کد خبر: 6778
تاریخ انتشار: 22 آبان 1396 - 01:13
علی شهبازی
در این مقاله نشان دادیم برای «بیگانگی ایرانیان با انضمامی ترین ساحت زندگی، یعنی خویشتن خویش، نمودهای متعددی وجود دارد». هر نمودی نشان از آن داشت که ایرانیان با خواستی ژرف در عمق زندگانی شان بیگانه اند.

 

تامل نخست: مفهوم از-خود-بیگانگی

انسان از-خود-بیگانه بدون شناسنامه هیچ است. اگر از او بخواهند شناسنامه اش را کنار بگذارد و بدون آن به ارائه ی تصویری از خود بپردازد، خویش با مصیبت بزرگی مواجهه می یابد. این است خصیصه ی بزرگ انسان از-خود-بیگانه. از-خود-بیگانگی بواسطه ی توسل به برچسب های اجتماعی برای فهم چیزها بوجود می آید. برچسب های اجتماعی سوء فهم های عمیقی ایجاد می کنند که اغلب به موجب تقلیل پدیدارها بوجود می آیند. باری، از-خود-بیگانگی در دست نداشتن فهمی از خویشتن خویش است، ورای آنچه که اجتماع مان به ما آموخته است. از-خود-بیگانگی اشتباه گرفتن «سوء فهم» با «فهم» است. جابه جا گرفتن «حقیقت» و «نمودهای» آن.

انسان از-خود-بیگانه درباب خویشتن تامل نمی کند. این تصادف نیست که انسان از-خود-بیگانه وقت یا میل تامل ندارد. بلکه خود «تامل گریزی» دلیل محکمی بر از-خود-بیگانگیست. انسان از-خود-بیگانه نه تنها تصویری از خویشتن خویش ندارد بلکه تمایلی به داشتن این تصویر نیز نداشته و احتمالا از تلاش برای آن نیز سرباز می زند. زیرا زیستن انسان از-خود-بیگانه اقتضائات خاص خود را دارد و یکی از این اقتضائات عدم اشتغال به فهم خویشتن است. این یعنی نیروهای سلطه یافته بر دستگاه ادراک انسان از-خود-بیگانه تمایل دارند بیشتر بقاء داشته باشند و در حقیقت تمایل دارند قدرت خود را بسط دهند، آن هم بقصد کسب رضایت خاطر.

انسان از-خود-بیگانه انسان نیست. «او در حصار نیروهای ناشناخته ی زندگی به سر می برد. بخوبی می دانیم که بدون نیرو کنشی رخ نخواهد داد. براستی کیفیت نیرو، کیفیت و جهت کنش است و کمیت آن نیز میزان انبار و انباشت و آماسیدگی اش را آشکار خواهد ساخت». بدین خاطر انسان از-خود-بیگانه چون دانشی از نیروهای وجودی اش ندارد به هر سو متمایل می شود بدون آنکه قدرت «فهم تمایلش» و «مسیر متمایل شده اش» را داشته باشد.

بیگانگان با خویشتن خویش، خودی که برایشان در نظر گرفته شده را معرفی می کنند. خودی برساخته از امکانات اجتماعی. خودی برساخته از مفاهیم بدون مرجع و پایگاه. این خود برساخته ای یا بهتر بگویم اضافه ای بر جهان زندگی و انبار خواست های ایشان است. «پیداست که از-خود-بیگانگی هر انسانی تا دوره ی نوجوانی و بلوغ و شکوفا شدن توانایی تامل و آگاهیش اجتناب ناپذیر است، اما اگر این وضعیت به درازا بکشد نقص را باید در فرهنگ ضعیف آن ملت جستجو نمود زیراکه امکانات فلسفی اندکش منجر به کشدار شدن بحران از-خود-بیگانگی شده است».

پس از این نکات به سراغ ابژه ی تامل مان می رویم.کنش های ایرانیان ابژه ی تامل است و ایرانیت سوژه ی آن. ایرانیت خواست هایی عمیقی است که در کنه ضمیر مشترک مان رسوب کرده و نحوه ی نگاهمان به عالم را فرم و ساختار می بخشد. چیزی که نگاهمان به عالم را بدین صورت خاصش فرم بخشیده زیسته های ماست. زیسته ها امکانات ما برای فهم چیزها هستند. فهم هر چیزی که مورد التفات آگاهی ماست. «کنش های ایرانیان نمود ایرانیت ایرانیان است».

در این نوشتار سعی می کنم باتوجه به ابژه ی بحث یعنی «کنش های ایرانیان» به کنکاش عمق فهم مان یعنی «ایرانیت مان یا نحوه ی نگاهمان به عالم» پرتویی از روشنایی بتابانم.

 

تامل دوم: مشکل مشترک ایرانیان

معتقدم فرهنگ فلسفی ضعیف ایران منجر بدان شده است که قوای شناختی کافی برای نقادی ساحات متفاوت فردی و اجتماعی از ایرانیان ستانده شود. از آنجا که مشکل در فهم ایرانیان است. لذا مشکل از اساس فلسفی است زیرا که فهم موضوعی فلسفیست. فهم رخ دادگونه رخ می دهد. فهم به دنبال در کارافتادن پیشفرض های عمیق ایجاد می شود. پیشفرض هایی که با تجارب زیسته بوجود می آیند و در آگاهی آدمی رسوب کرده و منظری برای نگریستن به عالم ایجاد می کنند. فلسفه باید بتواند بخوبی از-خود-بیگانگی ایرانی را تشریح نماید. تنها فلسفه می تواند با تفکر استعلایی و تاسیس سیستم مناسب در راه فهم مفروضات عمیق آگاهی ایرانی تلاش کند.

آگاهی ایرانی فقیر است. تهی است. تهی از دانش از خویشتن خویش. آگاهی ایرانی درباره ی خود چیزی نمی داند و این سرمنشاء تنش های این ملت با سایر ملل و اقوام است. بلاتکلیفی یکی از مشخصه های فرهنگی ایرانیان است. این بلاتکلیفی در حقیقت نمود عدم فهم از خویشتن خویش است. تفکر نکردن درباب بنیادها، منجر به فاسد شدن و منحط شدن بنیادهای فرهنگی می شود. در ایران دقیقا این امر رخداده است. آیا درباب چگونگی ازدواج یا شاخ و برگ های پیرامون آن به اندازه ی کافی و با تکیه بر تجربه زیسته پرداخته شده است؟

هر قسمت از فرهنگ ایرانی که از تیغ تفکر فلسفی پنهان ماند محلی برای تجمع غرایز منحط و حشرات موذی می شود. دموکراسی دینی یکی از این ابعاد است. در دموکراسی دینی هدف رقابت احزاب بر سر قدرت است با توجه به رعایت قوانین اسلامی و اقتضائات ساختار سیاسی اجتماعی ایران. اما امروزه چیزی بجز فساد، قانون گریزی و بی اخلاقی سیاسی دیده نمی شود.

تفکر فلسفی بدان صورت که قدرتی برای به نقد کشیدن امور باشد می تواند به  کشف خویشتن و شرایط آن منجر شود. چه بسیار دردهایی که ریشه در خویشتن آدمی دارد اما نداشتن قوای نقادی امکان فهم ریشه هایش را فراهم نکرده و آدمی حیران و سرگردان خواهد ماند که ریشه ی درد در کجاست؟

«مشکل فرهنگ ایرانی در فلسفه ی ایرانیان است. تفکر کردن درباب بنیادها. در امتداد آن نداشتن تجارب اگزیستانسیل و فهم حقیقت خویشتن خویش. همه ی این موارد به سبب آگاهی فقیر است. آگاهی تهی از دانش از خویشتن خویش».

دیگر بحث های فلسفی فضولات فکریست که به کار نشخوارکنندگان خواهد خورد. تا کشفی صورت نگیرد و تجربه ای اگزیستانسیل دست ندهد در پس آن خود-آگاهی ایرانی متحقق نخواهد شد و حقیقت به فهم در نمی آید. حقیقت اگر در ابتدا بیگانه باشد همچون امری عظیم به وقوع می پیوندد. اما اگر در مقدمات فکریمان گنجانده شود و اسباب خودارضایی فلسفی گردد لیاقت توهین اصحاب علوم تجربی را نیز خواهد داشت.

اکنون به تامل در نمودهایی می پردازیم که به زعم مان بهره هایی از حقیقت یعنی ایرانیت ایرانیان در پس آن نهفته است.

چه چیزی در جان ما ایرانیان آماسیده است؟ چه مفروضاتی شرایط این نوع خاص از نگاه به عالم را برای ما فراهم کرده است؟

 

نخست: اعتقاد به خواب های پیشگویانه

 یکی از موارد شایع در فرهنگ ایرانیان، باور به خواب های پیشگویانه است. خواب پیشگویانه  شامل «دیدن اموریست که قرار است در آینده رخ دهد». بسیار شایع است که کار یا تصمیمی بخاطر روئیت خوابی تغییر یافته یا حتی گاهی تصمیمات مهم حکومتی براساس یک خواب رقم می خورد.

امروز بعد از گذشته یکصد سال از روانکاوی کارکرد خواب ها بر همگان آشکار است. خواب ها نگرش های نا-خود-آگاه ما را به تصویر می کشند. یک نگرش شامل برداشت ها و اندیشه هایست که در ارتباط با چیزی شکل گرفته اند و در خواب هایمان بصورت تصاویری نشان داده می شود.

حال برگردیم به تحلیل باور ایرانیان به خواب های پیشگویانه، باورمندی به خواب های پیشگویانه به زعم ما می تواند نشانه از برون جهیدن مواد نا-خود-آگاه ضمیر جمعی داشته باشد. دلیل باورمندی ایرانیان به خواب های پیشگویانه نشان از آن دارد که مواد نا-خود-آگاه ایشان به عالم فرافکنی خواهد شد. پس تا حدی حق با خواب های پیشگویانه است یعنی آنها واقعا پیشگویی می کنند اما نه واقعیت بیرونی را بلکه واقعیت روان و واقعیت نگاه به عالم را. خواب ها واقعیت هایی را به تصویر می کشند که از بدور از دسترس وجدان و خرد جمعیست. خواب ها تمایلات نا-خود-آگاهی را نشان می دهند که قرار است در زمانی مشخص و روز معین بیرون بجهد. می توانیم بگوئیم آدمیان چون صاحب خواب های خود هستند نا-خود-آگاه از چیزی که قرار است در زمان خودش برون بجهد مطلع اند اما تمایلی ندارند که آن چیز در آگاهیشان باشد.

به این ترتیب خواب های پیشگویانه یکی از دلایل از-خود-بیگانگی ایرانیان است زیرا این خواب ها و باورمندی بدان ها نشان از «کنش و جهش مواد نا-خود-آگاهی دارد که ایرانیان نه تنها سخت بدان باورمندند بلکه تمایلی به فهم آن نیز ندارند. این مواد خواست هایی هستند که بواسطه ی ضعف فرهنگ تفکر فلسفی(یعنی تفکر درباب بنیادها) بسیار عمل گرا شده و صحنه های سیاسی اجماعی ایرانیان را تحت تصرف و جولان قرار داده اند».

بسیار خب، اکنون ترجمه ی دقیق باورمندی ایرانیان به خواب های پیشگویانه بدین شکل خواهد بود «باورمندی ایشان به خواب های پیشگویانه همانا نشانه ی پرشدگی ادراک، کنش و نگرش ایشان توسط خواست های نا-خود-آگاهشان است. لذا حقیقت باورمندی ایرانیان به خواب های پیشگویانه نشان از رسوب خواست های ژرفی دارد که در عمق جانش آماسیده است. بی شک کیفیت خواب ها در فهم کیفیت خواست هایشان راهگشا خواهد بود».

 

دوم: جوهر بخشیدن در پدیده ها

دیگر نشانه ی از-خود-بیگانگی ایرانیان را باید در جوهر بخشی ایشان به عالم و چیزها جستجو کرد. این خصیصه ایست که در رقابت های سیاسی ایران به وفور دیده می شود. بسیار دیده شده است که برخی برای تخریب یک جناح یا یک فرهنگ یا حتی یک سیستم مذهب و اقلیت مذهبی نگرش خود را حقیقت مطلق می پندارد و با اصرار بر صحت آن تاکید می کنند. اینان حقیقت را در خطوط اوراق کتاب ها می خوانند و در آگاهیشان به دنبال آن هستند. این برداشت از حقیقت منجر بدان می شود که دیدگاه خود را همچون جوهر چیزها بیانگارند و مخالفان آن را منحرف و بی فکر یا حتی احمق ببینند.

اما جوهر بخشی در چیزها حقیقتا نشانه است. نشانه ای از فقر آگاهی از فرافکنی فهم خویش در عالم. دلیل جوهر بخشیدن در پدیده ها و یا چیزها فقر آگاهی مفسر است از آنکه خود اوست که از نگاه خویش به چیزها جان می بخشد و پدیده ها را معنا می دهد. جوهر بخشیدن ریشه در «فرافکنی عدم فهم ساختار هستی آدمی و تاریخیت آن دارد. این دست از تفسیر به تمامه جهان زیسته های خود را بازنمایی می کنند اما در عین حال نیز از وضعیت آن بی اطلاع اند».

اما جوهر بخشیدن در چیزها نیز صورت دیگری از بیگانگی ایرانیان با خویشتن خویش است. این نمود هرکجا که دیده شود یک دلیل دارد و آن «بیگانگی با حقیقت است، بیگانگی با تاریخیت هستی آدمی».

 

سوم: مواجهه با «جهان زندگی»

مفهوم جهان زندگی ابتدا در ادبیات پدیدارشناسان جوانه زد. سپس در فلسفه ی هنر و معرفت شناسی و حتی فلسفه ی علم جایگاه خود را پیدا کرده و اکنون به یکی از مفاهیم فربه فلسفه ی علوم اجتماعی تبدیل شده است. فهم این مفهوم نیازمند آن نیست که به کتاب ها مراجعه کنیم و آثار سترگ را بخوانیم. این مفهوم در زندگی هرروزینه ی ما و در آستانه ی آگاهی مان قرار دارد.

نکته آنجاست که نحوه ی مواجهه با این مفهوم می تواند بیانگر شرایط انتولوژیک یک فرهنگ فلسفی باشد. در دانشگاههای ایران انضمامیت جهان زندگی را صرفا در کتاب ها جستجو می کنند. گاه پژوهشگران پا را فراتر گذاشته و مساله ی پژوهش یا رساله ی خود را با تفسیر این مفهوم حل و فصل می کنند. از طرفی بخش عظیمی از دانشگاهیان و پژوهشگران ایرانی با این مفهوم بیگانه اند و پرداختن به این مفهوم را مشغله ای بیهوده می دانند. «این عملکرد به خودی خود یک نحوه از مواجهه است». ما معتقدیم این نحوه از مواجهه، صرفا مواجهه با مفهوم یا نظریه ی جهان زندگی نیست، بلکه در اساس و در ابتدا مواجهه ای با ساحت انضمامیت زندگی ایرانیان است. ساحتی که بنیاد آگاهی و کنش گری ایشان محسوب می شود. به عبارت دیگر «این نحوه از مواجهه ی ایشان نشان از آن دارد که ایرانیان نه با نظریه جهان زندگی، بلکه با خود جهان زندگیشان به تمامه و حقیقتا بیگانه اند».

بیگانگی ایرانیان با جهان زندگی خود نوعی از شرایط انتولوژیک محسوب می شود که در فلسفه و علوم انسانی ایرانیان نیز بازتاب خواهد داشت. بازتاب بدین صورت بوده است که  علوم اجتماعی ایران در فهم و حل مسائل سیاسی اجتماعی ایران ناتوان مانده و این ناتوانی ضرورتا از معرفت فلسفی ایشان آغاز می شود. به عبارت دیگر فلسفه ی علوم اجتماعی باتوجه به شرایط انتولوژیک حاکم نمی تواند به فهم بنیادها بپردازد. لذا آنجا که مشکل در فهم افکار و اندیشه های نا-خود-آگاهیست که مردم ایران بدان عمل می کنند و خود را وابسته و متلزم بدان می دانند، پای علوم اجتماعی ایران می لنگد.

 

چهارم: تقدیرگرایی

باورمندی ایرانیان به تقدیر نیز یکی از نمودهای از-خود-بیگانگی ایشان است. از آنجاکه باورها شرایط آگاهیمان را نشان می دهند پس تقدیرگرایی چیزی بجز باور به «سلطه نیروهای نا-خود-آگاه در سپهر زندگی نیست».

برای روشن شدن موضوع مطلوب است ابتدا بپرسیم تقدیرگرایی چیست؟ می توان اینطور پاسخ داد تقدیرگرایی، گرایشی روانیست به پذیرش آنچه که رخ داده است. این گرایش گاه بصورت آموزه ای فلسفی نیز تدریس می شود، همانند آموزه ی رواقیون دوران باستان یا حتی برخی از ادیان که بر جبر نظام خلقت و ضرورت پذیرش آن تاکید داشته اند. اما بیاید با دقت بیشتر به مساله بنگریم، «پذیرش آنچه رخ داده» علاوه بر اینکه جنبه ای عینی است یعنی تحولات منحصر به فردی در عالم ماده را نشانگری می کند همچنین جنبه ای ذهنی دارد و همانطور که گفته شد می تواند گواهی بر شرایط آگاهی بارومندان بدان باشد.

اکنون بیاید جنبه ذهنی را بیشتر کنکاش کنیم. خوب می دانیم ذهن انسان لایه های عمیق تر دارد و همه چیز ذهن ما شامل مواد آگاهانه آن نمی شود. بلکه مضمون های نا-خود-آگاه در ژرفای روان ما وجود دارد. این مواد پنهان بواسطه ی آنکه دور از دسترس وجدان و آگاهی قرار دارند می توانند با نیروی بیشتری به نفوذ در تصمیمات آگاهانه بپردازند. حال برگردیم به باور ایرانیان به تقدیر. ما معتقدیم این نوع باورمندی «نتیجه ی اصالت یافتن خواست های نا-خود-آگاه آدمیست. اگر این باور در ملت یا قومی شایع باشد می توان از خواست ها جمعی نهفته در پس پشت این باور سخن گفت». باورمندی به تقدیر آخرین حلقه ی زنجیره ایست که از نا-خود-آگاه آدمی امتداد یافته است.

ترجمه ی دقیق باورمندی ایرانیان به تقدیرگرایی بدین صورت است؛ «باور ایشان نشان از بیگانگی با خواستی دارد که در عمق آگاهی شان رسوب کرده. زمانی که این خواست رسوب یافته ادراک و نگرش ایشان را پر کند، ایرانیان به تحقق بدون دلیل امور باورمند می شوند یعنی به تقدیر و آنچه رخ داده است».

تقدیرگرایی نتیجه ی پرشدگی ادراک انسان توسط خواستی پنهان است. بدین خاطر انسان های تقدیرگرا میلی به تفکر در امور ندارند و از چگونگی وقوع آنها آشفته نمی شوند و آنها را همانطور که هست می پذیرند.

 

پنجم: اعتقادات خرافی

در میان ایرانیان پاره ای از باورهای خرافی جایگاه ویژه ای دارند. همچون باور به جن و پری، باور به عطسه(که اصطلاحا آن را صبر آوردن می خوانند)، باور به چشم زخم، باور به شانس و.. می توان به تمام این واژگان که شرایط خاصی از مواجهه با جهان زندگی را متبادر می کنند مفهوم اعتقادات خرافی را اطلاق کرد.

مشخصه ی اساسی یک اعتقاد خرافی نخست در پنهان وارگی سرمنشاء باورها و دوم در عدم توجه به ریشه های روانشناختی آن است. یک باور خرافی همچون حضور موجودات دیگری بنام جن و پری یا آنچه که در فرهنگ عامه ی مردم ایران از ما بهتران می خوانند نشان از فرافکنی خواست پنهانی دارد که با آگاهی و قوه ی بیدار ایشان بیگانه است. این مفاهیم در حقیقت نمود خواست هایی هستند که به صورت ترس ها و باور به موجودات مشاهده ناپذیر به عالم خارج فرافکنی می شوند. نکته ی جالب آنجاست که تنها وجه مشترک خواست بیگانه شده با آگاهی ایرانیان و باورهای خرافی در نادیدنی بودن و پنهان وارگی شان است که یادآور نا-خود-آگاه بودن خواست های ژرف آدمی نیز هست.

حقیقتی که در پس پشت شبکه ی واژگان این دست از باورهای خرافی وجود دارد شامل خواست های پنهان و درنده ایست(باتوجه به کیفیتی که به جن و پری نسبت داده می شود) که اگرچه سرکوب شده اند اما بصورت باورهای این چنین نمود یافته است. لذا این دست از باورها به یقین محصول سرکوب و بیگانه شدن خواست های ژرف ایرانیان با ساحت بیداری و هشیاری ایشان است. لازم به ذکر است در مناطقی از ایران که فرهنگ شناختی و فلسفی نیرومندی برای انتقاد از باورهای قومی وجود ندارد، این دست از مفاهیم و یا شبکه ی واژگان مشابهی وجود دارد(همچون باور به دشمنی آل با زنان باردار) که همگی در ریشه و بنیاد فرافکنی خواست سرکوب شده ایست که در عمق آگاهی ایشان رسوب کرده و به منظری برای فهم جهان مبدل گشته است.

 

ششم: برهوت فراغت

آنچه مرا به ایده ی از-خود-بیگانگی ژرف ایرانیان مصمم می کند سیستم سازی های ایشان است. سیستم اجتماعی و کاری در ایران اجازه ی هیچ گونه تفکری را به انسان نمی دهد. شما بعنوان یک انسان باید بتوانید کار کنید تا پول درآورید و از سوشال سرویس های ایران و همچنین مواد خوراکی و مسکن بهره مند شوید، همچنین بدون تدارک این امور هرگز نمی توانید نیاز جنسی و عاطفی خود را بصورت متمرکز مرتفع نمائید. بنابراین کار اهمیت حیاتی دارد. اما سیستم سازی حول مساله ی اشتغال در ایران به گونه ای سامان یافته است که اجازه ی فراغت و تفکر را نمی دهد. من این گونه از سیستم سازی را تصادف نمی دانم. معلول می دانم، معلولیت آن ریشه در خواست انسان های این سرزمین دارد، من معتقدم امکان ندارد یک سیستم سیاسی اجتماعی بقاء داشته باشد اما مردمی که ظل آن زیست می کنند خواهان بقای آن نباشند. گاه مساله دشوار می شود یعنی گاه خواستن مردم نا-آگاهانه است و اگرچه آگاهانه علاقه های متضاد سیستمی را تبلیغ می کنند اما در ژرفا خواهان بقای آن هستند.

خوب می دانیم تفکر نتیجه ی فراغت داشتن است و بدون داشتن فراغت تفکر درباره ی امور و فهم انحرافات آن ناممکن است. بنابراین نخستین هدفی که زیست انسان های از-خود-بیگانه باید علیه آن موضع بگیرد فراغت داشتن است، زیرا تفکر بخودی خود منتهی به کشف خواست های پنهانیست که پنهان وارانه کنش می کنند. «یکی از مهم ترین کنش خواست های پنهان بقاء یافتن است». خواست های از-خود-بیگانه برای بقاء خویش سیستم هایی را می تنند با این هدف که در پیچ و خم آن نیروی تفکر و اراده را زمین گیر کنند و هرگز اجازه ندهند که تفکر را یارای آن باشد که درباب بنیادها بیاندیشد. پس براستی این است آنچه روی داده؛ «آنچه برهوت فراغت است نتیجه سیستم سازی خواست انسان های از-خود-بیگانه است که با تفکر و اندیشه هیچ نسبتی ندارند و خوشایندشان آن است که همچنان بیگانه وار زیست کنند و در باب بنیادهای امور نیاندیشند. بیگانه وارگی شان بصورت سیستم سازی های بی فراغت منعکس شده است و اجتماع ایشان اجتماعیست که تفکر درباب بنیادها در آن جایگاه ندارد. در روند شکل گیری تمام این امور خواست های ژرفی در کار بودند که هدفشان دور کردن فراغت یابی و تفکر کردن است، بقصد بقاء و خودگستراندن».

 

هفتم: رونق شعرسرایی

در تاریخ اندیشه ی ایرانیان شعرسرایی جایگاه والایی داشته است. بسیاری از بزرگان ایران زمین اندیشه های فلسفی و سیاسی خود را به زبان شعر بیان کرده اند. رونق شعر و شاعری در ایران باتوجه به جایگاه جغرافیایی آن و همچنین تجربه ی حکام مستبد قابل توجیه است. در حافظه ی تاریخی این ملت تلخکامی های فراوانی دیده می شود که از جمله ی آن می توان به حمله ی مغولان و کشتار بی رحمانه ی ایرانیان یاد کرد. این تجارب بر حافظه ی این ملت داغ زده شده است.

تجارب زیسته تاریخی و همچنین وضعیت جغرافیایی باعث شده است ایران همواره بصورت متمرکز و توسط حکومت های مستبد اداره شود. از طرفی چماق زور و استبداد به طور طبیعی منتهی به سرکوب خواست های ایرانیان گشته و رونق هنر و ادبیات نیز دال بر واپس نشستن خواست های ایشان است. زیرا که هنر به خودی خود، نمودی جامعه پذیر از خواست هایست که دیرزمانی در جامعه فرصت و امکان بروز را نداشته لذا سرکوب شده و به ژرفا واپس زده شده اند. بنابراین ایرانیان با زیرکی هرچه تمام تر و به سبب تسکین اعصاب و روان خود آنچه را به زبان راست و درست قابل بیان کردن نبود را در قاب واژگان و با معرفتی معکوس بیان کردند. در حقیقت کارکرد ادبیات و زبان شعرگونه برای ایرانیان همین است یعنی ارائه ی معرفتی معکوس از چیزها، بصورتی که نهادهای قدرت را نرنجاند.

سرانجام می توانم بفهمیم که رونق شعر و شاعری در ایران گواه دیگری بر آماسیدگی خواست های واپس زده است. «شعرسرودن بیان امور ممنوعه است اموری که داغ واپس خوردگی را بر جبین خود دارند با شعرسرایی فرصت تجلی پیدا می کنند و می توانند از این راه اندکی از ناخوشایندشان را مرتع نمایند». پس اگرچه ادبیات منجررونق فرهنگ می شود اما در پس پشت آن خواست های پنهانیست که رازهای خود را به زبانی معکوس و معماگونه فاش می کنند. بنابراین رونق هنر و ادبیات یک گواه محکم بر از-خود-بیگانگی ایرانیان است.

 

هشتم: «تفکرگریزی» به مثابه عملکرد خواست های پنهان

یکی دیگر از نمودهای از-خود-بیگانگی ایرانیان سرانه ی مطالعه ی پائین در شبانه روز است. آمارها نشان می دهد هر ایرانی بطور متوسط در طول روز 7 تا 13 دقیقه مطالعه می کند. با توجه به این آمار سرانه ی مطالعه ی ایرانیان گاه سوژه ای برای طنز و تمسخر در نظر گرفته می شود. اما حقیقت پیشت این آمار چیز دیگریست.

حقیقت آن است که ایرانیان تفکرگریز هستند. تفکر تنها امکان روشن شدن خواست های پنهان است بنابراین می توان تفکر گریزی را استراتژی خواست های پنهانی در نظر داشت که هدفشان بقاء است. خواست های مسلط در زندگی انسان/انسان ها به واسطه ی تفکرگریزی به جایگاه خود را بقاء می دهند آن هم به قصد کسب رضایت خاطر. همه ی خواست ها در این هدف مشترکند اما تفاوتشان در کیفیت تحقق رضایت خاطرشان است.

باری، آشکارگی خواست های پنهان برابر است با محدود شدن شان به قید آگاهی و وجدان. لذا بهترین تدبیر برای ایشان از جانب ایشان نیاندیشیدن است. بدین خاطر «تفکرگریزی استراتژی خواست های پنهان برای کسب بقاء، رضایت خاطر و خودگستراندن قدرت خویش است». باتوجه به این برداشت تفکرگریزی ایرانیان نیز نمود مستولی شدن خواست های پنهانیست که ژرفای آگاهی ایشان رسوب کرده و همانطور که پیشتر گفتیم منظری برای فهم جهان را برای ایشان ایجاد کرده است.

 

نهم: میل افسارگسیخته به «خریدن اتومبیل»

تجارب زیسته ام در ایران به من نشان داده است در بخش عظیمی از ایرانیان میل افسارگسیخته ای به خریدن اتومبیل وجود دارد. هربار که در معابر عمومی رفت و آمد می کردم از انبوه اتومبیل ها در حیرت بودم و همیشه در تامل این نکته بودم که چگونه این امر محقق شده است؟ و در پس پشت آنچه روی داده است چه چیزی خود را پنهان ساخته است؟

نهایتا به این نتیجه رسیدم خواستی در پس این عملکرد قرار دارد و انبوه عظیم اتومبیل ها نشان از اشتراک ایرانیان در آن خواست دارد. دریافتم «میل جنسی» منحرف شده ای در پس این کنش پنهان شده است. در عمل جنسی خواست «سلطه یافتن و منفعل ساختن دیگری» وجود دارد. مشابه آن در عمل رانندگی نیز دیده می شود، مردان بر اتومبیل حکومت می کنند اگرچه خواست اساسی ایشان حکمرانی بر بدن شریک جنسی شان است اما چنانچه از راه بدن رضایت خاطری کسب نگردد خواست «سلطه یافتن و منفعل ساختن دیگری» شیوه ی دیگری را برای خود جستجو می کند.

«در حقیقت وضعیت انفعال گونه ی اتومبیل برای مردان لذت جنسی را تداعی می کند و خواست سلطه یافتن ایشان را به رضایت خاطری نسبی می رساند. اکنون می توان گفت با توجه به میل افسارگیسخته ی ایرانیان به خریدن اتومبیل، ایشان با میل جنسی خود و خواست سلطه یافتن بر دیگری بکلی بیگانه اند».

شگفت آور نیست که اگر پژوهشگران ایران زمین بتوانند شباهت هایی بین الگوی رابطه ی جنسی ایرانیان با الگوی رانندگی ایشان کشف کنند؛ «زیرا در پس این دو سیستم خواستی یگانه پنهان وارانه می زید و آن میل جنسی منحرف شده و خواست منفعل ساختن و سلطه یابی بر دیگریست».

 

دهم: بحران در «عشق ورزیدن به مادر»

یکی از مهم ترین مسائل اجتماعی ایرانیان طلاق است. برای شناسایی دلایل طلاق مطالعات گسترده ای انجام شده است که عموما ریشه های آن را در «اعتیاد همسر به مواد مخدر»، «عدم سازش و تفاهم زوجین» و «دخالت خانواده ها در زندگی مشترک» معرفی کرده اند. اما بزعم ما این مساله نمودیست برآمده از رابطه ی ایرانیان با ابژه ی اصلی عشق یعنی مادر.

ریشه های بحران طلاق در ایران در رابطه با مادر نهفته است. ایرانیان غالبا در رابطه با مادر خود دچار بحران هستند و از ادای عواطف واقعی خود به مادرانشان دچار ابهام و خجالت می شوند. بسیار روئیت شده است که مردان در رابطه با همسران خود از ابزار عشق ناتوان بوده اند، پس از کنکاش زیسته های ایشان کشف شده است که این وضعیت ابتدا در رابطه ی ایشان با مادر شکل گرفته است. در حقیقت مساله ی طلاق یا آنچه بحران طلاق خوانده می شود به تمامه بحران عاشق شدن است.

بنابراین دو انحراف در شناسایی مساله توسط پژوهشگران وجود دارد؛ نخست در فهم بحران و دوم در ریشه شناسی آن. همانطور که گفتیم بحران طلاق در کنه خود بحران عشق ورزیدن است که از سالهای ابتدایی زندگی و در رابطه با نخستین ابژه ی عشق و لذت یعنی مادر تجربه می شود. تجارب دوران نخستین زندگی منظری تردیدناپذیر برای آدمیان فراهم می آورد که از درون آن، معنایی از عشق را می فهمند و آن معنا را در سراسر عمر خود گسترش می دهند. همچنین ریشه ی این بحران در رابطه ی والدین با فرزندان و ارائه الگویی از عشق است که هم از جانب آموزنده(مادر) و هم از جانب یادگیرنده(فرزند) همواره نا-آگاهانه شکل می گیرد.

اکنون می فهمیم که «بحران طلاق نیز صورتی دیگر از خواستی بیگانه شده است که از فرهنگ بیدار و آگاهانه ی ایرانیان پنهان مانده و آن خواست «کسب رضایت خاطر از عشق ورزیدن به مادر» است. اگر از الگوی نخستین عشق رضایت خاطری کسب نگردد در تمام الگوهای طول زندگی نیز رضایت خاطری وجود نخواهد داشت و عشق همواره با بحران و چالش مواجه خواهد بود».

 

یازدهم: «ایدئال گرایی در گذشته و آینده» و گریز از خویشتن خویش

یکی از خصیصه های ایرانیان سرکوب لحظه است. بدان معنا که یا نگاه به گذشته دارند و یا به سمت آینده ای دور چشم امید دوخته اند. در حقیقت بارگرانی که زیستن در لحظه دارد ایشان به فرار از آن مجبور می کند. می توان نمودهای متعددی از این مورد را کنش های فرهنگی و سیاسی ایشان یافت. بطور مثال گاه چهره های باستانی یا علمای صده های میانه را علم کرده و آنها را آرمان و ایدئال خود معرفی می کنند و گاه نیز روبه سوی آینده و تمدن سازی دارند و عزم خود را برای تغییر جهان جزم می کنند. هر دو کنش چه ایدئالی گرایی در گذشته و چه آرمانگرایی رو به آینده یک خواست را در پس پشت خود نهفته دارد و آن «خواست فراموش کردن یا سرکوب کردن لحظه» است، لحظه ای بس مشقت بار. باتوجه به وضعیت معیشتی و سیاسی و بحران های جنسی و روانی ایران امروز سرکوب کردن لحظه و پرهیز از مواجهه با آن نه تنها بعید نیست بلکه در حکم تخدیریست برای رهایی از تنش هایی که تمام زندگی را پر کرده است.

ایدئال هایی که ایرانیان در فشاری سیاسی اجتماعی بعنوان سمبل یا بدیل راه خود معرفی می کنند نشانه ایست از تنشی که زندگیشان را فراگرفته است. «این شرایط سخت و طاقت فرسای زیستن در لحظه است که افکار را به ورای اکنون و امروز، به گذشته های دور و یا آینده های دست نیافتنی فرو می برد». اما همین صورت های ایدئال گرایی گذشته و روبه سوی آینده داشتن و امید بدان بستن نیز همانطور که گفتیم در ژرفا خواستی است برای نزیستن در لحظه یا سرکوب لحظه، اگر دقت کنیم درمی یابیم که این خواست پنهان وارانه التفات را از لحظه بر می کند و هیچ آگاهی نسبت به عملکرد آن وجود ندارد. آگاهی جمعی ایرانی، خاصه جمعیتی که بر ایدئولوژی های گذشته گرا یا آینده نگر اصرار دارد همگی در این خواست پنهان یعنی «سرکوب کردن لحظه و عدم التفات بدان» اشتراک دارند.

 

دوازدهم: فضای مجازی و گریز از خویشتن

یکی از نمودهای از-خود-بیگانگی ایرانیان اشتیاق ایشان خصوصا نسل جوان و میل سالشان به فضای مجازی تلگرام است. اشتیاق ایرانیان برای داشتن یک حساب در فضای مجازی تلگرام به سبب کارکردهای اجتماعی آن است. مهم ترین کارکرد اجتماعی تلگرام تشخص مجازی یا هویت بخشی مجازی است. می توان به هویتی که توسط تلگرام و نرم افزارهای مشابه آن ایجاد می شود واژه ی خود مجازی را اطلاق کرد که در حقیقت بیش از آنکه زمینه ی تعامل افراد را فراهم کند منجر به پنهان ماندن خود واقعی ایشان شده و اسباب انزوا و افسردگی را فراهم می سازد.

اما چرا نیمی از کاربران تلگرام ایرانیان هستند؟ برای پاسخ، فارغ از کیفیت سرویس دهی تلگرام می توان از نیاز ایرانیان به تشخص یابی مجازی یاد کرد. غلیان کشش به سمت تحقق خود مجازی، خواست گریز از بارگران خودواقعی/خویشتن است، که در جهانی پر از معضل زیست می کند. در این وضعیت خودمجازی استراحتگاهیست برای آرمیدن خودواقعی و دردمند و آرزومند ایرانیان. لذا در پس جذابیت خودمجازی «خواست گریز از بارگران خویشتن وجود دارد». خودمجازی همچون پادزهریست موقتی و افیونیست تخدیرکننده و گذرا که دردهایمان را تسکین می دهد. بسیار دیده شده است که ایرانیان در مواجهه با یکدیگر تلفن همراه خود را بدست می گیرند و فورا پیام رسان تلگرام را فعال می کنند و وارد قالب خودمجازی شان می شوند، زیرا خودواقعی شان میلی به تعامل، تفاهم و اشتراک با دیگری ندارد. خودواقعی معضلات عظیمی دارد. بدین خاطر خودمجازی(تلگرام) استراحتگاهیست که هر لحظه که دردی ایشان را فرامی گیرد بدان رو می کنند. دیگری نیز دردیست که در صورت مواجهه با او و بار گرانش به خودمجازی پناه می برند. به خودی که، خود در آفرینشش نقش داشته اند همچون نقابی بر صورت رنج ها و دردهایشان.

بدین خاطر ایرانیان با واقعیت خویشتن خویش بیگانه اند، زیرا پیشاپیش این واقعیت را نازیبا و زننده یافته اند و نه فلسفه ی خود را به سمت آن متمرکز می کنند و نه تعلقی به کنکاش در آن دارند. برای ایرانیان خویشتن مرجعیست برای مفهوم درد، یعنی خویشتن ایشان همان درد است. زمانی که خویشتن آدمی برابر با درد باشد، آدمی به هزار راه و حلیه از آن می گریزد که یکی از آنها ایجاد خودمجازی است.

 

تامل سوم: فرجام نوشتار

 در این مقاله نشان دادیم برای «بیگانگی ایرانیان با انضمامی ترین ساحت زندگی، یعنی خویشتن خویش، نمودهای متعددی وجود دارد». هر نمودی نشان از آن داشت که ایرانیان با خواستی ژرف در عمق زندگانی شان بیگانه اند. از قضا کشف ژرفنای آگاهی هر ملتی نیاز به تفکر فلسفی دارد، تفکر فلسفی درباب ساحت انضمامی زندگی یعنی خویشتن خویش نه تنها وظیفه ایست فلسفی بلکه تنها از فلسفه و تفکر فلسفی برمی آید. تفکر فلسفی به پیش انگاره های افکار و اندیشه های هر ملتی می نگرند و آنها را به خود-آگاهی می آورد، پیش انگاره هایی از جنس اراده و اندیشه. از سوی دیگر اندیشه ی فلسفی ایرانیان انعکاسی از خویشتن بیگانه است زیرا تفکر فلسفی شان هرگز معطوف به بنیادها نیست. ایشان حتی مفهوم جهان زندگی را در کتاب ها جستجو می کنند، درحالیکه پیش انگاره های عمیق زندگی در روزمره گی شان نهفته است.

«نهادهای اجتماعی ایران انعکاسی است از خواست های ژرف این ملت». پس باید از نهادها آغازید و به کشف خواست هایی که ریشه و بنیاد این نهادها محسوب می شوند رسید. من پیشتر این روش پژوهش را جامعه شناسی اگزیستانسیالیستی نامیدم. این ایده هدفش کشف زیسته هایست که ایجاد و بقای نهادهای را قوام و دوام می بخشند.

مهم ترین نتیجه گیری این مقاله آن است که «در پس جامعه ی آشفته ی ایرانیان خواست و اراده ای زوال یافته وجود دارد و نهادهای اجتماعی و فرهنگی منحط و ناکارآمد نیز همه بازتابی از آن خواست و اراده اند. انحطاط وارگی خواست های ایرانیان را می توان از فرم و محتوای نهادهای اجتماعی و سیستم های انسان نهادشان فهمید و پنهان وارگی این خواست ها به دلیل ژرفناکی شان است. به کلام دیگر ایرانیان خود می خواهند که جامعه و سیستم های اجتماعی شان این چنین باشد و براستی که نهادهایشان نیز خواست هایشان را بازمی نمایاند. خواست زوال یافته همه چیز را تخریب می کند، پس آشفتگی کنونی ایران نیز انعکاسی از خواست های زوال یافته است، خواست هایی که در ژرفناکی هر چه تمام تر پنهان شده اند. بر طبق این نگرش وظیفه ی متفکران ایران کشف خواست های زوال یافته ی پس پشت سیستم های اجتماعی شان است».

 

  علی شهبازی، کارشناس ارشد علوم سیاسی
بازنشر این مطلب با ذکر کنبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
علی صالحی
| |
2017-12-06 13:51:45
سلام.من نظری راجب به متن خود بیگانه گی داشتم که در آنجا عرض کردید که فهم موضوعی فلسفی نیست بلکه فهم رشته ای از فلسفه است و قسمتی از درک فلسفه فهم است
توکلی
| |
2018-09-04 19:22:38
بسیارعالی..درموردجمله ای که فرمودین انسان ازخودبیگانه انسان نیست!بنظر من انسان هست منتها به شناخت کاملی از خوددست نیافته و دچاردوگانگیه شخصیت و حتی بیگانگیه
شخصیتی قرارگرفته است.و باید درجستجوی ابعادشخصیت خودباشد تابه یک خودباوری و شناخت برسد
توکلی
| |
2018-09-04 19:23:54
بسیارعالی..درموردجمله ای که فرمودین انسان ازخودبیگانه انسان نیست!بنظر من انسان هست منتها به شناخت کاملی از خوددست نیافته و دچاردوگانگیه شخصیت و حتی بیگانگیه
شخصیتی قرارگرفته است.و باید درجستجوی ابعادشخصیت خودباشد تابه یک خودباوری و شناخت برسد
آخرین اخبار