و الگوهای موجود در دیسیپلین روابط بین الملل می توانیم بگوییم پاسخ به این سئوال به دلایل متعدد «نه» است، اما اگر از قواعد و الگوهای بی ثبات و متغیر روابط بین الملل به عنوان یک علم اجتماعی پرنوسان بگذریم و بر وقایع پیش بینی نشده، اشتباهات کوچک، سوتعبیرهای مداوم، تاکید بر رویه های پیشین و عدم کانالهای ارتباطی مثبت و عمیق بین دو طرف تاکید داشته باشیم می توانیم بگوییم جواب سوال فوق می تواند یک «بله» هم داشته باشد. در ادامه به تحلیل دو سناریوی فوق خواهیم پرداخت:

در علم روابط بین الملل اصطلاحات متعددی برای تعبیر شرایط و اوضاع و احول متفاوت بین المللی داریم که هریک بار معنایی خاص خود را دارد که در ادامه سعی خواهم کرد در قالب رابطه ایران و آمریکا معانی آنها را به طور دقیقتر مورد بررسی قرار دهم. نکته اول آنست که ما در روابط بین الملل صرفا با دوگانه جنگ کامل و صلح کامل روبرو نیستیم و مابین جنگ و صلح و فراتر از آنها وضعیت های نهادی دیگری هم قابل تعریف است. برای مثال مابین این دو مفهوم مفاهیمی چون موازنه، وضعیت جنگی، صلح مسلح، دیپلماسی ابتدایی، همکاری، چندجانبه گرایی، همگرایی، حکمرانی جهانی و ... قابل تصور است و فراتر از این دو نقطه در سمت فراتر از جنگ مفهوم هرج و مرج و در سمت فراتر از صلح حکومت جهانی قابل تعریف است. از این رو صلح کامل و جنگ کامل صرفا دو وضعیت از وضعیت های قابل تصور در روابط بین الملل و واحدهای سیاسی تشکل دهنده آن هستند که آلترناتیوهای متعدد دیگری در کنار آنها قرار دارند که اتفاقا ما در زمان حاضر دقیقا در نوسان بین چند گزینه مختلف از این آلترناتیوهای مورد اشاره فوق در روابط ایران و آمریکا هستیم که قرار بر آن هم نیست که این وضعیت پاندولی به صورت اتوماتیک به جنگ یا صلح منجر گردد.

روابط ایران و آمریکا بعد از انقلاب در حرکت پرنوسان بین چند وضعیت دیپلماسی ابتدایی، وضعیت جنگی، موازنه و صلح مسلح قرار داشته است. برجام و ماجرای مک فارلین، زمان حمله آمریکا به کویت، افغانستان و گفتگو در باب عراق، تعاملات فرهنگی ایران و آمریکا در زمان خاتمی و چند واقعه دیگر را می توان مصادیق دیپلماسی ابتدایی دانست. تخاصم ایران و آمریکا در بعد از گروگان گیری و ابتدا و اواسط جنگ ایران و عراق و زمان حمله به عراق را می توان مصداق وضعیت جنگی دانست و ماجرای جنگ نفت کشها، حمله به هواپیمای مسافربری ایرانی و وضعیت بعد از خروج از برجام و شرایط امروزین هم در قالب صلح مسلح قابل تعریف است و شرایط قبل از برجام در دوران اوباما و بوش هم می تواند مصداق وضعیت موازنه مابین ایران و آمریکا تلقی گردد. از این رو روابط ایران و آمریکا هیچوقت نه جنگ کامل بوده است و نه صلح کامل.

دیپلماسی ابتدایی را می توان مذاکرات محدود صرفا در یک حوزه موضوعی خاص تعریف کرد. موازنه را می توان حالتی دانست که رقابت شدید در جریان است اما هر دو طرف از وضعیت تعادلی که در معادله رقابتی آنها وجود دارد راضی هستند. این وضعیت در واقع بیانگر یک بازی برد- برد در درون معمای امنیتی است که دو بازیگر را به یک نقطه مفاهمه موقت می رساند.

وضعیت جنگی اما شرایطی است که موازنه از حالت تعادلی خارج می گردد و رقابت بین دو بازیگر در حوزه های موضوعی خاص یا محدود پرتنش می گردد به نوعی که هر چند احتمال جنگ بین دو بازیگر وجود دارد اما این احتمال بسیار ضعیف است و صرفا یک وضعیت تنش مدیریت شده و کنترل شده که قطعا به جنگ ختم نخواهد شد قابل شکل گیری است. زیرا هزینه های جنگ در این شرایط بر هزینه های وضعیت جنگی فزونی دارد.

شرایط صلح مسلح هم شرایطی است  که موازنه تعادلی بین دو بازیگر در حوزهای موضوعی مختلف بر هم خورده  و تنشی افسار گسیخته روابط آنها را تحت تاثیر قرار می دهد. در این شرایط حتی احتمال درگیری محدود نظامی وجود دارد و برخوردهایی هم شکل خواهد گرفت. طرفین بازی در این وضعیت دست به موازنه در دو سطح داخلی و خارجی علیه بازیگر رقیب زده که شامل امنیتی شدن شدید روابط، از بین رفتن کانالهای ارتباطی موثق، تسلیح شدید نظامی از سوی هر دو طرف و ... می گردد. در این وضعیت احتمال جنگ بسیار بالاتر از عدم وجود آن است. بحثی که در اینجا قابل طرح است این است که چرا شرایط ترتیبی فوق از نوعی عدم تنش به تنش شدید تبدیل می گردد؟ در واقع عامل اصلی تبدیل وضعیتهای نهادی فوق از حالت پرتنش به کم تنش و یا بالعکس چیست؟

اگر بخواهیم در ارتباط با رابطه ایران و آمریکا در شرایط حاضر سخن بگوییم به وضوح می بینیم که در یک بازه زمانی کوتاه، روابط ایران و آمریکا از یک دیپلماسی ابتدایی به عنوان وضعیتی بسیار کم تنش به شرایط صلح مسلح به عنوان حوزه ای پرتنش و نزدیک به جنگ تبدیل شده است. عامل این موضوع برهم خوردن موازنه قدرت یا به زبان دقیق تر موازنه تهدید بوده است. در منطق موازنه قدرت هر نوع افزایش قدرتی، تهدید محسوب می گردد اما در منطق موازنه تهدید صرفا بعضی از افزایش قدرتها و آنهم از سوی بازیگرانی که ما آنها را به عنوان دشمن فوری می شناسیم، تهدید محسوب می شود. در منطق اوباما بعد از کنار رفتن احمدی نژاد و بر سرکار آمدن اعتدالیون در ایران، افزایش قدرت ایران که قبلا به عنوان تهدیدی جدی محسوب می گردید و آمریکا با تحریم های چندجانبه گرای بین المللی در تقابل با این تهدید دست به موازنه زده بود، دیگر تهدیدی جدی و فوری نبود و اگر هم بود در قالب مذاکره و دیپلماسی ابتدایی قابل کنترل و هدایت بود و به موازنه گرایی بیش از اندازه آنگونه که در تقابل با احمدی نژاد لازم بود، نیاز نداشت.

اما آمریکای ترامپ تصورش از افزایش قدرت ایران چیز دیگری است. از نظر ترامپ، مشاوران نزدیکش و کشورهای موتلفش، ایران به قدرتی بیش از اندازه در منطقه دست پیدا کرده که موازنه مورد نظر آمریکا و دوستانش را بهم ریخته و تهدیدی جدی برای آنها ایجاد نموده است. از این رو باید به موازنه ای بیشتر از سابق و فراتر از چارچوبهای دیپلماسی ابتدایی دست زد تا بتوان قدرت ایران را مهار نمود. این شرایط چیزی جز صلح مسلح نیست و قدرت ایران صرفا با تنگناهای شدید دیپلماتیک، سیاسی، اقتصادی و نظامی به سطح توازن و نقطه مورد مفاهمه پیشین خواهد رسید. در واقع شرایط منطقه ای بستری را ایجاد نمود تا ایران به افزایش قدرتی دست یازد که نوعی موازنه بیش از اندازه محسوب می گردید و همین امر تصور تهدیدی وجودی را برای سایر رقبا ایجاد نمود تا با عملکردهای پویای خویش و نوعی موازنه خارجی (اتحاد و ائتلاف) ضد قدرت گیری ایران موازنه سابق را احیا نمایند.

امریکا هم امروز در قالب یک دولت هژمون که در هر نقطه دست به موازنه می زند عمل نمی کند بلکه بیشتر در قواره های یک ابرقدرت است که موازنه فراساحلی را برای خویش به عنوان یکی از اهداف برگزیده و ایران یکی از اهداف اصلی این نوع موازنه شمرده می شود. از این رو هدف نهایی آمریکا نه جنگ بلکه مهار ایران است. اگر آمریکا و کشورهای همپیمانش با عملکردهای موجود بتوانند ایران را مهار نمایند، وضعیت صلح مسلح بدون گذار به جنگ، پایدار خواهد ماند تا زمانی که موازنه سابق با کاهش قدرت ایران احیا گردد.

در مقابل اگر ایران در مقابل حرکتهای موازنه گرایانه آمریکا دست به موازنه متقابل بزند، نیاز آمریکا را برای بالا بردن سطح قدرتش برای مهار ایران افزایش خواهد داد و این بدان معنی است که آمریکا فشاری بیش از سابق به ایران وارد خواهد ساخت تا اقدام موازنه جویانه او را خنثی سازد. ایران با خروج از برجام و در نهایت احیای برنامه هسته ای به صورت تکاملی  می تواند به نوعی موازنه داخلی در تقابل با امریکا و متحدانش دست زند. در همین راستا ایران می تواند از طریق بازیگران نیابتی خویش در منطقه به اعمال نوعی موازنه خارجی روی آورد و یا در نهایت با اتحاد با کشورهایی چون روسیه، چین، ترکیه و سوریه و عراق در تقابل با آمریکا موازنه خارجی خویش را کامل نماید.

اما در مقابل آمریکا هم در پاسخ به این اقدامات موازنه گرایانه سطح موازنه را در دو حوزه داخلی و خارجی افزایش داده و فشار بیشتری را در قالب محاصره اقتصادی، تحریم های مداوم، تنگنای دیپلماتیک- سیاسی و فرکانسهای متعدد نظامی بر ایران تحمیل نموده و این موضوع می تواند هر چه بیشتر دمای التهاب را در وضعیت صلح مسلح بالا برده و آن را به حالت جنگ کامل نزدیکتر سازد.

آمریکا در تسری ارزش های خود نسبت به یک بازیگر مخالف توانایی بهره گیری از چند تاکتیک را دارد تاکتیک اول الهام بخشی است که قطعا در روابط امروز ایران و آمریکا در سطح نخبگان موضوعیت ندارد، تاکتیک دوم ادغام است یعنی از طریق گسترش روابط در حوزه های موضوعی مختلف بتواند این بازیگر را در درون ارزش های خویش مستحیل نماید، تاکتیکی که مورد نظر اوباما بود. تاکتیک دیگر تحمل است. یعنی آمریکا بازیگر موجود را تحمل نماید و اقدام خاصی برای تغییر او در پیش نگیرد. اما تاکتیک نهایی مهار است. همان مفهومی که ما در قالب بحث فوق مورد بررسی قرار دادیم.

در چارچوب تاکتیک مهار چنانکه بیان کردیم جنگ یک هدف اولیه نیست و چنانکه راهکارهای دیگر بتوانند موازنه سابق و مطلوب آمریکا و دوستانش در خاورمیانه را احیا نماید، توسل به جنگ شکل نخواهد گرفت اما چنانکه این راهکارها با موازنه متقابل ایران به صورت مداوم پاسخ داده شود و ایران حاضر به بازگشت به موازنه سابق نباشد هر آن ما  در حال گذار از مرزهای وضعیت صلح مسلح به سوی جنگ خواهیم بود. هر چه این شرایط رقابتی تر گردد میزان سوء برداشتها، تصورات تهدید گونه، اعتماد، کانالهای ارتباطی و نخبگان اشباع از تنفر افزایش یافته  و جنگ ملموس تر و واقعی تر خواهد شد.

در شرایط صلح مسلح نه ایران و نه آمریکا هیچیک با پیش فرض جنگ وارد بازی رقابتی نشده است اما چنانکه نخبگان دو طرف بر هیزم این آتش رقابتی بیافزایند سرانجامش چیزی جز جنگ نخواهد بود زیرا آمریکا در چنان موقعیتی صرفا جنگ را عامل اعاده موازنه سابق خواهد دانست و ایران هم در چنان شرایطی هر نوع بازگشت به موازنه سابق را نوعی بازی مرگ و زندگی برای خود تصور خواهد نمود.

دیپلماسی ابتدایی و شروع مذاکره از حوزه های موضوعی کوچک و حرکت به سمت حوزهای موضوعی حساس می تواند گره کور این معمای امنیتی منتهی به جنگ را باز کند. در چنین مذاکره ای نه آمریکا باید با این پیش فرض وارد مذاکره شود که همه حوزه های موضوعی در یک مذاکره واحد مورد بحث و گفتگو قرار گرفته و در نهایت حل شوند و نه ایران باید با این پیش فرض وارد مذاکرات گردد که صرفا روی یک یا چند حوزه موضوعی محدود حاضر به مذاکره و گفتگو است.

در چنین شرایطی شاید بتوان دستور کار یک دیپلماسی آبشاری را پیشنهاد داد بدین معنا که موفقیت در هر دور مذاکره در چارچوب یک حوزه موضوعی واحد یا چند حوزه مرتبط به هم ما را به مرحله بعدی مذاکرات رهنمون سازد و مذاکرات به حالت آبشاری از سطح دره به عمق دره و موضوعات حساس هدایت شود. لازمه این امر تغییر در طرز تلقی دو طرف بازی و نخبگان سیاسی است.

 

نویسنده: دکتر سیامک بهرامی استاد علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی کرمانشاه

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

 

نظرات
آخرین اخبار