فراتاب ـ سرویس فرهنگی: «آرزو می کنم این تمدن با همه ی دستاوردهایش به انضمام فیلم های من نابود شود.»/ لوئیس بونوئل
بونوئل یک شیطان بزرگ است در تمامی ابعاد: از فیلم هایش گرفته تا چهره اش، از افکارش تا آنچه که خلق می کند. او حتی یک شاعر شیطانی است، آنقدر شیطانی که شعر را بر روی نگاتیو می نگارد.
سخن گفتن از بونوئل بسیار دشوار است، او را فیلم ساز سوررئال می دانند اما همه جور فیلمی ساخته است، هر چند سوررئالیسمدر آثارش در طول زمان از حالت تم و معنای فیلم به فرم فیلم منتقل شده است، او خود را بزرگترین دشمن ایدئولوژی ها می داند و معتقد است که می خواهد فیلمی بسازد بر علیه تمام آنچه که واژه ی «ایسم» می گیرد، نظیر کمونیسم، فاشیسم، لیبرالیسم و غیره.
بونوئل دشمن قسم خورده ی مذهب و بورژوازی است. در بیشتر آثارش ارزش های جامعه بورژوازی و تعصب های مذهبی موجود را به چالش کشیده است، کاتولیک ها و کلیسا از گزند حمله های سهمگینش در امان نبوده اند. در آثار اولیه نظیر سگ اندلسی 1929 تا آثاری که دهه ی پنجاه ساخته شد، بونوئل در یک فضای سوررئالیستی بسیاری از ارزش ها و مولفه های موجود در نظام فکری، اخلاقی و ارزشی جامعه سرمایه داری غربی را به چالش کشید، اما هرچه به سمت جلو حرکت کرد بیشتر در قالب فرم و ساختار فیلم هایش سوررئالیسم را وارد کرد.
در جهان فکری بونوئل همه چیز در حالتی روانکاوانه و ناخودآگاهانه قرار دارد. برای او فیلم یک خواب است که سینما به دلیل قدرت واقع نمایی آن را به تصویر می کشد. از مرزهای فکر و واقعیت خارج می شود و در عالمی رویا وار، حقیقت های هستی و زندگی را نشان می دهد. گویی که از همه ی نقاب ها می گریزد و مشتی قدرتمند بر جهان آستر کشیده ی ما نثار می کند. در نزد او آزادی معنا می یابد و جان می گیرد. هر آنچه که در جهان به اصطلاح متمدن ما قابل احترام است را به لجن می کشد و به سخره می گیرد، رسالتی که بر دوشش است رسوا کردن ارزش های همین تمدنی است که بارها آرزوی نابودی اش را داشت.
سخن گفتن از ساختارهای فرمالیستی و تکنیک های سینمایی در آثار بونوئل تا حدودی بیهوده است، او فرم پذیر نیست. همه چیز در نزد او حالتی شاعرانه و طربناک می گیرد، همه چیز تصویری است که انسان را به تفکر وا می دارد، تصاویر بیانگر اوضاع می شوند. روایت فیلم، دستکش ها را به دست مشت زنان می کند،برای رویارویی با جهان مخدر واقعیت. ایده پردازی های فوق العاده ی بونوئل در سینما نظیر ندارد، او حرف هایش را با ایده های سحر آمیزش می زند: مگر غیر ازین است که ملک الموت 1961 با آن ایده ی جاودانه ی مهمانی اشراف در سفره ی مرگ به زیبایی ارزش های جامعه ی بورژوایی را به سخره و نوک پیکان حملات را به طرف واتیکان و سردمدارانش گرفت.
شاهکار جاودان بونوئل بدون شک فیلم فراموش شدگان 1950 است. فیلمی که بونوئل در مکزیک ساخت و در آن به روایت فرزندان فراموش شده ی حاشیه های مکزیکوسیتی که در واقع نمادی از فرموش شدگان تمام حاشیه های جهان بود پرداخت. تصاویر و موسیقی به همراه روایت داستان به قدری قدرتمند است که هر بیننده ای را تکان می دهد. بونوئل همواره تاکید داشت که مخالف نماد گرایی در فیلم هایش است و بیان داشت که به شدت از نمادگرایی می گریزد ولی نماد گرایی همواره بخش اعظمی از ساختار آثار بونوئل را در بر می گرفت. اوج این نماد گرایی در فیلم های نازارین 1958 ویریدیانا 1960 بود. او خالق تصاویر و تابلوهای شاعرانه است. دوربین بونوئل حالت بوم نقاشی است، نماهایی که می گیرد گویی قلم نقاشی ست که ترسیم میکند. ویریدیانا را به یاد بیاورید که چگونه فیلمساز شیطانی ما با تابلوهایی که رسم می کند، مرگ رستگاری را بر اذهان حک می کند.
__________________________________________
پی نوشت: لوئیس بونوئل پورتولس (زاده ۲۲ فوریه ۱۹۰۰ - درگذشت در ۲۹ ژوئیه ۱۹۸۳) فیلمساز اسپانیایی بود که در کشورهای اسپانیا، مکزیک و فرانسه به فعالیت پرداخت. از جمله آثار معروف او میتوان: به "سگ اندلسی"، "ویریدیانا"، "مبل مبهم هوس"، "فراموش شدگان" و "جذابیت پنهان بورژوازی" اشاره کرد. بونوئل هنگام تحصیل در دانشگاه مادرید، با "سالوادور دالی" که بعدها به نقاشی مطرح و "فدریکو گارسیا لورکا" که بعدها به شاعر برجسته ای تبدیل شدند، آشنا شد. این آشنایی تأثیر بسزایی در شکل گیری دیدگاههای سورئال او داشت؛ به گونه ای که وی با ساخت آثاری چون "سگ اندلسی" به عنوان پدر "سینمای سورئالیسم" شناخته شد.