کد خبر: 9095
تاریخ انتشار: 11 دی 1397 - 11:53
دکتر سیامک بهرامی

فراتاب گروه بین الملل: خروج آمریکا از سوریه گمانه ‌زنی‌های متعددی را در باب علل و پیامدهای این تصمیم بین کارشناسان مختلف ایجاد کرده است. گروهی با سطح تحلیل سیستمیک از عقب نشینی هژمونیک آمریکا و تثبیت نهایی یک سیستم چند مرکزی سخن می رانند، گروهی دیگر با تمرکز بر سطح تحلیل منطقه‌ای بر تغییر چینش قدرت در زیرسیستم خاورمیانه و افزایش قدرت روسیه و ایران در منطقه تاکید دارند و دسته ‌ای دیگر از کارشناسان با اتکا بر سطح تحلیل خرد متغیرهایی چون تغییر سیاست داخلی آمریکا و شخصیت ترامپ و تاثیر آن بر سیاست خارجی و یا اسد در حال احیا و دیپلماسی پاندولی اردوغان و یا وضعیت کردها و ... را در تحلیل این رویداد برجسته می‌نمایند. هر چند که نمی‌توان چنین تحلیلی‌هایی را نادیده گرفت اما نباید از خطر تقلیل‌ گرایی مستتر در آنها هم غافل بود. به راستی آیا می‌توان با اتکا به چنین رویکردهای تک بعدی ماهیت این واقعه را تحلیل نمود و از نقشه‌ های استراتژیک و پیامدهای کلان آن غافل بود؟ آیا میتوانیم به راحتی از خروج آمریکا از خاورمیانه و جشن پیروزی اسد، پوتین، اردوغان و تهران سخن بگوییم؟ آیا شکست کردها قطعی است؟ جایگاه توافقهای استراتژیک پنهان در پس این رویداد چیست؟ پیروزمندان و شکست‌خوردگان واقعی چه کسانی هستند؟ سرانجام محورهای اتحاد و ائتلاف موجود به کجا خواهد انجامید؟ ترامپ به راستی به دنبال چیست؟ 

رویداد موجود را باید در عمق تحولات پیشین، استراتژیهای گذشته و حال دولتها و تصوراتشان از آینده جستجو کرد. در تاریخ روابط بین‌الملل و به خصوص بعد از کنگره وین 1815، ما با سیستم‌های مختلفی چون اتحاد مقدس، پانتارشی، سیستم مترنیخ، سیستم اول و دوم بیسمارک و سیستم دلکسه و ... روبرو  بوده‌ایم که هر یک با کاردانیهای دیپلماتهای برجسته‌ای برای تامین منافع کشورهای خاص و تضعیف دشمنان یک سیستم مشخص طراحی شده و بعد از مدتی دچار انحلال شده‌ اند. هدف ان سیستمها در هر دوره پیچیدن تارهای عنکبوت بر دور بازیگران مشخص و جلوگیری از تحرک مخرب آنها علیه  سیستم مبتنی بر منافع کشورهای برجسته سیستم و حافظ وضع موجود بوده است. نوشتار حاضر سعی دارد در پس اقدام ترامپ برای خروج از سوریه از سیستمی سخن بگوید که ترامپ درصدد ایجاد ان است و هماهنگی آن را بر عهده گرفته است تا مخربترین بازیگر موجود در سیستم از نظر خویش را مهار کند. در این بین او مبتنی بر منافع سایر کشورها امتیازاتی را بدانها تعارف نموده تا  او را در تکمیل نمودن پازلهای این سیستم یاری دهند. اما ماهیت این سیستم چیست؟ از کجا آغاز شده و چرا و چگونه بازیگران دیگر بدان می پیوندند؟

سیستمی که ترامپ در صدد ایجاد آن است از همان زمان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نطفه ‌هایش شکل گرفته است. از زمانی که ترامپ شعار «اول آمریکا» را پیش کشید. این شعار به معنای انزواگرایی آمریکا نبود بلکه مفهوم اساسی آن کنار نهادن سیاست موازنه هژمونیکی بود که اوباما آن را در پیش گرفته بود طبق این سیاست آمریکا در هر جایی که قدرتی در حال ظهور باشد که منافع و ارزشهای نظام هژمونیک را تهدید کند یا سازگاری با آنها نداشته باشد باید در مقابل آن دست به موازنه بزند. آمریکا در این مسیر مبتنی بر حمایت از ارزشهای نظم موجود عمل می کند و از یاری متحدین خویش بهره مند می‌گردد. موازنه گرایی در این چارچوب اجماع محور، ارزش‌گرا و سیستم‌محور است. اما ترامپ اعتقادی به هژمون حافظ ارزش‌ها و سیستم ندارد بلکه به ابرقدرتی می‌اندیشد که سعی دارد هر آنچه را که آمریکا در جایگاه هژمون ایجاد کرده است چنانچه ربطی مستقیم به منافع ملی آمریکا ندارد، براندازد. در واقع سیاست او گذار از ارزشهای سیستمیک غیرمنفعتی بود. این بدان معنی بود که آمریکای ترامپ از نوعی موازنه هژمونیک به موازنه فراساحلی روی خواهد آورد که تنها در نقاطی دست به موازنه خواهد زد که منافع ملی و اصلی آمریکا در انجا درگیر باشد و نه ارزشها و هنجارهای هژمونیک و یا منافع وابسته به سیستم. مصادیق این سیاست در خروج آمریکا از موافقتنامه‌ های بین‌المللی، تجاری و نهادهای بین‌المللی تجلی یافت.

حال چگونه خروج از سوریه با این وضعیت قابل توجیه است؟ جواب بسیار ساده است. از نظر ترامپ سوریه ربطی به منافع اصلی آمریکا  ندارد و هیچ وقت هم در گذشته چنین ارتباطی وجود نداشته است. آمریکای ترامپ هر چند توان هژمون ماندن را دارد اما اراده ‌ای برای این کار ندارد زیرا در پاسخ به این سئوال ساده که هژمون بودن چه نفعی برای کشورم دارد، نمی تواند توجیهی تجاری پیدا کند. سوریه هر چند جایی نیست که ترامپ در آنجا دست به موازنه بزند اما سوریه جایی است که ترامپ می‌تواند از طریق آن مواد خام برای شکل‌دهی به سیستم خود را پیدا کند، چگونه؟ با خروج از سوریه و توافقات پنهان با بازیگران دیگر.

محور اصلی سیاست خارجی آمریکای ترامپ، نه اروپا نه کره شمالی نه چین و نه هیچ جای دیگر بلکه در حال حاضر فقط ایران است. او متحدین خویش را در درون سیستم بر این اساس انتخاب می کند. پیدا کردن متحدین اولیه برای او کار سختی نبود، ایران دشمنانی مداوم چون اسرائیل و عربستان داشت که به راحتی با او همراهی می کردند و می توانستند کوتوله ‌های دیگری را هم با خود به درون سیستم بیاورند. اما سیستم همچنان ناقص بود ایران متحدینی غیردولتی و دولتی، استراتژیک و تاکتیکی داشت که باید با هویج‌هایی به سوی سیستم ترامپ جذب می‌شدند. نابودی توافق هسته ای هر چند اروپا را در تقابل با آمریکا و همراهی با ایران قرار داد اما بر چه کسی آشکار نیست که این همراهی و تقابل صرفا سیاسی، شعاری و اعلامی است و اساسا اروپا حتی اگر اراده لازم برای حفظ نظم هژمونیک را داشته باشد توانایی کافی برای این کار را ندارد و تنها ژست شکیلی برای قاره سبز محسوب می گردد. اروپا هر چند خواهان نمایش استقلال خود است اما مرز استقلال‌ خواهی خویش و تعارض با آمریکا را هم به خوبی ترسیم کرده و هرگز بر سر ایران با آمریکا در نخواهد افتاد. منافع سیاسی، تجاری و فرهنگی اروپا با آمریکا چنین الزامی را بدان تحمیل می کند تا روح اخلاق گرایی حاکم بر رویکرد خویش را به زودی کنار نهد. در سیستم ترامپ اگر اروپا بازیگر سیستم نباشد قطعا بازیگر بی طرف خواهد بود.

اما مهمتر از عربستان و اسرائیل و اتحادیه اروپا، ترامپ با بازیگران دیگری روبرو بود که در صورت تقابل با آنها سیستم او را را به سختی با چالش مواجه می‌ساختند. روسیه و ترکیه دو بازیگری بودند که ترامپ برای تکمیل سیستم خویش و تنیدن کامل تارهایش به دور ایران بدانها نیاز داشت. این دو بازیگر در سوریه و در مذاکرات آستانه و در تحولات کردی در خاورمیانه به ایران نزدیک شده بودند و محور نوینی را در کنار عراق شکل داده بودند. ارزش این بازیگران صرفا در ابعاد سیاسی و استراتژیک نبود بلکه منفذی برای دور زدن تحریمهای جدید آمریکا هم محسوب می‌شدند. آمریکا مجبور به یارگیری از آنها در درون سیستم خویش بود تا انزوای ایران را کامل نماید. ترکیه و روسیه هر یک محورهای نوینی در سیاست خارجی خویش داشتند و ترامپ درصدد بود با اتکا بر همان محورها و تامین منافع آنان، آنها را به درون سیستم خویش بکشاند. روسیه از بحران سوریه استفاده کرد تا فراتر از بالکان، کریمه، قفقاز و آسیای میانه خود را در قامت قدرتی فرامنطقه ای بعد از فروپاشی شوروی نشان دهد. سوریه نقطه پرشی بود تا بار دیگر و در سطحی راهبردی روسها در قامت قدرتی بین المللی در جامعه بین الملل ظهور یابند. برامدن ترامپ و موازنه فراساحلی او این فرازجویی روسها را که از بحران سوریه شروع شده بود تثبیت نمود. به نوعی که ترامپ الزامی به موازنه در تقابل با روسها در سوریه یا حتی کریمه نمی‌دید و کامجویی آنها درسوریه را طبیعی فرض می‌کرد. روسها با بازگشت به حوزه نفوذ سنتی شوری سابق یعنی سوریه بار دیگر به دنبال مناطق نفوذ در خاورمیانه هستند و سیاستی که چنین شرایطی را برای آنها فراهم نماید با روی باز خواهند پذیرفت.

ترکها هم بعد از ناامیدی از پیوستن به اتحادیه اروپا و در ادامه نابودی اسد، محور نوینی را در سیاست خارجی خود تعریف نموده اند. امروزه کنترل متغیر کردی به خصوص در ترکیه، عراق و سوریه مهمترین محور سیاست خارجی ترکها شمرده می‌شود. آنها به کردها به عنوان یک تهدیدی وجودی برای خویش می نگرند. شکست پروژه صلح چنین سیاستی را بیش از پیش تثبیت کرد. ترکها از هر شرایطی که محدود کننده و کنترل کننده متغییر کردی باشد استقبال کرده و آن را بر هر استراتژی دیگری ترجیح خواهند داد. از نظر ترکها نابودی اسد اگر منجر به ظهور کردها به عنوان بازیگران فعال در سوریه گردد، هیچ گونه اولویتی نخواهد داشت و حتی تقابل با اسد در برابر متغییر کردی ممکن است تبدیل به نوعی ائتلاف گردد.

سیاست ترامپ در خروج از سوریه چیزی جز تکمیل سیستمش نبود. ترامپ بهترین بهره برداری را از این خروج برای تکمیل سیستم خویش نمود. از یک سو آرزوی روسها را در ظهور به عنوان قدرت بین المللی در جهان چند مرکزی جامه عمل پوشاند و از سوی دیگر دست آنها را برای نفوذ در خاورمیانه از طریق سوریه آزاد گذاشت. آمریکایی که یک سوم مناطق استراتژیک و ژئواکونومیک سوریه را در اختیار داشت به راحتی آن را برای سلطه روسها ترک کرد. این سیاست چیزی جز یک توافق پنهان برای تقسیم مناطق نفوذ در خاورمیانه نمی تواند باشد. توافقی که اثرات آن بعدا پدیدار خواهد شد. از سوی دیگر رها ساختن کردها برای ترکیه در سوریه بهترین دستاوردی بود که سیاست خارجی ترکیه می‌توانست کسب کند و موفقیتی بزرگ برای دستگاه دیپلماسی ترکها شمرده می‌شود. در واقع بدون کسب و تبادل امتیازاتی که مهمند و بر ما عیان نیستند، چگونه می توانیم چنین هدیه‌ ای را از سوی ترامپ و استراتژیست های قهار کاخ سفید به ترکیه بپذیریم. گمانه ‌زنی این نوشتار این است که هم ترکیه و روسیه همراهی با آمریکا را در موضوع ایران پذیرفته ‌اند.

روسها و ترکها هم باید خود در موضوع سوریه و تقسیم امتیازات به توافق برسند. دیدار هیات‌های عالی رتبه دو کشور حدود این توافق را روشن خواهد ساخت. روسها موافق سلطه و نابودی کردهای سوریه نیستند زیرا می‌توانند به عنوان اهرم فشاری هم بر علیه ترکیه و هم اسد برای تداوم سلطه خود استفاده کنند. اما در تعامل با ترکیه آنها را محدود خواهند ساخت و خواسته ‌های حداقلی را در مورد آنها اجرا خواهند کرد هر چند به گونه ‌ای رفتار خواهند نمود که حس تهدید از سوی کردها از جانب ترکها و سوری ها قابل درک و ملموس باشد. ترکها سعی خواهند کرد بازیگران نیابتی خویش را در دولت آتی سوریه وارد نمایند و در این مورد با روسها به توافقاتی دست یابند. اما آنچه مسلم است سوریه تحت سلطه این دو بازیگر اداره خواهد شد هر چند که روسها دست بالا را خواهند داشت و احتمال خروج ترکها هم در آینده در صورت دست یابی به اهداف دور از انتظار نیست.

کردها هم در همین شرایط دست آوردهای زیادی نسبت به گذشته سیاسی و اقتصادی و فرهنگی خویش کسب نموده اند و قطعا با حمایت روسها نقش نسبتا مناسب و در حال تکاملی را در آینده سیاسی سوریه خواهند داشت. نوع روابط ترکیه و روسیه و بازیگری کردها در این میان بسیار حائز اهمیت است. جایگاه ژئوپلتیک کردها در خاورمیانه در محور پیرامونی این زیرسیستم بر قدرت بازیگری آنها در آینده خواهد افزود زیرا هر بازیگری که بخواهد در این زیرسیستم صاحب نقش باشد از تعامل با کردها و جغرافیای آنها بی نیاز نیست از سوی دیگر نقش اتصالی مناطق کردنشین بین زیرسیستم های مختلف مانند خاورمیانه و مدیترانه بر جایگاه و وزن سیاسی آنها اهمیت بسزایی دارد.

اسد چه در قدرت باقی بماند و چه نماند دولت آتی سوریه دولتی متاثر از روسها به صورت حداکثری و ترکها به صورت حداقلی خواهد بود. اعراب هم سعی در عادی سازی روابط خویش با چنین سوریه ای با سهمی حداقلی خواهند نمود و سهم حداکثری خویش را در جایی دیگر طلب خواهند کرد.

اما سیستم ترامپ که اکنون به دوران بلوغ خود نزدیک می شود با جذب عربستان و اسرائیل و اتحادیه عرب و با بی طرف سازی اتحادیه اروپا، روسیه و ترکیه و ناکارامد ساختن متحدین غیردولتی ایران مانند حزب الله از طریق روسیه و حتی سوریه، حوثی ها با توافقات سیاسی با عربستان و طرفدارانشان در یمن و نیز عراق از طریق دولت چندپاره و غیرمنسجم و وابسته می تواند انزوای ایران را کامل سازد. گمانه ‌زنی این نوشتار آن است که سیستم ترامپ صرفا هدفش انزوای اقتصادی و تحریم نیست و در صورتی که چنین فشاری در کوتاه مدت نتایج مورد نظر او را براورده نسازد اقدام نظامی دور از انتظار نیست. دیپلماسی ایران باید خروج آمریکا از سوریه را از چنین نگاهی تفسیر نماید و خود را پیروز چنین رویدادی فرض نکند. ایران اساسا ابزاری برای جلوگیری از احتمالات و وتوافقاتی که در فوق بدان اشاره شد ندارد و خطرات این رویداد برای ایران مسلما بسیار بیشتر از منافع اش خواهد بود و در آینده باید منتظر رویدادهای جدید و جدی بوده و خطر یک جنگ را صرفا بازی با کلمات ندانیم. دیپلماسی فعال با بازیگران بی طرف در سیستم ترامپ در راستای همگام سازی ایران با سیستم بین‌المللی و حتی کردها می تواند از خطرات چنین سیتمی بکاهد یا آن را تعدیل کند. این سیستم همانند سیستم های تاریخی پیشین دوران بلوغی دارد و در صورتی که بتوان با یک دیپلماسی سازنده اثرات آن را تعدیل کرد به دوران فروپاشی خود خواهد رسید اما خطر آن در شرایط حاضر واقعی و جدی است.

دکتر سیامک بهرامی استاد علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی کرمانشاه و عضو شورای علمی فراتاب

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

 

 

نظرات
آخرین اخبار