منتقدین ادبیات کُردی بجای نقد اثر به تخریب نویسنده می‌پردازند! | فراتاب
کد خبر: 11532
تاریخ انتشار: 25 فروردین 1400 - 13:34
آسیب‌شناسی مساله نقد در ادبیات کُردی:
میزگردی علمی با حضور آقايان دكتر محمد يعقوبي ،استاد دانشگاه، دکترای ادبیات عرب، كمال اميني ،شاعر و منتقد ادبی، و محمد موفقي ،شاعر و منتقد ادبی،

فراتاب شهاب ندیمی: جايگاه خالي نقدي ادبي همواره در ادبيات كُردي محسوس و مشهود بوده است، چه بسيار كج فهمي‌هايي كه از نبود نقد تئوريك و آكادميك در اين ساليان بر ادبيات ما سايه افكنده است، ميزگردي را كه پيش رو داريد با حضور آقايان دكتر محمد يعقوبي ،استاد دانشگاه، دکترای ادبیات عرب، كمال اميني ،شاعر و منتقد ادبی، و محمد موفقي ،شاعر و منتقد ادبی، به واكاوي نقد ادبي در جامعه ما پرداخته است.

 

به‌طوركلي ضرورت تاريخي ظهور و توليد گفتمان انتقادي در زمينه ي متون ادبي و آثار هنري را چگونه ارزيابي ميکنيد؟ اين پرسش به نظر مي‌رسد مقدمه‌اي مناسب براي طرح مسئله و ورود به بحث باشد.

محمد يعقوبي: ضرورت نقد ادبي پيش از هر چيز به امر وارسي و سنجش متون ادبي بر می گردد؛ بويژه اينکه اگر نقد ادبي مرتبط با ادبيات ملتي باشد که در گذشته ادبياتش مورد بررسي عميق و علمي قرار نگرفته باشد. با نگاهي به ادبيات پيرامونمان در مييابيم که با رشد علوم بلاغي و دستوري، اديبان و صاحبان فن به نقد و بررسي و مقايسه و موازنه‌ي شعر شاعران مي‌پرداختند. در ميان اعراب اين نقد هرچند ذاتي و ذوقي، از زمان اعراب جاهلي در بازار عکاظ وجود داشته و در عصر عباسيان با رشد دانش بلاغت با قلم تواناي عبدالقاهر جرجاني مسير ترقي را پيموده است. با رشد دانش نقد ادبي در سدهي گذشته و شکل گيري مکاتب نوين نقدي، ترجمه ي تئوريها و نظريات نوين نقدي از زبانهاي اروپايي به عربي و فارسي سريع تر از زبان کردي صورت پذيرفت. در پاسخ به  پرسش ضرورت نقد ادبيات کردي اول اينكه ادبيات هر ملتي آيينه و عصاره ي فرهنگ آن ملت است. فرهنگ و انديشه در زبان شعري و ادبي خود را مينماياند. براي نمايان ساختن افکار و عقايد و سنتها وگفتمانهاي مسلط پيشينيان، ميطلبد که از زواياي متفاوت، متون ادبي قديمي مورد نقد قرار گيرد. مسئله قابل طرح ديگر اين است كه در غياب تاريخ نگاري کردي، بخشي از تاريخ اين مردم را ميتوان در متون ادبي و شعري پيدا و آن را تحليل كرد. آنچنان که در کتابهاي تاريخي تحليلي ايراني و کشورهاي عربي، عليرغم وجود نوشتارهاي فراوان تاريخي، اين امر را زياد مشاهده ميکنيم؛ بويژه که فقدان متون تاريخي و تاريخ نگاري کردي، به استثناي تاريخ شرف خان بدليسي و تاريخ الأکراد اثر جاودانه مستوره اردلان، تاريخ نگاري کردي را با مشکل مواجه ساخته است و اين امر نقد تاريخي متون ادبي کردي را بيش از پيش ضروري ميسازد.

نه فقط ادبيات، بلکه هر دانش ديگري زماني ميتواند رشد کند و از عيوب کمتري برخوردار باشد که مرتب مورد نقد و واکاوي ريز بينانه واقع شود. بي شک ادبيات کردي نيز از اين امر مبرا نيست. نقد، جنبههاي ضعيف و قوي را مينماياند و نشان ميدهد که ادبيات هر ملت تا چه حد توانسته است خود را به‌روز و از جنبه هاي گوناگون، خود را تقويت كرده است و ابداعات و آفرينشهاي  جديد را در صورت وجود مشخص ميکند؛ فرم متن و محتواي آن را ميکاود و نشان ميدهد که جايگاه متن ادبي به لحاظ ادبيت و زبانيت کجاست.

محمد موفقي: از نظر ترمينولوژي و نيز ريشهي لغوي، دو مفهوم نقد criticism و بحران crisis تبار مشترکي دارند. اشاره ي به اين تبار مشترک از اين نظر حائز اهميت است که در حقيقت کارکرد بنيادين نقد، نوعي بحران آفريني خلاق و در نهايت ايجاد تمهيداتي در راستاي گذر و برون رفت از همان بحران است. اما انديشهي انتقادي در مفهوم امروزين آن ريشه در آرا و انديشههاي فيلسوفان ما بعد روشنگري، اصحاب دايرة المعارف و نظريه پردازان عصر جديد دارد.

نقد مدرن به موازات ظهور و برآمدن سوژهي دکارتي شکل ميگيرد؛ سوژه اي که از سويي ميانديشد واز ديگر سو همواره با نگرشي شک آورانه به هستي پيرامونش مينگرد. بنابراين کوژيتوي (سوژهي انديشنده) دکارتي وجود و هستياش همبستهي ساحت انديشگياش ميباشد. در حقيقت با پيدايش فلسفهي نوين قارهاي، ذهنيت بشري به چالشي بزرگ کشيده شد و عقلانيت مدرن در کانون توجه اين نحلهي فلسفي قرار گرفت. آموزه ‌هاي کهن و کلان روايتهاي پيشين، هيمنه و تقدس خود را از دست دادند و در اين گيرودار و نزاع ميان کهنه و نو بار ديگر از مفاهيمي نظير سنت، اتوپيا، قدرت، کليسا، تجربه ي ديني، امران جهاني و... افسون زدايي شد. همهي اين دگرگوني هاي بنيادين در پرتو عقلانيت مدرن و از رهگذر انديشهي انتقادي ميسر گشت. البته خردباوري مدرن بعدها آثار مخرب و پيامدهاي ويرانگري نيز به همراه داشت که  مجال پرداختن به آنها نيست. بنابراين سوژهي مدرن همواره خود را بر  دو بنيان انديشه و شکآوري استوار ساخته و اين دو عنصر نيز بستر و زمينهي مناسبي جهت طرح پرسشهاي ممنوعه و گسترش و توسعهي همه جانبهي خرد انتقادي فراهم ميسازد.  بعد از طرح اين مقدمه ي اجمالي و کوتاه بايد به فلسفه‌ي وجودي و تبيين استراتژي ضرورت نقد ادبي بپردازم؛ اجازه دهيد من اين پرسش بنيادين را بدين گونه صورت بندي کنم که اساساً چرا ما به مقولهاي تحت عنوان نقد ادبي نيازمنديم؟ درحقيقت نقد ادبي پيش از هر چيز پلي است ميان اثر هنري و مخاطب آن. در واقع يک منتقد با حايل شدن ميان خالق اثر و خواننده در مقام يک مديوم يا واسطه عمل ميکند. منتقد ادبي بنا به وظيفهي اصلي اش که همانا تحرير و تقرير نقد ادبي است؛ با تأمل و مداقه در کليت اثر هنري به کشف زواياي پنهان و جوانب تاريک اثر هنري پرداخته و مخاطب را در راستاي فهم و لذت زيبايي شناسانه ياري داده و به شکل گيري ذائقهي مصرف يا علايق و سلايق قشر مخاطب، سمت و سو ميدهد. بنابراين نقد به مثابه شاه کليد درک معماي متن يا اثر هنري به شمار ميرود. از ديگر سو نقد ادبي که مبتني بر معيارها و پارامترهاي خاص خود بوده اثر را نيز از لحاظ تکنيک و از جنبهي تئوريک و نظري مورد بررسي قرار داده و خالق اثر را در پيمودن کوره راههاي صعب العبور خلاقيت و نوآوري رهنمون ميشود. در واقع نقد ادبي سالم و خلاق به منزلهي تلنگري است به حياط خلوت نويسنده ،که او را از دام توهم دن کيشوت واررها ساخته و واقعيتهاي اثر او را با تمام کژتابيها و کاستيها و در عين حال با تمام اوج و فرودهايش به او يادآور ميشود. از همه مهم تر نقد ادبي خلاق، خود را در بطن و متن شاهکارهاي ادبي، تئوري نوين خود را صورت بندي ميکند. همان گونه که ميخائيل باختين متفکر و نظريه پرداز روس مفهوم چند صدايي (polyphonic) را که يکي از شاخصههاي ادبيات فرامدرن محسوب ميشود در آثار داستايوسکي کشف کرد. اگر بخواهم از ديد تجاري  يا به تعبيري از دريچهي اقتصاد فرهنگ هم نگاهي به مقولهي نقد ادبي داشته باشم. بايد بگويم که هميشه منتقدين سرشناس با نوشتن نقدهاي جانبدارانه بر يک اثر، فروش آن را تضمين ميکنند و همين موضوع خود به تنهايي نشان از تاثير و نفوذ نقد هنري و ادبي دارد و در محافل هنري يا ادبي مي تواند علاوه بر تضمين فروش اثر، جغرافيا و دامنه ي مخاطب اثر هنري و ادبي را گسترش دهد. البته مسئله توجه به کارکرد نقد هنري يا ادبي از منظر تجاري و اقتصادي در ولايت ما خوشبختانه از موضوعيت چنداني برخوردار نيست؛ چرا که عارضهي مزمن بحران مخاطب چنان دامن گير ادبيات نحيف و بي رمق ما شده است که متاسفانه با هزار جادو و جنبل، نقد ادبي هم در اين برهوت وانفسا، روح سرگردان و گريزانش به کالبد خفته باز نميگردد و اين مرغ وحشي، چنان رميده از اين بام بر خاسته؛ كه مشکل نشيند.

کمال اميني(شنگالی): متن و يا اثر خلاقهي ادبي که حاصل تراوش ذهن زيبايي شناختي وگاه جنون زده بشري و لايههاي پنهان آن و به تبع و نه هميشه  ناخودآگاه است؛ همراه با پا به عرصه گذاشتن در ساحت زبان و آميزش تجربه زيسته شدهي مولف، با اين ساحت وسيع که خواه ناخواه پروسهاي منجر به شکست است، عالي ترين شيوه نگارش، پردازش و آرايش زباني را با استفاده از مجموعه ايتکنيکها و تمهيدات فردي و يا اپيد ميشده، به صورت جوششي يا کوششي همراه با ادبيت خاص خودبه عرصه ظهور ميکشاند تا شکستي ديگر را به تمام متون و آثار پيشين يا  همزمان و همزبان خود در مقتضيات متفاوتي از  مکان - زمان اضافه کند.  اما در پروسه نوشتار ادبي پديدهاي زباني به نام نقدکه در ساده ترين تعريف مي توان آن را به مثابه هنر يا علم موقوف به مقايسه، تحليل و ارزيابي نوشتار ادبي قلمداد کرد؛ مکمل اين پروسه و گاه کاتاليزوري براي آن است که در توصيف کليشهاي که از آن شده، همان پل ارتباطي ميان متن و خواننده به شمار مي‌رود. صد البته اين پل ارتباطي به منزلهي سهل كردن متن و ايجاد لقمه آماده براي خوانندهي عمومي نيست؛ بلکه در نحلهها و متد متنوع نوع خود، سعي در واکاوي ذهني زباني متن  دارد، کشف همان لايههاي پنهان ذهن زيبايي شناختي در عرصهي متن و دستاوردها و پيشنهادهاي نوين آن در ابعاد مختلف و نيزاين پديده در مسير نفوذ خود به عرصهي متن جداي از مسئلهي کشف، به ساختها و زير ساختهاي متن و جزييات آن ميپردازد که مي‌تواند با رويکردي آسيب شناسانه و مقايسهاي  همراه شود وچالشهايي را در برابر مولف و حتي نحله يا نوعي ادبي ايجاد کند که گاه مسيري را براي هميشه تغيير ميدهد. خلاصه اينکه پروسه نوشتار در هيچ زباني مسير طبيعي خود را طي نميکند؛ مگر با درگيري بعدي ديگر به‌نام نقد و خوانش که بيشک جنس مولف و تجربههاي زيسته شدهي وي را به تجربههاي تازهي ذهني - زباني در پتانسيلهاي کشف نشده و ظرفيتهاي ديگر زبان دعوت ميکند. نيز خواننده عمومي را به پرسش، انديشيدن و خلق خوانشهاي جديد و امر لذت فرا ميخواند.

 

به نظر شما نقد ادبي که حاوي نحلهها و گرايشهاي متفاوتي است در ادبيات معاصر کرد به ويژه در کردستان ايران از چه جايگاهي برخوردار است؟

محمد يعقوبي: بدون شک نقد ادبي در دنياي مدرن، بسي رشد کرده و از جنبههاي گوناگون روانشناسي و تاريخي و هنري و جامعه شناختي به بررسي متون ادبي ميپردازد. اما براي اينکه اين مناهج ادبي و نظريات مکاتب ادبي، همانند مکاتب روانکاوي و فيمينيستي و ساختارگرايي و پساساختارگرايي بتواند به شکل آکادميک و علمي جاي خود را در نقد ادبي کردي باز کند، بي شک در وهلهي اول نياز به جا انداختن دانش نقد ادبي نوين در ميان محيطهاي آکادميک کردي است، تا روشمند تدريس شوند و به شکل تطبيقي به کاربست اين نظريات و شيوهها بپردازند.

اول اينکه با کمال تأسف اين امر در محيطهاي آکادميک کردي هنوز در اول راه است. دوم اينکه در يک قياس سرانگشتي با ادبيات زبانهاي پيرامون زبان کردي همانند عربي، به خوبي روشن ميشود که کارهاي انجام شده به لحاظ کمي بسيار اندک است و به لحاظ کيفي و چگونگي کاربست متدها و چارچوبهاي نظري نوين، بجز تعدادي اندک، بقيه جاي حرف فراوان دارد. براي دادن جايگاه مناسب به نقد ادبي نوين در ادبيات معاصر کردي، گذشته از تخصص گرايي در ميان منتقدان، بايستي دانش نقد ادبي به صورت چندين واحد در دورههاي کارشناسي و کارشناسي ارشد و دکتراي زبان و ادبيات کردي تدريس شود که دانشگاهها بايد اين امر را عهده دار شوند. ناگفته نماند که توجه و روي آوردن دانش آموختگان و اديبان کرد چه در ايران و چه در عراق به نقد مدرن و داراي چارچوب نظري  بويژه در ده سال اخير، بسيار خوشحال کننده است؛ اما به نظر من کافي نيست و بايستي به نقد اين وضعيت نيز پرداخت.

محمد موفقي: قبل از هر چيز بايد بگويم که مفاهيمي نظير خرد انتقادي و انديشهي انتقادي و بويژه آن چه تحت عنوان نظريهي نقد ادبي نوين صورت بندي شده است، در واقع محصول مناسبات تفکر غربي است. در نتيجه غرب تحت عنوان خاستگاه و آبشخور مفهوم خرد انتقادي، همواره اهميت شايان و قابل توجهي براي نقد عقل مدرن و پرسش از بنيانهاي منظومهي فکري خود قائل بوده است؛ ولي ما هميشه در مقام مصرف کننده و کاربر محصولات فکري و فراوردههاي فرهنگي آنان بوده ايم.

در واقع ما فاقد شالودهاي منسجم در باب نقد مدرن هستيم. اما واقعيت اين است که ايجاد بستر و زمينهاي مناسب جهت ظهور و تقويت يک گفتمان انتقادي در ميان ما کار دشواري است؛ چرا که يک منتقد حرفهاي و کار کشته اساساً آدمي است که از سويي نوع تربيت ذهنياش و از ديگر سو اشراف گسترده  و احاطهي همه جانبهي او بر نظريه و دانش ادبي از او منتقدي پروفشنال وجدي ساخته است. حال آن که منتقدين ما با وارونه جلوه دادن رسالت خطير خود به "پياده نظام ادبيات" تبديل شدهاند. به عبارت ديگر شعرو ديگر ژانرهاي ادبي ما هميشه جلوتر از نقد ما حرکت کرده و اين حرکت همواره رو به جلو بوده است. به جرات ميتوانم اعتراف کنم که متاسفانه منتقدين ما در شکل گيري  نحلهها و جريانهاي پيشرو و آوانگارد در حوزه ي شعر کردي کمترين تاثير ممکن را داشتهاند. البته اگر هنوز چيزي وجود داشته باشد که بتوان با کمي احتياط عنوان دهن پر کن و پرطمطراق "نقد ادبي کردي" را بر آن اطلاق كرد. وانگهي اکثريت قريب به اتفاق شبه منتقدين ما به جاي نقد اثر، به نقد صاحب اثر پرداخته و اين امر چيزي نيست جز مخدوش ساختن چهرهي گفتمان انتقادي و لکه دار كردن پرنسيپهاي ارزشي در چارچوب مسئوليت اخلاقي و اخلاق حرفهاي در حوزهي سازوکار ادبي. به ديگر بيان متاسفانه آن چه تا کنون در ساحت نيمه جان و بي رمق نقد ادبي ما و وجه غالب در لايههاي زيرين فضاي انتقادي ما خزيده، نقد مخرب و ويرانگري است که کمر به مسموم کردن فضاي نقد بسته و با اين راهبرد غلط تيشه به ريشه ي نقد سالم و سازنده ميزند. برآيند اين صحبتها و اين حرف و حديثهاي تکراري که چند سالي است نقل مجالس و محافل شده، همگي حکايت از فضايي بيمار گونه در حوزه ي نقد ادبي ما دارند. اين فضاي مسموم و بيمارگون به ناچار بايد پوست اندازي کند و نيازي اساسي و مبرم به يک خانه تکاني فورميک و محتوايي دارد.

نقد بايد با گذر از گزاره هاي محافظه کارانه توان و جسارت واقعي خود را در ترسيم و توسعه ي راهبردي خلاق باز يابد؛ البته نمي خواهم اين جا حکم صادر کنم و نسخههاي آن چناني بپيچم. به باور من در راستاي  رشد متوازن و تقويت بنيانهاي از هم گسيختهي فضاي انتقادي، ما به ويژه در قلمرو نقد ادبي، بايد قبل از هر چيز اين مقولات و مفاهيم را باز تعريف مجدد كرد؛ چرا که موتور محرکهي مکانيسم نقد ويرانگر، قبل از هر چيز سوء تفاهمي است که از ذهنيت مغشوش ما ناشي شده است؛ سوء تفاهمي که ريشه در کج فهمي و دريافت نادرست و ناقص ما از برخورد انتقادي دارد؛ چرا که هميشه نوعي هيستري و فوبياي دروني از مورد انتقاد واقع شدن در ما ريشه دوانده که از مناسبات زندگي روز مره و از عقلانيت قبيلهاي  به ساحت روشنفکري و آکادميک ما نيز سرايت كرده است. در پايان مي توان نتيجه گرفت که جايگاه نقد ادبي در ادبيات معاصر کردي متاسفانه جايگاهي به غايت شکننده و آسيب پذير است و هنوز نتوانسته به يک مرز بندي شفاف ميان فرصتهاي پيش رو و تهديدهاي فراروي خود دست يابد. البته اميدوارم اين وضع به درازا نکشد چرا که در صورت تداوم اين وضع در آينده¬اي نزديک به نوعي به بن بست خواهيم رسيد و نقد ادبي ما به طور کلي از جانب منتقد نماها، عقيم خواهد شد و آن وقت بايدهمه با هم نماز ميت بر جسد نقد ادبي کردي بخوانيم.

کمال اميني: جواب اين سوال شايد با اندکي ياس و ناخشنودي همراه باشد، اما به هر حال آنچه که از فضاي ادبي كردي ديروز تا به امروز برميخيزد، گواه آن است که نقد به مثابه نقد و به معني واقع واژه آن، خلاء بزرگي در اين فضا را تشکيل داده است و آنچه را که در جواب سوال اول گفتم در فضاي راکد  انتقادي ومقدار ناچيز آن به نسبت توليدات ادبي، من و همه شما را به سوالي بزرگتر رهنمون مي کند که چرا کانتکست جامعهي کردي توان توليد و يا درصورت توليد توان پذيرش آن را ندارد؟ بگذاريد اين گونه بپرسم که چرا جامعهي ما مولد خوانشگر و منتقد نيست؟ از اين سوال اگر بگذرم و بخواهم جوابي دقيق‌تر به سوال شما بدهم بايد بگويم که در گذشته نوعي نوشتار در قالب نقد وجود داشت که به تعريف و تمجيد شخص شاعر، بيوگرافي وي و نيم نگاهي توضيحي درباره واژهها، اصطلاحات درون اثر، ارجاعات بيرون متني آن و در عاليترين حالت تفسيري و نه تاويل سطحي از شعر به‌دست مي‌داد که بارزترين آنها همان گردآورندگان آثار شاعران کلاسيکي همچون نالي، سالم، محوي و مولوي و... هستند که از نام آوران اين حوزه ميشود به کساني چون مرحوم ملاعبدالکريم مدرس و حکيم ملا صالح و... اشاره کرد و اگر با نگاهي کاملاً متسامحانه به مفهوم نقد و نحلههاي متفاوت و اصول هرکدام از آنها بتوان اين نوع نوشتار را نقد ناميد، من به شخصه آن را نقد سنتي قلمداد ميکنم. علاقه‌مندان اندک اين نوع نوشتار تا هم اکنون نيز نوشته خود را با شبه جملههايي مانند: ستاره منور آسمان ادبيات وعلم دار ادبيات کردي و خدمت گذار زبان فرهنگ کردي و... شروع ميکنند در حالي که با نگاهي به ادبيات ديگر ملل دنيا هيچگاه با چنين جملههايي براي شکسپير، همينگوي  و بالزاک و يا هرکس ديگر روبرو نميشويم. اما طي دو دهه ي گذشته در کردستان عراق ما با نوشتاري درباره متون ادبي روبرو شديم که نگاهي تاويل گرانه بوده است و نه نقادانه. به اين جهت که بيشتر به مفهوم و سيستم دلالتي واژگان و نشانه ها پرداخته است و نه به زبان وکارکردها و ساختار آن.

در کردستان ايران، امروزه با نقدهايي پراکنده و گاه حرفه اي برخورد مي کنيم که از متد خاصي پيروي مي کنند وگاه در مسير آسيب شناسي و گاه ميل به تحليل و بررسي جزئيات زباني و رابطه ذهن و زبان را دارند که با وجود تاثيرگذار بودن، اندک وچنان قابل توجه نيست؛ اگرچه نوخواهي و آوانگارد بودن به مثابه ويژگي شاعران و نويسندگان جوان در اين برهه ي زماني مي تواند از تاثيرات همين اندک مقالات انتقادي باشد.

 

همانطوري که مي دانيد آثار خلق شده در حوزه ي ادبيات داستاني ما در مقايسه با شعر از حجم بسيار کمتري بر خوردار است. شما دلايل اين پديده را کجا جستجو کرده و نقش نقد ادبي را در اين ميان چگونه مي بينيد؟

محمد يعقوبي: اين پديده فقط مربوط به ادبيات داستاني کردي نيست؛ بلکه ادبيات داستاني عربي و فارسي نيز تاحدي با اين پديده مواجه هستند. به نظر من موارد زيادي در اين امر دخيل هستند؛ اول اينکه به لحاظ تاريخي، شعر در ميان اغلب اقوام، هنري جاافتاده و مورد توجه بوده و هنر قالبي بوده است که شايد حفظ آسان و ايجاز آن در گفتن مطلب کثير، خود دليل روي آوردن به اين هنر بوده است. دوم اينکه ميدانيم در ميان کردها نثر نويسي بسيار دير شروع شد. در طول ربع آخر قرن نوزدهم رنسانس فرهنگي متأثر از ايدهي ملي گرايي، منجر به ظهور مطبوعات کردي و نيروي محرک براي استفاده از نثر شد (درسال1898 ميلادي يک روزنامهي کردي در قاهره تأسيس شد). سوم اينکه ادبيات داستاني کردي با داستان کوتاه شروع شد که اين امر به بستر و زمينه و محيط نوشتار بر ميگردد؛ چراکه نوشتن رمان بلند، ميطلبدکه يکجا نشين باشي و تبعيد نشوي و به هجرت مبتلا نگردي و آرامش روان داشته باشي تا با خاطر راحت به نوشتن و انديشيدن بپردازي.

اولين داستان کوتاه به زبان کردي درسال 1913  ميلادي منتشر شدکه از آن فواد تمو و نصفي از آن در دست است و تذکرهي خود نويسنده نيز در دست نيست. بعدها کمال مظهر احمد  و جميل صائب و رحيم قاضي و ابراهيم احمد و ديگران اين کار را تداوم مي بخشند. خالي از لطف نيست که اشاره کنم که کردهاي ارمنستان در اين زمينه پيشتاز از ساير کردها بودند و نام عارهب شمو بر تارک داستان و رمان نويس کردي ميدرخشد . دو رمان شوان کورد و ژيانا بهختهوهر او از مشهورترين رمانهاي کردي هستند. علاوه بر عارهب شمو کساني همانند  ابن عبدال و جليل جاسم جليل و سعيد ايبو و وزير نادر و حاجي جوندي و قاچاغي مراد و علي عبدالرحمن نيز در ميان کردهاي ارمنستان در اين زمينه آثارنفيسي برجاي نهادهاند. اما در مورد  نقش نقد ادبي کردي در زمينه ي ادبيات داستاني به راستي در اين زمينه  ضعيف عمل کرده ايم. وقتي که به اين بخش از کار علمي مي‌نگري، چندان چمدان و چنتهي نقد ادبي کردي پر نيست. فقدان کارگاههاي داستان نويسي و کارگاههاي نقد داستان، غالب بودن گفتمان شعري که بويژه در  شعر شيرکو بيکهس نمايان است و ضعف روشهاي علمي نقد رمان از دلايل اين امر بوده است. البته با ظهور رمان نويساني چون شيرزاد حسن و بختيار علي و جبار جمال غريب و عطا نهايي و فرهادپيربال و شهرام قوامي و نويسندگاني ديگر که انصافاً آثاري بديع و ابتکاري از خود به جاي نهادند، نقد داستانهاي کردي نيز که با شمعهاي افروختهي محمد رمضاني در دههي هشتاد شروع شده بود، دارد اندک اندک برافروختهتر ميشود.

محمد موفقي: نوع بشر از دير باز با شنيدن کلام منظوم، موزون و آهنگين و در رويارويي با بيان تخيلي و شاعرانه که فضايي رويايي و فانتاستيک را تصوير و ترسيم كرده، همواره واکنشي زيبايي شناسانه از خود نشان داده است؛ چرا که کلام شاعرانه حسهاي دروني او را نشانه رفته است. در واقع ما هم از اين قاعدهي طبيعي و غريزي مستثنا نبودهايم؛ حتي منظومههاي ليريک، غنايي و تغزلي خود را که از ساختي روايي برخوردار بوده اند، باز به صورت منظوم و شعر گونه روايت کرده ايم، منظومه هايي نظير لاس و خزال ، خه‌ج و سيامه‌ند ، مه‌م و زين و ... که مي‌توان اين سنت روايي را در قالب منظوم يک سنت غالباً شرقي دانست. اما اين عادت غريزي ريتميک، يگانه دليل فقدان ادبيات داستاني در ميان کردها نبوده است و نمي تواند اين کاستي تاريخي را توجيه كرد. هر چند در طول ساليان متمادي، شعر به مثابه يگانه رسانهي فرهنگي، در بازنمايي و تجلي رنجها، عشقها و روياهاي ما عمل کرده و در اين راستا نقشي اساسي و انکار ناپذير داشته است.  به علت همين ماهيت رسانگي و نيز بازتاب دهندگياش، شعر ما در عصري که از فناوري هاي ارتباطي امروزين و از انقلاب انفورماتيک و مولتي ميديا و انبوه رسانههاي ديجيتالي مدرن خبري نبود در ميان تودهي مردم سينه به سينه گشته و به مثابه يک ميراث و تجربهي بشري از نسلي به نسلي ديگر منتقل گشته و مردم در کوي و برزن اين اشعار را در خلوت و تنهايي خود زمزمه  ميکرده اند. در واقع اين پديده، صرفاً زاييدهي افسون و جادوي کلام موزون و آهنگين بوده که در حافظهي انسان عصر کلاسيک، نقش بسته و ملکه¬ي ذهن او شده است. اين در حالي است که کتاب مقدس ما هم بر مبناي همين نياز غريزي بشر و با بهره گيري از زباني آهنگين و شاعرانه نازل شده است. از طرف ديگر همان طور که ميدانيد ادبيات داستاني و به ويژه ژانري مثل رمان و حتي داستان کوتاه نيز محصول ديناميسم و مناسبات زندگي شهري است. حتي رمانهاي پاستورال (شباني) هم در بطن کلان شهرهاي اروپايي خلق شدهاند. در حقيقت ميتوان گفت که خاستگاه رمان همان طبقهي متوسط شهري بوده است. چيزي که ما در طول تاريخ فاقد آن بودهايم. طبقهي متوسط به مثابه يک سکوي پرتاب، بيشترين نقش و کارکرد را در ايجاد تحولات و دگرگونيهاي ساختاري در عرصهي اجتماع و حتي انقلابهاي سياسي داشته است. بنابراين فقدان مناسبات مدرن شهري و از همه مهمتر فقدان طبقهي متوسط شهري يکي ديگر از دلايل اساسي فقدان يا ضعف سنت روايي تا کنون در ميان ما بوده است؛ در حالي که بيشتر شاعران ما نيز که آثار روايي منظوم بي‌شماري خلق کردهاند؛ برخاسته از طبقهي روحانيان حجره نشين بودند.

 علاوه بر غياب مناسبات مدرن شهري و نيز فقدان طبقهي متوسط شهري، ميتوان از منظري تاريخي و روانکاوانه هم بدان نگريست؛ و آن هم به باور من به اين مسئله برميگردد از آن جا که غالبا سنت روايي و ادبيات داستاني، رويداد يا وضعيتي خاص را در گذشتهي زماني روايت مي کند؛ اين جاست که مي توان گفت كه حافظهي تاريخي ما کردها از سويي بيرمق شده و توان يادآوري گذشتهي زمانياش را از دست داده و يا به تعبيري دچار "آلزايمر تاريخي" شده و از ديگر سو گذشتهي تاريخي ما سرشار از مفاهيمي نظير رنج، تجربههاي تلخ و متافيزيک فاجعه بوده است.  ما کردها هم همواره از يادآوري و بازگويي اين رنج‌ها  و فجايع هولناک و تکان دهندهي بشري احساس گناه و شرم داشته و نخواستهايم خاطرهي زخم خوردهي اين رنجها و شکستها را براي نسلهاي فردا و نوآمدگان روايت کنيم. در نتيجه هميشه به نوعي در دور باطل خاطره و فراموشي، ديالکتيک شکست را تجربه ميکنيم. از نمونههاي هولناک اين فجايع در تاريخ معاصر ميتوان به "هيولاي انفال" در كردستان عراق اشاره كرد که گفتمان بعثيزم با توجيه ايدئولوژيک آن در راستاي حفظ و بقاي امپراتوري امت واحدهي عربي دست به کشتار سازمان يافتهي مردم بي دفاع زد که مصداق بارز نسل کشي و جنايت عليه بشريت به شمار ميرود. در واقع پديدهي نوظهور فصل تازهاي از صورت بندي اخلاق سياسي را در تاريخ  معاصرمنطقه و جهان  رقم زد؛ تاريخي که به تعبير سمير امين انباشته از لاشهي جوامعي است که بي موقع دفن شده اند و خون به ناحق ريخته ي لشکر قربانيان چون داغي ننگين بر تارک سياهش تا ابد مي درخشد.

کمال اميني: اگر  قبول داشته باشيم فرهنگ شفاهي بر فرهنگ مکتوب ما غالب است، شايد بتوان اين مسئله را يكي از عوامل وجود حجم بيشتر توليدات شعري به نسبت ادبيات داستاني دانست. شعردر همان آغاز با ريتم، -که بعد بيروني موسيقي است- همراه بوده و نگاهي زيبايي شناسانه تر به پديدهها و امر واقع، داشته است. بي شک، هم خلق و هم خواندن آن در همان ابتدا، خالق و خواننده را با لذت همراه کرده است وصد البته اين خصلت کمتر در ادبيات داستاني ديده ميشود. از طرف ديگر اگر بنا را بر اين بگيريم که شعر آسان تر در حافظه جاي ميگيرد و نيز مانا تر از نثر است، بي شک اولين شعرهاي مکتوب کردي آرشيوي فراهم تر، جامع تر و بيشتر  از مجموعهاي اشعار فلکلور را درزمينه و پس روي خود داشته و صد البته اولين داستانهاي مکتوب کردي نيز از همين بيتها و حکايتها سرچشمه گرفته است؛ اما با اندکي تاخير به نسبت شعر مکتوب. امروزه نيزآرشيوي بزرگتر از آرشيو ادبيات داستاني در اختيار فرد شاعر است و حتي اگر بخواهيم سرچشمهاي مناسب براي ادبيات داستاني  مکتوب نام ببريم دوباره بايد به بيت ها و حيران و ديگر منابع فولكلور منظوم اشاره کنيم که  آميخته با زبان شعراست.

و اما اينکه حجم آثارمکتوب شعري به نسبت ادبيات مکتوب داستاني بيشتر بوده، براي شخص من هيچ جاي مسئله نيست و آنقدر که بايد و شايد، به تقدم شروع و حجم توليدات هيچکدام ازاين ژانرها فکر نکرده و نميکنم، چراکه در واقع، مسئله، ادبيات و رسيدن به مرزهاي متن و در هم شکستن مرزهاي جغرافيايي و زبان است و نه چيز ديگري. البته جاي خوشحالي دارد که امروزه اين دو ژانر ادبي مولفين و حاميان خاص خود را دارند و در سطح خوانندگان حرفهاي و متوسط، ارجحيتي نسبت به يکديگر ندارند. اگر چه هر از گاهي تب خلق و يا خواندن ژانري ادبي يا هنري بر جامعه سايه ميافکند؛ ولي ژانرهاي ادبي در همه نوع در دستور کار جامعه ادبي کردي است و ما امروزه شاهد نشر داستانهاي کوتاه، رمان، نول و مينيمال و ... هستيم که علاوه بر نامها و چهرههاي آشنا، طيف وسيعي از جوانان نيز به خلق آثار داستاني ميپردازند. اما نقش نقد در اين خصوص علاوه بر توضيحات سوالات قبل، ميتواند تفاوت ميان زنده ماندن و يا زندگي کردن باشد و در هر حوزهاي که نقد از جايگاه خاص خود برخوردار نباشد؛ آن حوزه فقط زنده مانده است نه اينکه زندگي و پويايي را تجربه کند. بايد اعتراف کرد نسبت نوشتار انتقادي در ادبيات داستاني به اندک کارهايي که براي شعر صورت گرفته کمتر است.

 

به باور شما چرا رويکرد غالب در نقد ادبي ما بيشتر ناظر و معطوف به  رهيافتهاي نقد مارکسيستي و نحلههاي مشابه با آن بوده است؟

محمد يعقوبي: اول اينکه گفتمان غالب بر نوشتارهاي ادبي و غير ادبي از دههي دوم قرن بيستم به بعد در اغلب کشورهاي جهان ،گفتماني چپي و مارکسيستي بوده است. دوم اينکه در اغلب اشعار کردي تم و محتواي آنها معطوف به آزادي خواهي بوده و عدالت  اجتماعي در آنها موج مي زند. بنابراين ربط متن و نقد مرتبط با آن ميطلبد که با هم نسبت داشته باشند. سوم اينکه اغلب اديبان و منتقدان کرد، خود بخشي از عمرشان را در روسيه گذرانده بودند و با ادبيات مارکسيستي و نقد آن از نزديک آشنا بودند.

محمد موفقي: اين مسئله به باور من در چارچوب تحليلي جامعه شناختي قابل تبيين است. همان طور که ميدانيد اگر از منظري جامعه شناسانه به اين مسئله بنگريم، در مي‌يابيم که جامعهي کردستان از نظر ساختار طبقاتي و قشر بندي اجتماعي طي قرنهاي متمادي از ساختاري فئودالي و مناسبات ارباب - رعيتي برخوردار بوده است. در واقع شکل گيري و تداوم شيوه توليد آسيايي به تعبير مارکسي آن، به ظهور و رشد همه جانبهي طبقهاي منجر شد که تركيبي از ملاکين بزرگ و فئودالهاي زمين‌دار با عناويني نظير آغا، خان، بيگ به وجود آوردند. طبقهاي مسلط که در غياب مفهوم خودآگاهي طبقاتي در  لايههاي زيرين اجتماع با بهره گيري از امکانات وسيع مالي و اجير کردن عدهاي تفنگچي در مقام دفاع از منافع و مصالح خود، ستم مضاعف كردند. اينان با تسلط روزافزون بر منابع حياتي و اراضي زراعي وتقويت  پايگاه اجتماعي و جايگاه اقتصادي‌اشان هژموني و هيمنهي خود را بر اقشار ضعيف و فاقد زمين هر روز شدت بخشيده و يوغ بردگي را به گردهي لشکر گرسنگان ميبستند. البته اين مناسبات غير انساني و اين جنگ نابرابر چندي نپاييد؛ تقسيم اراضي  تا حدودي کمرنگ شد و موضوعيت خود را از دست داد. هر چند بقايا و رسوبات سنت فئوداليتهي شرقي در جامعهي کردستان آن روز براي ساليان متمادي به قوت خود باقي بود و اين وضعيت به شکلي کژدار و مريز تداوم يافت. تا زماني که جهان در يک صف آرايي جديد به دو اردوگاه متفاوت و در عين حال مجزا تقسيم شد. يعني بلوک شرق به سرکردگي اتحاد جماهير شوروي سابق و بلوک غرب به سرکردگي ايالات متحدهي امريکا و اروپاي غربي در قالب پيمان آتلانتيک شمالي (ناتو). در اين قطب بندي شرق نمايندهي گفتمان چپ با محوريت سوسياليزم و غرب نيز خود را نماينده و مدافع اقتصاد باز يا بازار آزاد و سرمايه داري ليبرال ميدانست.

بايد گفت که مجموع اين عوامل زمينهي شکل گيري و گسترش  همان سبک کليشهاي و تحميلي رئاليسم اجتماعي را در هنر، ادبيات و نقد ادبي ما نيز فراهم ساخت و رويکرد غالب در نقد ادبي ما را بيشتر معطوف به رهيافت نقد مارکسيستي و نحلههاي مشابه آن كرد. اين مسئله متعاقب جنگ سرد و فروپاشي اردوگاه شرق و ظهور نظمي نوين در عرصهي معادلات قدرت و نيز ايجاد جهاني تک قطبي و سيل ترجمهي آثار درخشاني در زمينهي نظريهي ادبي، تئوري نقد مدرن تا حدي کمرنگ شده است و پس لرزههاي عصر پسامدرن در ديار ما نيز نوعي موازنهي پايدار در اين عرصه ايجاد کرده است؛ به طوري که در اين چند سال اخير ما شاهد انواع ديگر نحلههاي نقد ادبي اعم از نقد فورماليستي، نقد ساختارگرا و پساختارگرا، نقد فمينيستي، نقد هرمونتيکي و خوانش محور، نقد روانکاوانه، نقد پسااستعماري و ... بودهايم.

کمال اميني: فکر ميکنم مسئلهاي که شما از آن به رويکرد غالب در نقد ادبي و با عنوان نقد مارکسيستي ياد ميکنيد، همان چيزي است که من در ابتدا آن را  نقد سنتي در ادبيات کردي قلمداد کردم. درست است مشابهاتي ميان پارامترهاي نقد مارکسيستي و آنچه که من نقد سنتي ناميدم، ديده ميشود، اما همزمان تفاوتهايي قابل توجه نيز در اين ميان هستند و به کل معتقد به اين امر نيستم که رويکرد غالب در انديشه انتقادي ما رويکرد نقد مارکسيستي است و اگرهم چنين نامي هم بر روند نقد را بپذيريم؛ بي شک به گذشته بر ميگردد و نه اکنون. براي روشن شدن بحث اجازه بدهيد نيم نگاهي به مشخصات نقد مارکسيستي بپردازيم: اول اينکه در نقد  مارکسيستي بيشتر از اينکه رويکرد ادبي متن بررسي شود، محتوا يا درونمايه مورد پرداخت قرار ميگيرد، يعني بررسي درونمايه و نزديکي آن با آرمان ها، معيار ادبيات است. اما در نقد سنتي ما، عليرغم عدم توجه به رويکرد ادبي متن و مورد توجه قراردادن محتوا، ادبيات متن را در آرماني خاص نميبيند، آرماني که نزد مارکسيستها شکلي ايدئولوژيک به خود داشت و شايد اين مورد کافي باشد که برچسب نقد مارکسيستي از نوشتارهاي نقد گونه در زبان کردي در گذشته را برداريم. دوم اينکه در نقد مارکسيستي، سرنوشت ارزش ادبي، متن را به کيفيت انتقال درونمايه و پيام ميسنجند و مثلاً خود شعر، هدف نيست بلکه وسيلهاي است براي تبليغ يک مرام. زيبايي، يک عنصر ساختاري نيست بلکه در درونمايه است؛ يعني هرچه ارزشيتر، زيباتر. سوم اينکه اين گونه از نقد آنچنان که خود تئوري پردازانش مي گويند مخاطبان عام دارد. طبقهي فرودست وکارگران را مد نظر ميگيرد و از اين رو زباني ساده مي خواهد و صد البته شخصيت ها به دو دستهي بد (پولدارها) و خوب (کارگران و ... ) تقسيم ميشوند و... که من به شخصه چنين خصايصي را در آنچه که به نقد سنتي ياد کردم، نميبينم.

 اما همزمان دغدغه‌‌هايي در قبال زبان ادبي نيز وجود داشت و اين نيز نمي‌تواند در چارچوب نقد ماركسيستي قرار بگيرد. اما  چرا نقد ما  بخصوص در گذشته به صورتي سطحي با متن برخورد داشت و خصايصي را که در جواب سوال اول نام بردم را دارا بود، من به شخصه دليل را در عدم دسترسي ناقدان و خوانندگان حرفهاي به تئوريهاي نقد ادبي در نحلههاي مختلف و عدم آشنايي با مباني زبانشناسي و علوم مختلف ديگر از جمله فلسفه و جامعه شناسي (براي کمک به تاويل هاي عميق تر) ميبينم که اگر با دقت نگاه کنيم می تواند سادهترين نوع نوشتار و پايينترين رتبه انتقادي را داشته باشد؛ اما شباهت امروزي نقد مارکسيستي و نقد سنتي در ادبيات کردي، شايد همان  سستي در بنيان علمي و شکست و فناي هر دو نوع  است.

 

شما چالشهاي فرا روي نقد خلاق را درحوزهي ادبيات معاصر کردي چگونه تحليل کرده و در روندي آسيب شناسانه، آينده نقد ادبي کردي را چگونه ارزيابي ميکنيد؟

محمد يعقوبي: نقد خلاقانه ميطلبد که علاوه بر اينکه مجهز به متدها و مناهج فرميک باشد و با اين شيوهها با متون ادبي کردي روبرو شود، بايستي به همان اندازه به نقد محتوايي و مضامين متون ادبي کردي بپردازد و اين دو را ازهم جدا نپندارد. ديگر اينکه بايستي نقد جديد خود را از ماندن در گذشته و شيوههاي پيشين نقد رها سازد، نبايستي صرفاً به تحليل معنا بسنده کند بلکه بخشهاي ناديده و نانوشتهي متن را آشکار کند. نظريات و نقدادبي نوين با انديشه و فلسفه همراه و مختلط گشته است. بنابراين اگر ميخواهيم نقد خلاقانه داشته باشيم؛ مطالعات آکادميک نظريههاي جديد ادبي، ما را از غلطيدن به منجلاب در گذشته ماندن ميرهاند. با ديدي منتقدانه با خود زبان روبرو شدن نيز از مفروضات نقدخلاقانه است؛ در اينجا منظور از نقد زبان نقد، نحوي نيست بلکه کنشي معرفت شناسانه است که زبان را همچون پديدهاي خنثي نميبيند اما آيندهي نقد ادبي کردي، با توجه به جدي‌تر شدن و علميتر شدن تعدادي نه چندان کم از متون ادبي کردي، و ارتباط منتقدان وآگاهي آنان از نقدها ومتون ساير زبانها، در صورتي که محيطهاي آکادميک دانشگاهي برنامهي منسجم و علمي براي آن داشته باشند؛ راه ترقي و روند صعودي را طي ميکند؛ هر چند که نقدهاي ضعيف و غير علمي نيز در اين وضعيت جاي مطرح شدن خود را پيدا کردهاند. به هر اندازه که دانشگاهها در کار علمي جدي باشند به همان اندازه نقدها نيز جدي خواهند بود؛ در غير اين صورت اگر دانشگاهها  نيز به مرض سمبلکاري و وظيفه از دوش خود برداشتن مبتلا شوند؛ کارهاي غير علمي و غير جدي در لباس نقد به خورد خلق الله خواهند داد.

محمد موفقي: البته چالشهاي بنيادين و موانع اصلي فرا روي نقد خلاق را در عرصهي ادبيات معاصر کرد در پاسخ به پرسش دوم تا حدودي توضيح دادم  به طور اجمالي و خلاصه چند نکتهي ديگر را به صحبتهاي قبليم اضافه ميکنم. به باور من مسلح نبودن منتقد ما به ابزار تئوريک و عدم احاطه  و اشراف او  بر نظريههاي ادبي مدرن، از موانعي است که نقد ادبي ما را با چالشي جدي مواجه كرده و ادبيات ما را در نوعي دور باطل گرفتار گزارههاي سليقهاي كرده است. به طوري که مقولهي نقد در ديار ما به صورت کاملا سليقهاي و محفلي جريان دارد. به عبارت بهتر منتقد ما با نان قرض دادن و تعارفات شرقي به جاي اين که در چارچوب کارياش را در گسترهي اخلاق حرفهاي بر بنيان تئوري نقد خلاق استوار سازد؛ بيشتر با برخوردهاي غير حرفهاي و خارج از چارچوب مسئوليت اخلاقي، با اعمال برخوردهاي سليقهاي، اثر ادبي را با توطئهي سکوت مواجه ميكند. در حقيقت فقدان پشتوانهي تئوريک و فقر نظري و آکادميک، اعتبار علمي و وجههي حرفهاي نقد ما را زير سوال برده است. البته  ضعف ساختار آموزشي را در اين زمينه نبايد ناديده گرفت. چرا که متاسفانه در چارت درسي دانشگاههاي ما واحدهاي نقد ادبي اصلا محلي از اعراب ندارد و آن چه هست؛ صرفاً جهت خالي نبودن عريضه و از سر نوعي تفنن و پر کردن چارت درسي و آموزشي است و نه در حد يک ضرورت جهت تربيت نسلي از منتقدين حرفهاي در آينده. با تواضع بايد بگويم که سطح دانش ادبي اساتيد ما در مقام مقايسه با جاهاي ديگر واقعاً نخ نما شده و کاملاً از سکه افتاده است و شوربختانه، اساتيد ما خود را ملزم به روزآمد کردن معلومات و دانش خود نمي بينند. دانشگاهها و مراکز آموزشي ما همچون يک کانون ثقل ميتوانند در هر چه پر بار ترکردن و غناي روزافزون گفتمان ادبي و انتقادي ما، نقشي محوري و اساسي ايفا كنند. ولي متاسفانه امروز دانشگاههاي ما از محتواي واقعي خود تهي شدهاند. و همان طور که پيشتر هم اشاره كردم منقدين ما نيز با اتخاذ يک راهبرد غلط به جاي نقد اثر به نقد صاحب اثر پرداخته و به مسموم کردن اين فضا دامن زدهاند. اينان نقد ادبي را با ترور و تخريب شخصيت اشتباه گرفتهاند. غافل از اين که رولان بارت  سالها پيش طي يک مقالهي درخشان نظريهي مرگ مولف را پيش کشيده بود. بنابراين با اين اوضاع نبايد توقع داشت که نقد ما آيندهي درخشان و دورنمايي اميدوار کننده داشته باشد. بلکه معالاسف بايد بگويم نقد ادبي ما در اين فضاي و انفسا و در غياب منتقدين حرفهاي و کار کشته اسفناک خواهد بود.

کمال اميني:در سالهاي آغازين دههي هفتاد با رونق گرفتن بازار ترجمه تئوريها و ديدگاه‌هاي نقد ادبي و علوم مختلف ديگر و نشر کتابها و مقالات زيادي در خصوص مسائلي مانند نقد، زبانشناسي، تاويل و هرمونوتيک، نشانه شناسي، ادبيات مدرن و پست مدرن و ...  در ايران گرم شد و خوانندگان بسياري را جذب خود کرد تا جايي که شاعران و نويسندگان جوان و جدي اين دوره تا به امروز و تا حد زيادي از آن چه مي نويسند و خلق ميکنند ،خود آگاهي نسبي خوبي دارند و نيز در مطالعه ادبيات گذشته ديدگاه و خوانشهاي متفاوت و عميق تر دارند و تفاوت ميان نقد و تاويل و ... را به خوبي ميشناسند و اما به اعتقاد من اين کافي نيست و نقد ما امروز نتوانسته همپاي متون ادبي ما حرکت کند. هر از گاهي نيز به يمن تعصباتي کورکورانه و اصالت گرا نسبت به زبان، وگاه با کمک گرفتن از بعضي تئوريهاي امروزي به متون خلاقه آوانگارد حمله ميکنند و مفهوم نقد را به بيراهه ميکشند. از طرفي اين امر طبيعي مينمايد ولي از آنجا که در نوشتارهاي انتقادي، اين گروه آب را با واحد کيلومتر اندازهگيري ميکنند، ميتواند گمراه کننده باشد.

چالشي ديگر در اين زمينه عدم وجود ناقد حرفه‌اي است؛ يعني با وجود مقالات پراکنده انتقادي وحتي موفق، اگرنام چند منتقد جدي و حرفهاي را از من بپرسند، شايد جوابي  نداشته باشم .اما آثار انتقادي پراکندهاي را به قلم بيش از سي شاعر و نويسنده  خواندهام و در واقع فرد خاصي را نداريم که حرفه‌اش نقد ادبي باشد.

مشکلي ديگر که اغلب ديده ميشود، اين است که در فضاي ادبي ما اصالت به متن داده  نميشود، بلکه اين نام مولف است که نشانه شده است و به تمجيد ميگرايد. گاه نام شاعر يا نويسندهاي چنان مقدس است که هر گونه انتقاد با رويکردي آسيب شناسانه، به نوعي  تجاوز از خطوط قرمز است. و در حالت عکس، به جهت مسايلي شخصي نقد ما گاه به تخريب مي‌انجامد. البته اين موارد نيز در فضاي ادبي فارسي نيز کاملاً ديده ميشود.

اما با وجود مسايل و مشکلاتي که به آن اشاره کردم، با توجه به مطالعهي فراگير نسل جديد در حوزه نقد ادبي و روبرو شدن با مقالاتي دلگرم کننده که داراي بنيان علمي خوبي بوده و متد نوين نقد را شامل ميشود و هيچ خط قرمزي نميشناسد و شعر و ادبيات داستاني را به منزلهي اتفاق و پديدهاي زباني ميبيند و به آسيب شناسي و واکاوي لايههاي مختلف متن و يا اثر ادبي ميپردازد و سعي در مشخص كردن ويژگيها و جايگاه  يک اثر يا متن را در روند ادبي دارد؛ ميتوان به آينده نقد ادبي خوشبين بود.

 

 متن مذکور در شماره نخست ماهنامه فراتاب کُردی منتشر شده است

شما می‌توانید برای مطالعه دیگر مطالب این ماهنامه، نسخه آنلاین آن را از طریق یکی از دو لینک زیر تهیه کنید:

سایت فیدیبو

سایت طاقچه

نظرات
آخرین اخبار