فراتاب: شناخت انسان عصر جدید بیشتر تحت تأثیر تصاویری است که رسانه به او تحمیل میکند؛ صحنههایی که یک برش و در بیشتر اوقات تنها روایتی ویژه از واقعیت است، تصاویری که تقریباً هیچگاه نمیتوانند واقعیت موجود را برای مخاطب بازنمایی کنند، چرا که در بهترین حالت این واقعیت از فیلتر لنز دوربین و منظرهیابی و تشخیص تصویربردار میگذرد. پس در بسیاری از موارد، رسانهها ما را به باور کاذب و اقناع به فهمیدن میرسانند، و در حالی که ما تنها احساس میکنیم که میفهمیم، از سویهی فاجعهبار واقعیت دور نگهداشته میشویم؛ چرا که، رسانهها با نگاه گزینشگرانه به مطالب و بایکوت خبری در ارتباط با یک موضوع، موجودیت یک واقعه یا پدیده را نفی مینمایند. برخی بر این باورند فاجعه شیمیایی سردشت و حلبچه، به صورت یکطرفه و کمرنگ رسانهیی شده و همین امر باعث تداوم این کشتار در فاجعهی بمباران شیمیایی حلبچه گردیده است. دکتر مسعود بیننده، سردبیر فصلنامهی زریبار و دکترای جامعهشناسی، تصاویر ارائه شده از این فجایع را در رسانهها یکدست ندانسته و تکنیکهای دستکاری و اغتشاش را در برساخت واقعیت رسانهای گوشزد مینماید. ایشان بر این باورند که در دنیای هایپررئال امروزی ارتباط مخاطب با واقعیت عینی قطع شده و منظومهای از رمزها و نشانههای رسانهیی جایگزین این واقعیت شدهاند. دکتر بیننده همچنین از اندیشههای سنجشگرانهی آدورنو و هورکهایمر در این زمینه یاد نموده و رسانه را از منظر آنها به عنوان ابزار قدرتمند صنعت فرهنگسازی سرمایهداری و در خدمت اقناع و سرکوب و تحریف اذهان عمومی توصیف مینماید. در عین حال ایشان به نظریههای حوزهی مطالعات فرهنگی در ارتباط با رسانه هم اشاره مینماید که مخاطب را در برابر گلولههای جادویی پیام، منفعل نمیبینند و موقعیت عینی و ذهنی مخاطب را در خوانش و رمزگشایی از پیامهای کدبندیشدهی رسانه موثر برمیشمارند.
سوال: تصویری که درباره شیمیایی سردشت و حلبچه و انفال توسط رسانه ها ارائه شده تا چه حد بیانگر واقعیت آن است؟
بدون شک هیچ تصویر بازنمایی شدهیی نمیتواند بیانگر کلیت آن امر واقعی باشد که مورد بازنمایی قرار گرفته است. به باور من نیز در صورتی که فاجعه سردشت در حد وسیعی توسط رسانههای منطقه و جهان بازتاب پیدا میکرد و در نتیجه آن افکار عمومی جهان و همچنین کشورها و نهادهای بینالمللی به محکومیت عمال عراق و اعمال فشار بر آنها مبادرت میکردند، احتمال استفاده از سلاحهای شیمیایی در حلبچه و انجام عملیات انفال در کوردستان عراق به شدت کاهش می یافت.تصاویری که رسانههای مختلف از فجایع سردشت، حلبچه و انفال بازنمایی نمودهاند تصاویری یکدست، همخوان و دارای سوگیری مشترکی نیست. هرچند مقیاس فاجعه در مورد سردشت، انفال و حلبچه متفاوت است اما نقطه مشترک همه آنها کشتار سیستماتیک کوردها با استفاده از سلاح های شیمیایی و غیرمتعارف است. بیشتر رسانههای منطقه به انکار و در نتیجه سکوت یا توجیه این نسلکشی پرداختند و در مقابل رسانههایی نیز که تا حدودی به انعکاس این فاجعه مبادرت ورزیدند تصویری ناتمام، کج و معوج و انحرافی از اصل قضیه به دست دادند. به قول ویتگنشتاین؛ فیلسوف زبان اتریشی، "نصف حقیقت یک دروغ کامل است". این رسانه ها با تقلیل فجایع مزبور به عنوان حوادثی مقطعی و پیامد اجتنابناپذیر جنگ بین دو کشور به نوعی سعی در طبیعی جلوه دادن این وقایع و پرده پوشانی بر ماهیت این اعمال ضدبشری که در واقع همان نسل کشی و کشتار دسته جمعی کوردها است، کرده اند. به نظر من تصاویر برساخته رسانههای منطقه و به ویژه کشورهای عربی از فجایع سردشت، انفال و حلبچه تصاویری ناقص و به شدت مغشوش بوده چرا که این رسانه ها هرگز بر ژینوساید - نسل کشی - بودن این کشتارها صحه نگذاشتند و علاوه بر آن تعمداً عمق فاجعه را برنتابیده و بیشتر به دنبال بهرهبرداری تبلیغاتی و سیاسی بوده اند. لذا تصاویر این رسانه ها از فجایع مزبور هیچ گاه نتوانستند همدلی و همراهی افکار عمومی جهانیان و جنبش ها و نهادهای حقوق بشری را آنچنان که باید نسبت به وضعیت قربانیان جلب کرده و در محکومیت جهانی این فجایع از طرف دولت ها و جامعه جهانی نقش موثری ایفا کنند.
سوال: یعنی درکی که مخاطب از فجایعی نظیر فاجعهی شیمیایی سردشت در ایران یا انفال در عراق دارد، درکی واقعی نیست و انگارهسازی و معنای برساختهی رسانه است؟
درک ما از پدیدههایی همچون فجایع انفال، حلبچه و سردشت درکی باواسطه است که توسط رسانه برساخت یافته است. برساخته بودن درک ما از این فجایع لزوماً به معنای کاذب یا غیرحقیقی بودن این درک نیست بلکه به معنای آن است که در عصر ارتباطی امروز، تکثیر و توسعهی بیکران نشانههای مجازی رسانه، فاصلهی مابین ذهنیت و عینیت را اشغال کرده و اساس و بنیاد مکانیسم ادراک و فهم را تشکیل داده و جهتدهی مینماید. ما در دنیای فراواقعیت(hyper-real) زندگی میکنیم که در آن نشانهها و رمزهای رسانهیی ارتباط ما با واقعیت را دچار گسست نموده و خود جایگزین امر واقع شدهاند. بیان رادیکال و بسیار بزرگنمایی شدهی این واقعیت را «ژان بودریار» در مورد جنگ خلیج فارس این گونه مطرح کرد؛ «جنگ خلیج فارس تنها برروی صفحههای تلویزیون رخ داده است، یا به تعبیری جنگ خلیج فارس در واقع اصلاً رخ نداده است.» مسالهی مهم در بازنمایی واقعیت توسط رسانهها این است که یک رسانه هیچگاه ابزاری خنثی و یک میانجی بیطرف در ارائهی تصویر واقعیت به حساب نمیآید، چرا که رسانه متکی به زبان و معناست و زبان و معنا نیز در چارچوب یک گفتمان همواره متکی به قدرتی ویژه است. لذا بازنمایی فاجعههای انسانی توسط رسانهها سوای بحث اخلاقی یا غیراخلاقی بودن آن دارای سوگیری ایدئولوژیک بوده و در راستای تضعیف یا تثبیت قدرت و گفتمان ویژهیی گام برمیدارد. بر این اساس درک ما از فاجعهیی مثل سردشت، در وهلهی اول ادراکی است که توسط رسانهها و باشگاههای خبری برساخته و ایجاد شده و در وهله دوم این درک وابسته به قدرت و گفتمان ویژهیی است که رسانه در خدمت آن قرار گرفته است. بیان این واقعیت یعنی قدرت و تاثیر رسانهها در ایجاد و خلق ذهنیتها و تلقی انسانها از واقعیتهای جهان اطراف، به گونهیی شگرف در آثار مکتب فرانکفورت بازتاب یافته است، «آدورنو» و «هورکهایمر» از رسانهها به عنوان ابزار قدرتمند صنعت فرهنگسازی نام برده و اقناع و سرکوب و تحریف اذهان مخاطبان را به عنوان استراتژی اساسی آنها مورد اشاره قرار دادهاند.
سوال: آیا این رویکرد در تحلیل نقش و کارکرد رسانه، مطلقگرایانه و یکسونگر نیست؟
درک ما از پدیدههایی همچون فجایع انفال، حلبچه و سردشت درکی باواسطه است که توسط رسانه برساخت یافته است. برساخته بودن درک ما از این فجایع لزوماً به معنای کاذب یا غیرحقیقی بودن این درک نیست بلکه به معنای آن است که در عصر ارتباطی امروز، تکثیر و توسعهی بیکران نشانههای مجازی رسانه، فاصلهی مابین ذهنیت و عینیت را اشغال کرده و اساس و بنیاد مکانیسم ادراک و فهم را تشکیل داده و جهتدهی مینماید. صاحبنظران مکتب فرانکفورت با رویکردی نخبهگرایانه و ساختارگرا قدرت صنعت فرهنگ سرمایه داری را در مغزشویی و اقناع تودهها چنان بزرگنمایی میکنند که هیچگونه نقطهی امیدی در رد و نفی القائات رسانهیی و سلطهی اعمالشده توسط آنان را برنتابیده و لذا به نوعی بدبینی مفرط و کنارهگیری ناشی از ناامیدی گرفتار میشوند. البته ظهور فاشیسم و نازیسم در اروپا و فراگیرشدن اعجابانگیز آن در میان تودهها در نتیجهی استفادهی موثر از تبلیغات رسانهیی، در شکلگیری دیدگاههای جبرگرایانه مبتنی بر اولویت و عاملیت ساختار، که نقش و تاثیر بلامنازع رسانهها را برمیتافت تا حد زیادی موثر بود. مکانیسمهای تبلیغاتی که گوبلز، پروپاگاندیست مشهور نازیها از طریق آن به تهییج اذهان مردم میپرداخت و به عنوان «تجاوز به تودههای مردم از طریق تبلیغات سیاسی» لقب گرفته بود، بیانگر نقش و تاثیر رسانه و تبلیغات در خلق جنبشها و شعلهور کردن جنگها و همچنین برانگیختهکردن غریزهی ستیزهجویی و مرگخواهی تودههای مردم به روایت تاریخ است. "جرج ارول" نیز در رمان مشهور 1984 جامعهیی را به تصویر میکشد که در آن قدرتهای تبلیغاتی به گونهیی موثر توانستهاند به اقناع و تحریف افکار تودهها بپردازند. «اثر سی ان انی» (CNN Effect) حاکی از چنین قدرت اجتنابناپذیری است که رسانه در تأثیر حداکثری و صددرصدی بر ذهن مخاطب القا مینماید. در جامعهی رسانهای و نمایشی حرکت از تصویر به تصویر تنها عزیمت ممکنی است که تصور واقعیت را برای مصرفکنندگان تصویر و تماشاگران نمایش ایجاد میکند. لذا به قول "گی دبور" »نمایش مجموعهای از تصاویر نیست بلکه رابطهای اجتماعی است که توسط تصویر همگانی شده است«، نمایش چیزی مازاد بر واقعیت نیست بلکه اساسا قلب غیرواقعیتگرای جامعهای واقعی است، بر این اساس جامعهی نمایش(Society of the Spectacle)، منظومهای اینهمانی از تصاویر خلق نمودهاند که یادآور دالانهای پیچدرپیچ قصر کافکا و فضای هزارتوی بورخس است. البته در رویکردهای نوین در باب رسانه این سلطهی حداکثری رسانه تعدیل شده و مورد نقد قرار گرفته است.
سوال: مخاطب چگونه با این اعمال سلطهی رسانهها که از طریق انگارهسازی و تحمیل معنا عمل مینماید، برخورد میکند؟
براساس نگرشهای نوین مطالعات رسانهیی از جمله طرفداران مطالعات فرهنگی، مخاطبان رسانه نه تنها میتوانند در برابر معنای تحمیلی و القائات رسانهیی از خود مقاومت نشان دهند بلکه اصولاً معنا هنگام مصرف و با محوریت مخاطب برساخته میشود. لذا مطالعات فرهنگی برخلاف دیدگاههای ساختارگرایانهی مکتب فرانکفورت، گرانیگاه توجه را از منطق تولید به ابتکار مصرف و از برههی سرکوب به لحظهی مقاومت تغییر میدهد. «استوارت هال» در مقالهی تاثیرگذار خود تحت عنوان «رمزگذاری و رمزگشایی»(encoding & decoding) به تفصیل به این مساله میپردازد.
سوال: نقش رسانه در برجستهشدن فجایع سردشت، حلبچه و انفال چه بود؟
آنچه باعث شد حادثه بمباران شیمیایی سردشت و حلبچه با وجود فاجعه بار بودن ذاتی آن به عنوان یک فاجعهی انسانی در سطح جهانی نمایان شود، بازنمایی رسانهیی این واقعه بود. تاریخ، کشتارهای دستهجمعی زیادی از قبیل کشتار 1.5 میلیون ارمنی در فاصلهی سالهای 1915 تا 1923، قتل و کوچ اجباری 750هزار آشوری و کلدانی در بازهی سالهای 1914 تا 1918، کشتار 100هزار نفر از کوردهای علوی در شهرهای «درسیم» و «وان» را در زمان حکومت عثمانی و حکومت آتاتورک به خود دیده است. شهر وان در طول یک دهه در فاصلهی سالهای 1925 تا 1935 یک سوم از جمعیت خود را طی سیاست نسلکشی حکومت ترکیه از دست داد و همچنین طی سیاست نابودی روستاها و ساکنان آن در کوردستان عراق توسط رژیم بعث که به «عملیات انفال» مشهور است صدها هزار نفر کشته و دهها هزار نفر دیگر آواره و بیخانمان شدند. لازم به ذکر است که رژیم بعثی در فاصلهی سالهای 1983 تا 1988 حدودا 195 مورد از سلاح شیمیایی هم در داخل عراق و هم در جبهههای جنگ بر علیه ایران به صورت محدود استفاده نموده است که کاربرد وسیع این سلاح در فجایع شهرهای حلبچه و سردشت نمود پیدا کرد.بر این اساس میتوان گفت که کشتار دستهجمعی و جنایات جنگی همواره در مقاطع مختلفی از تاریخ کورد وجود داشتهاند ولی هیچگاه به عنوان یک فاجعه برجسته و بازنمایی نشدهاند. کشتارهای انفال نیز صرفاً به واسطهی حلبچه و بعد از جهانگیرشدن اخبار و تصاویر رقتانگیز و وحشتناک این جنایت برملا شد و به عنوان فاجعه مورد توجه جهانی قرار گرفت.
سوال: عدهای بر این باورند اگر فاجعهی سردشت بازتاب خبری مییافت، حلبچه قربانی نمیشد، نظر شما در این باره چیست؟
به باور من نیز در صورتی که فاجعه سردشت در حد وسیعی توسط رسانههای منطقه و جهان بازتاب پیدا میکرد و در نتیجه آن افکار عمومی جهان و همچنین کشورها و نهادهای بینالمللی به محکومیت عمال عراق و اعمال فشار بر آنها مبادرت میکردند، احتمال استفاده از سلاحهای شیمیایی در حلبچه و انجام عملیات انفال در کوردستان عراق به شدت کاهش می یافت. صدایی ضبط شده منسوب به "علی حسن المجید" مشهور به "علی شیمیایی"، مسوول ستاد ارتش در شمال عراق که عملیات انفال علیه کوردها را سال 1988 رهبری و هدایت میکرد به دست آمده که بیانگر نگرش سردمداران رژیم بعث به واکنش جامعهی جهانی و همچنین ارزیابی آنها از احتمال بروز این واکنش در قبال کشتار دستهجمعی کوردها با سلاحهای شیمیایی است. برای مثال در جریان محاکمهی سران رژیم بعث هیچگونه بحثی از چند هزار کشته و مصدوم بمباران شیمیایی سردشت به میان نمیآید و همچنین فاجعه انفال و حلبچه با 182 هزار قربانی که همواره در آمارها به عنوان یکی از کشتارهای بزرگ قرن بیستم از آن یاد میشود در دادگاه جنایات صدام به صورتی حاشیه یی مطرح شده و دست آخر در ردیف جرمهایی که به صدور حکم اعدام برای صدام منجر شد، قرار نمیگیرد.علی شیمیایی در یک تماس تلفنی با صدام حسین میگوید؛ «من همهی کوردها را با سلاحهای شیمیایی نابود میکنم. چه کسی اعتراض خواهد کرد؟ جامعهی بینالملل؟ به جهنم، چه کسی به حرف آنها توجه خواهد کرد.» هر چند این جملات بیانگر قساوت و سنگدلی بیحد و حصر سردمداران رژیم بعث و عدم توجه آنها به فشارهای جامعهی جهانی است، اما چنانچه از این سخنان برمی آید احتمال واکنش جامعهی بینالملل و همچنین موثر بودن این واکنشها در صورت بروز، بسیار کم پیشبینی شده است. در چنین بستر مناسبی است که عمال رژیم بعث از همنوایی حکومتهای عربی و کشورهای قدرتمند جهانی هم پیمانشان و سکوت و بیمبالاتی آنها در قبال کشتارهای دستهجمعی اطمینان خاطر یافته و به راحتی اقدام به خلق فجایعی چون انفال، حلبچه و سردشت میکنند. همچنین این یک واقعیت است که بمباران شیمیایی شهرهای کوردستان ایران و به ویژه سردشت از طرف رژیم عراق به نوعی مقدمهچینی برای بمباران شیمیایی حلبچه و استفاده از سلاحهای شیمیایی در عملیات انفال در کوردستان عراق به شمار میرفت. رژیم بعث با به کارگیری این سلاحها علیه افراد غیرنظامی شهرستان سردشت، به سنجش میزان کارایی و قدرت آسیبرسانی این سلاحها نسبت به جان انسانها پرداخت و در عین حال به ارزیابی واکنش جامعهی جهانی و حکومتهای منطقه در قبال این عمل وحشیانه اقدام نمود. لذا میتوان پیشبینی کرد که با بازتاب وسیع فاجعه سردشت و محکومیت و اعلام انزجار جهانیان در مورد استفاده از سلاحهای شیمیایی علیه غیرنظامیان، کشتارهای بعدی حداقل با سرعت و شدت کمتری صورت میگرفت.
سوال: دلیل تحریم خبری فاجعهی بمباران شیمیایی سردشت چه بود؟
فاجعه سردشت در شرایطی به وقوع پیوست که سیاست جهانی با قطببندی شرق و غرب بلوکبندی شده بود و دو قدرت جهانی بر سر نحوهی عملکردشان در حوزههای نفوذ خود به توافق رسیده بودند. لذا امریکا میتوانست مثلا در ویتنام به قلع و قمع انسانها اقدام کند و شوروی نیز در اروپای شرقی به سرکوب جنبش آزادیخواهی از طریق دخالت نظامی و برقراری رعب و وحشت از طریق حکومت پلیسی بپردازد. در چنین شرایطی، خاورمیانه مکان مناسبی برای تداوم جنگ سرد دو ابرقدرت از طریق منازعهی گرم کشورهای منطقه و همچنین بازار پرمنفعتی برای مصرف سلاح ها و ادوات جنگی و نظامی این قدرتها به حساب میآمد. در چنین شرایطی دول ذینفع در جنگ ایران و عراق به بایکوت خبری فاجعه بمباران شیمیایی سردشت اقدام کرده و در مواردی نیز با نشان دادن چراغ سبز به رژیم بعثی دست این رژیم را در پیگیری و تداوم این جنایت در حلبچه و انفال باز گذاشتند. خانم "سمنسا پاور" در کتاب «آمریکا و انفال»(2006) مینویسد که سناتور "پیتر گالبرس" در دو نوبت در سالهای 1984 و 1987 یعنی درست در دوران اجرای عملیات انفال به عنوان نمایندهی کنگرهی آمریکا از کشور عراق بازدید مینماید و حتی به برخی از مناطق کوردنشین نیز سرکشی میکند اما چون از دید سیاست خارجی آمریکا به قضیه مینگرد در گزارش خود به کتمان واقعیت میپردازد. او مینویسد علیرغم شدت عمل حکومت عراق در برخی موارد، آمریکا نباید اجازه بدهد که عراق بازندهی جنگ شود. همچنین پیشنهاد میکند ضروری است که آمریکا بهجای محکوم کردن عراق، محاصرهی اقتصادی را برعلیه ایران به اجرا گذاشته و از طریق فشار بینالمللی، این کشور را وادار به پذیرش صلح نماید. کشورهای عربی و اسلامی نیز که به واسطهی گرایش سنیگری و پانعربیستی همواره جنایات رژیم صدام را توجیه میکردند، استفاده از سلاحهای شیمیایی علیه غیرنظامیان را نوعی دفاع مشروع این رژیم از خود قلمداد میکردند. شاهد این مدعا برگزاری جلسهی کنفرانس کشورهای اسلامی که در آن حاکمیت با اکثریت کشورهای عربی است در چند هفته بعد از فاجعهی کشتهشدن 5000 انسان بیگناه حلبچه توسط بمبىافکنهای رژیم بعثی است که طی آن هیچ نامی از این فاجعهی ضدبشری به میان نمیآید.
سوال: بعد از گذشت حدود دو دهه برخورد رسانهها و دولتها را با این فجایع چگونه ارزیابی میکنید؟
بر اساس تغییر شرایط جهانی و منطقهیی و ایجاد یک اجماع نسبی جهانی بر ضد حکومتهای مستبد و دیکتاتوری که در راستای جنگطلبی و تکرار فجایعی از قبیل سردشت و حلبچه گام برمیدارند و افزایش ارتباطات و حساسیتهای بینالمللی در زمینهی توجه به حفظ امنیت و حقوق انسانها، پیشرفت چندانی در رابطه با شناخت، بازنمایی رسانهیی و به رسمیت شناختهشدن این فجایع به عمل نیامده است. برای مثال در جریان محاکمهی سران رژیم بعث هیچگونه بحثی از چند هزار کشته و مصدوم بمباران شیمیایی سردشت به میان نمیآید و همچنین فاجعه انفال و حلبچه با 182 هزار قربانی که همواره در آمارها به عنوان یکی از کشتارهای بزرگ قرن بیستم از آن یاد میشود در دادگاه جنایات صدام به صورتی حاشیه یی مطرح شده و دست آخر در ردیف جرمهایی که به صدور حکم اعدام برای صدام منجر شد، قرار نمیگیرد. در داخل ایران نیز فجایع سردشت و حلبچه هیچ گاه به عنوان سوژه یی قابل طرح مورد توجه کارگردانهای مطرح عرصه تئاتر و فیلم قرار نگرفته است. این در حالی است که اگر فیلمساز موفقی همچون بهمن قبادی به بازنمایی وضعیت کوردها پرداخته و آثار او مورد توجه و اقبال جهانی قرار میگیرد، فیلمساز جشنوارهیی و مبدع ژانر رنجنگاری و سیاهنمایی خوانده میشود. این بیتوجهی به فجایع مزبور حتی در عرصه ادبیات فارسی پررنگتر جلوه میکند. به طوری که شاعران پارسیگوی معاصر به جز سیدعلی صالحی واژهیی در همدردی با زنان و بچههای قربانی گازهای شیمیایی و مسافران بیبازگشت اردوگاههای مرگ «نوگره سلمان» و «توپزاوا» نسرودهاند، این درحالی است که به همدردی با سیاهان آفریقا، انقلابیون امریکای لاتین و قربانیان آشوویتس که در ذات خود اقدامی انسانی و قابل تقدیر است در عرصه ادبی و هنری پرداختهاند. در عرصه جهانی نیز نه تنها هنرمندان و نخبگان غربی به این فجایع بیاعتنا هستند، در میان طرفداران ضدجنگ و کنشگران اجتماعی، زمزمه این حدیث به گوش میرسد که بنا به اینکه آثاری از سلاحهای شیمیایی در عراق به صورت قابل توجه یافت نشده لذا ساقط کردن رژیم بعثی عملی غیرضروری و جنگطلبانه بوده است؛ سوای اینکه ابرقدرتها سیاستهای جنگطلبانهی خود را همواره در راستای منافع خویش بهپیش بردهاند اما در مورد دیکتاتور بعثی صدام بایستی این تفکیک صورت میگرفت چرا که تداوم عمر یک دیکتاتور به قیمت نسلکشی بیشتر مردم بیگناه و تعدی و جنگافروزی وسیعتر در منطقهی خاورمیانه تمام میشد. برای این به اصطلاح طرفداران نفی خشونت، کشتار کوردها و شیعیان عراق در طول سالیان متمادی و تحمیل چندین جنگ خانمانسوز علیه کشورهای منطقه که حاصلی جز ویرانی و تباهی دربر نداشته است نمیتواند به عنوان سند محکومیت صدام مطرح باشد! آیا کشف بازماندههای اردوگاههای مرگ و یافتن هر روزه گورهای دستهجمعی در اقصی نقاط عراق که مملو از اجساد غیرنظامیان بوده و آثار و پیامدهای آن الی ابد بر ذهن و روح بازماندگان و مردم عراق سنگینی خواهد کرد سند محکمی در محکومیت رژیم بعث بهشمار میآید یا پیدا کردن چند کلاهک شیمیایی که جابجایی و گم وگور کردن آنها به سادگی مقدور است. بیشک این کار برای سیستمی که کشتار 182 هزار کورد و نابودی 20 هزار روستا را در طول کمتر از یک سال انجام داده است کار دشواری به نظر نمیرسد.
سوال: فاجعهی حلبچه در سطح مخاطبان کورد منطقه چگونه قرائت و تفسیر شده است؟
براساس دیدگاههای مطالعات فرهنگی به ویژه «استوارت هال» و «جان فیسک»، مخاطبان رسانههایی که به بازنمایی فاجعهی حلبچه پرداختهاند، بدون قید و شرط و به گونهیی کاملاً همخوان با اهداف رمزگذاری شده به رمزگشایی و قرائت نمیپردازند. بدین معنی که آنها مدل کلاسیک ارتباطی مبتنی بر مدل خطی "فرستنده، پیام و گیرنده"(sender/message/receiver) را مورد نقد قرار داده و در خطسیر گردش ارتباطات فرایندهای پیچیدهتری را در برهههای "تولید، گردش، توزیع/مصرف، بازتولید"(production, circulation, distribution/consumption, reproduction) در مفصلبندی معنای رسانهای مورد اشاره قرار دادهاند. مخاطبان براساس موقعیت گفتمانی و عناصری از قبیل قومیت، طبقه اجتماعی، جنسیت و نسل و نژاد و... به ارائه خوانش پیامهای کدگذاری شده در رسانهها پرداخته و معانی مدنظر خویش را در برههی مصرف(the moment of production) خلق مینمایند. در میان مخاطبان کورد، کوردهای ایران و کوردهای دیاسپورا بیشترین همدلی را با فاجعهدیدگان ابراز داشتهاند. علت این امر نیز علاوه بر اشتراک موقعیت گفتمانی این دو گروه با کوردهای عراق، همان عامل رسانه یی است که به واسطهی بازنمایی همه جانبه و همدلانه رسانههای ایران و بخشی از رسانههای آزاد کشورهای غربی از فاجعهدیدگان به عمل آمده است. کوردهای ایران علاوه بر اینکه دارای قومیت مشترکی با کوردهای عراق هستند رژیم بعث را به عنوان دشمن مشترک خود قلمداد میکردند. چنانچه میدانیم رژیم بعث همچنان که شهرها و روستاهای کوردستان عراق را بمباران شیمیایی میکرد به بمباران شیمیایی روستاها و شهرهای کوردستان ایران از قبیل سردشت، مریوان و بانه نیز مبادرت میورزید. این وضعیت برای کوردهای ترکیه تا حدود زیادی متفاوت بود. رسانههای ترکیه به واسطهی اینکه حکومت ترکیه در منازعهی ایران و عراق مستقیماً درگیر نبود و همچنین در قبال مساله کورد به نوعی همپیمان رژیم بعثی محسوب میشد به بازنمایی فاجعه حلبچه نپرداخته و به نوعی سکوت اختیار کردند. در نتیجه کوردهای ترکیه به رغم اشتراک قومیتی با کوردهای عراق به مانند کوردهای ایران و کوردهای دیاسپورا به ایجاد قرائتی همدلانه و سوگیرانه نسبت به فاجعهدیدگان نپرداختند.
سوال: بازنمایی فاجعه سردشت در مقابل حلبچه در داخل ایران و پیامدهای آن چگونه بوده است؟
فاجعه حلبچه و بازنمایی رسانهیی آن به ویژه از طرف رسانههای ایران همراه با بخشی از نهادهای خبری و حقوق بشری، به تثبیت گفتمان هویتی کوردها و برجستهسازی نقش تمایز قومی و ملی آنها در اعمال جنگ، خشونت، سرکوب و نسل کشی علیه آنها منجر شده است. سیاستهای فرهنگی همدلانهی داخلی در قبال فاجعهی حلبچه و فراهمنمودن بستری مناسب در عرصهی دانشگاهها برای بازنمایی این فاجعه و تداوم گرامیداشت یاد و خاطرهی آن، حلبچه را به نمادی از همبستگی انسانی و فریاد دادخواهی مبدل نموده است. دانشجویان کورد با بهره گیری از تشریک مساعی و اشتراک موضع ایران در قبال این فاجعه از فضای دانشگاهها استفاده نموده و با بازنمایی ابعاد مختلف آن از طریق نشریات دانشجویی و برگزاری همایشها و یادبودهای سالانه، این فاجعه را به یک دال هویتی در برساخت گفتمانی فرهنگی در چارچوب جنبش دانشجویی تبدیل کردند. اعلام موضع محکومیت در قبال عمل و عاملان فاجعه حلبچه در ابتدا دارای کارکردهای سیاسی بود اما چنانچه بدان اشاره شد سویهی تراژیک این فاجعه براساس موقعیتهای گفتمانی ویژهای توانست از یک کالای سیاسی و تبلیغاتی به یک عنصر گفتمانی، فرهنگی و انتقادی تبدیل شود. هماکنون تلاشها و حرکتهایی از طرف NGOها و فعالان حقوق بشری کوردستان در راستای توجه جهانیان به این فاجعه و مصدومان بازمانده آن شروع شده که بسیار شایان توجه و قابل تقدیر است.