کد خبر: 6763
تاریخ انتشار: 14 آبان 1396 - 17:35
دکتر سیامک بهرامی
کردهای عراق و سوریه باید از این شرایط درس بگیرند و پروژه دولت خواهی معیوب را متوقف کنند. شرایط جهان و سیستم سرمایه داری بعد از دهه 90 به سویی در حال حرکت است که پیامد آن ایجاد یک سیستم غیرقطبی متکثر است

 

فراتاب – گروه بین الملل: نزدیک به صد سال است که کردها (پس از سقوط امپراتوری عثمانی) به دنبال دولت مدرن هستند. ساختی اجتماعی-سیاسی که تا قبل از فروپاشی امپراطوری عثمانی در خاورمیانه هیچ یک از مردمان و نهادهای اجتماعی سیاسی و اجتماعی در این منطقه یا شناختی از آن نداشتند یا تلاش هایی ناکام برای ایجاد آن را از سر گذارنده بودند. ساختی که بعد از وستفالی در غرب متاثر از تحولات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در این جغرافیا شکل گرفته بود و در نتیجه تحولات مختلف در غرب به عنوان نهاد حکمرانی مسلط نهادینه شده بود. شکلی از حکمرانی که به نظر غربیان بهترین نهاد برای سامان دادن به جنگ و توسعه اقتصادی بود تا حدی که غیریتی که آنان به عنوان شرق می شناختند هم برای رهایی از ابژگی غرب در تمنای ایجاد آن بودند.

غربیها حداقل چهار انقلاب کلاسیک و دو انقلاب مدرن را از سر گذرانده اند تا توانستند دولت را در شکل امروزینش همچنان به عنوان موثرترین نهاد حکمرانی تثبیت نماید:

  1. انقلاب بازرگانی-فکری در قرن 13 به عنوان مقدمه گذار از نظم سنتی به نظم دولت بودگی
  2. انقلاب مذهبی در قرن 17 برای تثبیت مفاهیم سکولار در ساخت دولت
  3. انقلابهای صنعتی در قرون 17 و 18 برای تحول و تکامل ساختهای طبقاتی لازم در بدنه دولت مدرن و
  4. انقلابهای سیاسی (انگلستان 1689،آمریکا 1776 و فرانسه 1789) برای تثبیت مفاهیم اومانیستی در ساخت دولت.

انقلابهای مالی در قرن 19 و انقلاب اطلاعاتی در قرن بیستم هم در ادامه ابزارهای بیشتر برای تولید و بازتولید میرات تاریخی دولت در اختیار این نهاد گذاشتند. امپریالیسم غربی هم بعد از کشف قاره آمریکا در سه شکل کلاسیک، رقابتی و انحصاری به کمک نهاد دولت آمد تا هم آن را نشر دهد و هم بازتولید نماید. در واقع همه این فرایندها در چارچوب سیستم سرمایه داری و برای حفظ عناصر اصلی این سیستم روی دادند و رابطه ای دو طرفه بین سیستم و کارگزاران وجود داشت تا هر یک دیگری را احیا نماید و نوعی اولویت مقدم و سیال بین این دو مفهوم برای حفظ موقعیت سرمایه داری وجود داشت.

جهان پیرامون هم همیشه نقشی موثر و حیاتی اما کنترل شده و سرکوب شده در حفظ سیستم داشت و در راستای حفظ منافع این سیستم اجازه داشت هر آن بخشی از مفاهیم و نهادهای این سیستم مدرن را کسب نماید تا بهتر بتواند به حفظ تعادل و پویایی آن کمک کند. در واقع تا قبل از دهه 90 جهان پیرامون در موقعیت یک فرودست ساکت بود که هیچ فضایی نداشت که به عنوان سوژه فرودست بتواند سخن بگوید و به عنوان ابژه نظام سرمایه داری در حال بازنویسی مداوم بود. وقتی که از فرودست ساکت سخن می گوییم این نیست که این جهان فاقد هر نوع کنش گری بود یا چیزی بر خلاف یا بر علیه نظم موجود نمی گفت بلکه هدف برجسته کردن این محتواست که فرودست ساکت حتی زمانی هم که لب به اعتراض می گشود در قالب مفاهیمی که از سوژه خوداگاه خود، یعنی غرب به عاریت گرفته بود سخن می گفت. زمانی که پرچم حق تعیین سرنوشت را بالا برده بود در نهایت به چیزی به جز دولت خواهی نمی اندیشید. نهادی که سیستم در مرحله ای به بعد تسری آن را به این جهان برای حفظ الگوهای نظم خویش و قواعدش در کنار منافعش لازم می شمرد. مفاهیم دیگر چون حقوق بشر، نوسازی، حقوق بین الملل، حاکمیت، رژیم های بین المللی، جنگ چریکی، ناسیونالیسم و ... هم صرفا از پنجره یک خانه غربی قابل دیدن بودند. نمی توان گفت نگریستن به جهان از پنجره این خانه برای پیرامون منفعتی نداشته است اما هیچوقت هم برای پیرامون بدون درد و زجر نبوده است. در واقع این مفاهیم برای پیرامون نقش عاملی را داشته اند که نطفه ای را برای او آماده کرده اند که حتی اگر به 9 ماهگی هم برسد از جنین خارج نخواهد شد و پیرامون با یک درد زایمان مداوم روبرو بوده که هنوز هم ادامه دارد حتی اگر نطفه هم کامل شود باز بچه ای در کار نیست و دردی مداوم و ملتهب آنها را در بر گرفته است. نه دلشان می آید که بچه را نابود کنند و نه قادرند درد را تسکین دهند. این نتیجه نظام سرمایه داری برای پیرامون به طور عام و کردها به طور خاص بوده است.

در این بین دولت برای کردها مفهومی غریبه بود اما الزامات سیستم آنها را به دولت گرایی سوق داد. در معاهده «سور» هم مزمزه اش کردند و مزه در زیر زبانشان به شیرینی ماندگار شد. تلخی های بسیاری کشیدند تا بار دیگر این مزه بکر را تجربه کنند اما نتوانستند. امید و سرخوردگی، مبارزه و آوارگی، زجر و فقر در کنار فلاکت و انفال با چاشنی خردل هم آنها را ناامید نساخت. دولت تبدیل به چارچوبی شده بود که فراتر از آن بهشتی برای کردها متصور نبود. اما آنها حتی زحمت این را به خود ندادند که از اربابان جدید خود بپرسند راستی مزه کامل دولت چگونه است؟ چشمهایشان را باز نکردند که فراتر از پرسش، تفحص نمایند که دولت خواهی و دولت گرایی برای آنان که دولت شدند چه در بر داشت؟ نتایج چه بود؟ کامیابی ها کدامند؟ ماندند و مبارزه کردند و مردند باز مبارزه کردند و مردند و ... اما به این پرسش و تفحص نرسیدند که واقعا دولت برای آن فرودستان ساکتی که دولت شدند نقش سوژه خودآگاه را ایجاد کرد؟ یا آنان همچنان زبان در کام و مهر بر لب موقعیت وزین تاریخی خویش را حفظ کرده اند.

دولت شدگی برای مصر، یمن، عربستان، سوریه، لیبی و ... چه در برداشت جز دیکتاتوری، استبداد، حکومت مخابراتی و پلیسی، فساد اداری، دموکراسی ناقص، زندان های تاریک، عقب ماندگی علمی، اقتصادی و فرهنگی ... به راستی دولت برای پیرامون جز اینها چه در بر داشت؟ دولت نه مفهومی ذاتی بود و نه مدینه ای فاضله، دولت یک مفهوم ساختگی در جایی دیگر و برای منافع دیگرانی بود که با نمایی نوین به عنوان یک حق ذاتی به پیرامون ارائه شد تا بهتر منافع مرکز را تامین نماید. دولت چیزی جز نماد یک انقلاب مداوم عقب ماندگی برای پیرامون نبود جایی که مدرنیزاسیون تدافعی در هر دو شکل دولتی و اجتماعی چیزی جز نهادهای ناقص، فرایندهای ناقص و ساختارهای ناقص برای پیرامون به بار نیاورد. دولت مدرن پیرامونی چرخه ای از تکرار جنگ، انقلاب، عقب ماندگی و استبداد را بر این جوامع تحمیل کرد و در نهایت غنائم را کسانی دیگر و جایی دیگر برداشت کردند. می توان با قاطعیت مدعی بود که هر آنچه از مفاهیم و نهادها در پیرامون ایجاد شد چیزی جز کنش پذیری نبود بدون آنکه کنش گری پویایی روی دهد و نتیجه اش خواستهایی است که به درازای ایجاد دولت در این منطقه تکرار می شوند.

نگارنده این ادعا را ندارد که قبل از دولت، پیرامون یا خاورمیانه جهانی بهتر بوده است اما سوال این است که دولت در طول زمان برای این منطقه چه مواهبی ایجاد کرده است که گروهی از شیفتگی مفرط به دولت دچار جنون شده اند؟ و دوم اینکه چرا هیچ پرسشی در باب نهاد دولت شکل نگرفته است و همیشه دولت به عنوان یک نهاد در صدر جوابهای پیشروانه قرار داشته است؟ آیا نباید به این بازاندیشی برسیم که می توان دولت را کنار نهاد و می توان از زندان دولت یا دولت خواهی رهایی یافت؟ این ابر روایت نهادی را باید به شدیدترین وجه کنار نهاد اما بسیاری از ملل خاورمیانه چنان غرق در اسطوره دولت هستند که صرفا خواهان آنند که دولتی را به جای دولتی دیگر بنشانند شاید که رهایی یابند اما تاریخ به همه آنها نشان داده که رهایی در چارچوب نهاد دولت ممکن نیست. بیایید متفاوت بیندیشیم.

کردها نباید از نداشتن دولت سرخورده و ناراحت باشند. حق تعیین سرنوشت و رسیدن به جایگاه سوژه متفکر و پویا در دولت گرایی و دولت شدن متجلی نمی گردد و تاریخ خاورمیانه گواه بارز این ادعاست.حق تعیین سرنوشت صرفا در داشتن کرکوک و تسلط بر منافع نفتی هم قابل تحقق نیست چنانکه عراقی ها از 1920 این منابع را در اختیار دارند و همچنان در نکبت و تعارض زندگی می کنند. عربستانی ها بر 280 میلیارد بشکه منابع نفتی اثبات شده سیطره دارند اما همچنان خدمتگذار و عقب مانده اند. حق تعیین سرنوشت  واقعی برای کردها زمانی متحقق خواهد شد که به یک انقلاب فکری در باب دولت نخواهی دست یابند. دولت نخواهی یعنی خروج از گفتمان سلطه یعنی رهایی از فراروایت استعمار ذهنی یعنی ورود در دایره کنش گری پویا و خروج از کنش پذیری محض یعنی فرار از زندان دولت.

فراتر از این تغییر، گفتمان دولت نخواهی یعنی پایان تنش، آوارگی و فقر و استبداد مولد. کردها تنها گروهی در خاورمیانه هستند که هر چند رویای دولت خواهی با آنها همراه بوده است اما گرفتار ساختار دولت نشدند و همین موضوع فضاهای حیاتی بهتری برای آنها مهیا می کند تا به فراتر از دولت بیاندیشند. این فرصت تاریخی برای کردها هم در عراق وجود داشت و هم در سوریه اکنون وجود دارد.کردهای عراق با آرمان دولت خواهی و زندگی در زندان دولت تا حدی این فرصت را مخدوش کردند اما باید گفت این فرصت همچنان هر چند آسیب دیده، وجود دارد.کردها در عراق از 1990 در وضعیتی متفاوت زیست می کنند. از سال 2003 به بعد این وضعیت مناسبتر و متفاوتر از قبل شد.آنها نه دولت بودند و در نه زیر نظر دولتی دیگر. آنها نیروی نظامی، ساختار اقتصادی، بروکراسی مستقل، پرچم واحد و روابط خارجی و امنیتی خاص خود را داشتند.

شهرهای مدرن ایجاد کرده بودند و مناطق سیاسی امن برای کنسولگری ها خارجی و میدان اقتصادی پرمنفعت برای شرکت های چند ملیتی به وجد آورده بودند در عین حال از پرستیژ خاص بین المللی هم بهرمند می برند و در شرایطی در حال پیشرفت زیست می کردند که تعارضی با هیچ یک از همسایگان خود هم نداشتند. مشکلات جزیی داشتند که بدون تعارض و جنگ و با ابتنا به دیپلماسی می توانستند به حل آنها اهتمام ورزند. اما از آنجایی که در زندان دولت خواهی بودند این شرایط را ضایع نمودند. آنها شرایط بسیار خاصی از نظر ماهیت حکمرانی داشتند که در حالی که دولت نبودند از پرستیژ یک دولت و کنشمندی های آن برخوردار بودند در عین حال دولت دیگری هم برای آنها تعیین تکلیف نمی کرد هر چند که در ظاهر در چارچوب آن بودند. این وضعیت می توانست بیانگر نوع نوینی از حکمرانی در خاورمیانه باشد که نه یونیتری بود نه فدرال نه کنفدرال و نه ... اما از آنجایی که ایده های لازم برای پردازش این تصویر از حکمرانی وجود نداشت و روایت دولت خواهی ذهن نخبگان آنها را تسخیر کرده بود به بن بست نسبی رسید کما اینکه دولت خواهی که بارزانی یا خاندان طالبانی به دنبال آنند بیش از آن پیشوند یا پسوند کردی داشته باشد داری برچسپ خانواده یا قبیله آنان است! این فرصتی بود که اگر ادامه می یافت و با نظریه های نوین شاخص سازی می شد می توانست کردها را از جایگاه فرودستان ساکت حرکت داده و در جایگاه کنشگران خودآگاه بنشاند.کنشگرانی که دارای ایده ها و آلترناتیوهای نوین برای جهان و منطقه اند و در بطن بحران به پیش می تازند بدون آنکه خالق بحران باشند.

اما کردهای عراق و سوریه باید از این شرایط درس بگیرند و پروژه دولت خواهی معیوب را متوقف کنند. شرایط جهان و سیستم سرمایه داری بعد از دهه 90 به سویی در حال حرکت است که پیامد آن ایجاد یک سیستم غیرقطبی متکثر است. انتشار اقتدار قاعده ساختاری این سیستم است. انتشار اقتدار دولت را از جایگاه توزیع کننده، کنترل کننده و بازستاننده قدرت خارج کرده است. در چنین فضایی دولت ها در خاورمیانه رو به سوی بحران دارند و از سوی دیگر به دلیل همین انتشار اقتدار، قدرت خاصیت تمرکز خواهی خویش را از دست داده و نمی توانند در شکل دولت متمرکز رونمایی گردد. از اینرو سخن از دولت خواهی سخنی بس گزاف در این عصر است حال انکه چنانکه قبلا اشاره کردیم حتی اگر در این شرایط نمی بودیم باز دولت خواهی چیزی به خواست های کردها اضافه نمی کرد چنانکه برای سایر مردمان خاورمیانه ایجاد نکرده است و حداکثر پرچمی بر سر در سازمان ملل آویختند تا بگویند دولتیم اما عقب مانده و فرودست. این فرصت طلایی است که کردها به ایده هایی فراتر از دولت و مفاهیمی پر محتواتر و متناسب تر از دولت و نهادهایی کاراتر از این نهاد معیوب، ناساز و غیرکارکردی بیاندیشند. اسطوره دولت باید برای کردها پایان یابد تا آنها بتوانند در جایگاه سوژه خودمحور و آگاه بانی مدلهای نوین و آلترناتیوهای جدید از حکمرانی در خاورمیانه باشند. بحث بر سر ماهیت این نهادهای نوین بحثی فلسفی و فرانظریست که مجالی دیگر می طلبد اما صاحب این سطور اندیشمندان کُرد و غیر کُرد را به مباحثه ای جدی در این باب فرا می خواند تا نه تنها کُردها بلکه غیرکُردها را در پروژه ای عقلانی برای پیرامون در جایگاه سوژه ای خودآگاه و فراموقعیتی که از زبان خود سخن می گویند سهیم گرداند.

 

سیامک بهرامی، دکترای علوم سیاسی و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی کرمانشاه

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است.

نظرات
آخرین اخبار