فراتاب- گروه بین الملل: مدتی است در برخی محافل بین المللی و کمی بیشتر در کشور ما از افول هژمونی ایالاتمتحده در جهان سخن گفته می شود. افول هژمونی ها سرگذشت محتومی است که بعد از روی کار آمدن نظام دولت ملت از 1648 به بعد همواره رخ داده است. هلند، بریتانیا و اکنون ایالاتمتحده امریکا سه هژمون جهانی بودند که تا کنون وجود داشتند. هر کدام در یک دوره خاص در نظام بین الملل (نظام بین الملل تا قبل از جنگ جهانی اول عمدتاً به حوزه اروپا محدود بود و دیگر کشورها چندان در آن دخالت نداشتند) بهعنوان قدرت هژمون عمل کردند. بعد از جنگ جهانی دوم تا پایان جنگ سرد ایالاتمتحده با «مدیریت تعامل و تقابل ژئوپلیتیک با شوروی»، «حفظ اتحادیه نظامی غرب»، «مدیریت روابط درون اتحادیه»، «مخالفت با استعمار سنتی»، «برقراری نظم جدید در کشورهای جهان سوم»، «حاکمیت دلار»، «ایجاد نهادهای پولی و مالی بین المللی»، «فراهمسازی کالاهای عمومی نظام بین الملل مثل امنیت و سرمایههای عمومی»، «جلوگیری از تغییرات اجتماعی رادیکال در اروپا» و «ایجاد اشتغال و رفاه اقتصادی در این قاره» سعی کرد پایه های شکل گیری هژمونی خود در سطح جهان را محکم کند.
پس از پیروزی در جنگ سرد نیز به دلیل داشتن «قدرت نظامی گسترده»، «نقشی که در نهادهای بین المللی پیداکرده بود»، «رهبری نظام لیبرالیسم»، «شکست ارتش های عراق و یوگوسلاوی» بر همه عیان شد که امریکا هژمون مسلط جهانی است. از این به بعد بود که امریکا باید اقداماتی را برای حفظ موقعیت برتر خود در جهان انجام می داد که منافع خود و همپیمانانش بهشدت به آن وابسته بود. تا سال 2008 نیز تقریباً همه این برتری را پذیرفته بودند ولی از آن به بعد زمزمه هایی مبنی بر ظهور نشانه های افول هژمونی ایالاتمتحده پیدا شد و اکنون بسیاری بهصراحت از آن سخن می گویند. در این نوشتار ضمن بررسی مفهوم و جایگاه هژمونی در نظام بین الملل به بررسی چرایی ظهور این نشانه ها و تعدادی از نشانه های افول هژمونی ایالاتمتحده می پردازیم و در پایان سناریوهای مطرحشده در مورد آینده هژمونی جهانی و پیشبینی خود را مطرح می کنیم.
مفهوم هژمونی بیشتر از همه با مباحث نظریه پرداز مارکسیست «آنتونیو گرامشی» وارد علوم سیاسی شد. گرامشی «هژمونی را سلطه بهموجب رضایت می دانست، بدینصورت که طبقه حاکم ارزشها و علایق خود را در کانون فرهنگ مشترک و خنثی ارائه میکند و طبقات دیگر با پذیرش آن فرهنگ مشترک در سرکوب خودشان همدست طبقه حاکم می شوند و حاصل کار نوعی سلطه نرم و مخملی است.» در روابط بین الملل معمولاً به دولتی هژمون میگویند که با قدرت خود ساختارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی لازم را ابتدا برای حفظ منافع خود و هم پیمانانش و سپس برای حفظ نظم بین المللی طراحی و اجرا می کند و مابقی کشورها نیز با رضایت یا اجبار این وضعیت را می پذیرند.
«جوزف نای» هژمونی در روابط بین الملل را موقعیتی می داند که در آن «یک کشور بهاندازهای قدرتمند است که بر روابط بین کشورها حکومت کند و قصد چنین کاری را نیز داشته باشد. بر اساس این دیدگاه نظم بین الملل از برتری قدرت حاصل می شود نه از موازنه و تداوم نظم ایجاد شده توسط قدرت مسلط برای حفظ ثبات ضروری است.» هژمون در چهار مقوله سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی در جهان در موقعیت برتر قرار دارد و در هیچ کدام از این مقولهها به صورت جدی از طرف رقبایش در خطر نیست. برخی پژوهشگران بر این باورند که «هژمونی اگر غیرمستقیم جمعی و چندبعدی و مبتنی بر مصالحه باشد بیشترین تأثیر را دارد و اگر بهجای رهبری مشروع جهانی، شکل سلطه داشته باشد، نتیجه معکوس خواهد داشت.» در این نوشتار نشانه های ظهور هژمونی به چالش کشیده شدن قدرت اقتصادی، نظامی و قدرت نرم (سیاسی و فرهنگی) ایالاتمتحده مورد بررسی قرار می گیرد.
در پایان جنگ سرد در هر چهار بعد قدرت هژمونیک ایالاتمتحده آنقدر قدرتمند شده بود که هیچکس تردیدی در مسلط بودن آن در جهان نداشت و نظریه پایان تاریخ فوکویاما نیز مبنی بر تسلط لیبرال دموکراسی بر همه ایدئولوژیهای موجود در سال 1992 اندیشه غالب در آن زمان را به نمایش می گذاشت. فوکویاما بر این باور بود که توسعه اقتصادی- اجتماعی در چارچوب لیبرال دموکراسی همان مدینه فاضله ای بود که بشر از ابتدای تاریخ تا کنون به دنبال آن بود. با این وجود بسیاری معتقدند از ابتدای قرن 21 و بخصوص از بحران اقتصادی 2008 به بعد نشانه های زوال قدرت نظامی، اقتصادی و قدرت نرم (سیاسی-فرهنگی) ایالاتمتحده ظاهر شده است؛ و بر طبل ناتوانی ایالاتمتحده برای حفظ موقعیت برترش در نظام سیاسی بین الملل کوبیدند. ایالاتمتحده بهعنوان هژمون که در جهت حفظ نظم بین المللی می کوشید با چهار چالش عمده روبرو بود.
در پاسخ به این سوال که چه عواملی باعث شد ایالات متحده پس از جنگ سرد تا کنون نظم بین المللی را مطابق آنچه که از یک هژمون انتظار می رود حفظ کند، پژوهشگران چهار عامل را به عنوان دلیل ناکامی این کشور مطرح میکنند:
- چالش ساختاری: بدین معنی که به علت عدم توازن قدرت میان قدرتهای بزرگ، ایالاتمتحده به عنوان قدرت هژمون برای حل مسائل بین المللی عمدتاً به اقدامات یکجانبه نظامی و فنی رو آورد تا این که بخواهد به راهکارهای سیاسی و چندجانبه رو آورد. به عنوان مثال «رد کنوانسیون تغییرات آب و هوایی کیوتو»، «خروج از پیمان ضد موشک های بالستیک»، «مبنا قرار دادن نظریه دفاع پیش دستانه و حمله به افغانستان و عراق» و ...
- چالش نهادی: بدین معنی که نهادهای بین المللی بخصوص سازمان ملل که بهویژه با ایده ایالاتمتحده برای مدیریت نظم بین المللی طراحی و اجرا شدند به دلیل مشکلات داخلی و حوادث بیرونی در انجام وظایف اساسی خود ناکام ماندند.
- چالش ارزشی: بدین صورت که قدرتهای جهانی (به ویژه ایالاتمتحده) تمامی تلاشهای منفرد و جمعی شان را تنها برای توسعه ارزشهای خودشان اختصاص دادند و نهادهای بین المللی هم که بخشی از وظیفه گسترش ارزشها را به عهده داشتند، بدون کمک این کشورها دوام نمی یافتند و تنها مجبور بودند این ارزشها را ترویج کنند؛ بنابراین کسانی که این روند را پذیرفتند با این قدرتها همراه شدند و نیروهای معارض نیز در مقابل این ارزش ها در سراسر جهان ظهور کردند.
- چالش رفاهی: این چالش نیز به دلیل ارتباط مستقیمی بود که بعد از جنگ سرد بین منافع نظام سرمایهداری به سردمداری امریکا و گسترش نظام لیبرال با از میان برداشتن مرزهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیک برقرار شد و رویه جهانیشدن را تسریع کرد، در نتیجه ملحق شدن کشورهای درحالتوسعه به این روند با وجود برخی آمارها مبنی توسعهشان ولی عملاً فاصله بین فقیر و غنی در جهان بیشتر شد و در کشورهای درحالتوسعه نیز تنها تعداد معدودی به رفاه رسیدند. البته منظور این نیست که هر چالش دقیقاً منجر به ظهور همان نوع از نشانههای افول هژمونی شده بلکه درمجموع این چالشها منجر به ظهور نشانههای زیر شدند.
اولین و مهمترین نشانه ای که قدرت اقتصادی ایالاتمتحده را به چالش می کشد رشد اقتصادی چین در دو دهه اخیر است. این مهم از دو جنبه برای ایالاتمتحده چالشبرانگیز است، اولاً پیشبینی می شود که چین بتواند جایگاه برتر امریکا در اقتصادی جهانی را بگیرد، دوم توهم توسعه اقتصادی تنها از دریچه لیبرال دموکراسی و با اجرای سیاست های نئولیبرال از بین رفته و اکنون بسیاری معتقدند اجماع پکن جایگزین اجماع واشینگتن خواهد شد. اندیشمندان و اندیشکده های زیادی از دنیای غرب نیز بر این مسئله اذعان دارند. جان ایکنبری استاد علوم سیاسی دانشگاه پرینستون بر این باور است نظم جهانی در حال تغییر است و چین در مرکز این تغییرات و از نظر اقتصادی جایگزین امریکا خواهد شد. «گیدون راشمن» تحلیلگر امریکایی بر این باور است رشد نظامی و اقتصادی چین ازیکطرف و افول قدرت اقتصادی امریکا از طرف دیگر نشان می دهد که ادامه هژمونی امریکا به مخاطره افتاده است. میشل کاکس نظریهپرداز معروف روابط بین الملل بر این باور است نظم جهانی با محوریت امریکا بانظم جهانی با محوریت بریکس (چهار قدرت اقتصادی در حال ظهور برزیل، روسیه، هند و چین) جایگزین خواهد شد. حتی خود فوکویاما با رشد اقتصادی چین تا حد زیادی از نظریه پایان تاریخ خود عقب نشینی کرد و از جایگاه ویژه چین در آینده جهان خبر داد. بر همین اساس بسیاری معتقدند سال 2025 چین از نظر اقتصادی امریکا را پشت سر می گذارد.
بر اساس پیشبینیهای انجام شده سال 2050 هند، چین و برزیل بر بام اقتصادی جهان قرار خواهند گرفت. چالش های اقتصادی اخیر اتفاق افتاده بین چین و ایالاتمتحده که حتی بسیاری به عنوان جنگ تجاری از آن یاد می کنند به خوبی نگرانی و شاید بتوان گفت ترس ایالاتمتحده را نشان می دهد.
قدرت برتر نظامی امریکا بهعنوان هژمون دومین شاخصی است که بسیاری از زیر سؤال رفتن آن سخن می گویند. باوجود این که با ساز و کارهای حفظ صلح و امنیت بین المللی پیشبینیشده در چارچوب سازمان ملل و بهویژه شورای امنیت و مهمتر از همه ظهور سلاح های اتمی که اکنون برخی کشورهای خارج از شورای امنیت مثل هند، پاکستان، کره شمالی و اسرائیل هم از آن برخوردارند، احتمال جنگ بین قدرت های بزرگ همانند آنچه قبل از جنگ جهانی دوم اتفاق می افتاد بسیار کم است؛ ولی بازهم تعداد جنگ های اتفاق افتاده بعد از جنگ جهانی دوم نشاندهنده اهمیت قدرت نظامی هژمون برای حفظ نظم بین المللی است، که بیشترین سود را از آن می برد. مهمترین چالش نظامی که ایالاتمتحده اکنون با آن مواجه است بازهم از شرق آسیا برخاست. این چالش مربوط به بلندپروازیهای کره شمالی مجهز شده به سلاح های اتمی است که بهشدت امریکا را نگران کرده. تا چند ماه پیش امریکا بر این باور بود می تواند با همکاری کره جنوبی جلو بلندپروازیهای همسایه شمالی را بگیرد ولی با تنشزداییهای اخیر بین دو کره مجبور به شروع مذاکره با کره شمالی شد، گزینه ای که انتخابش برای امریکا به عنوان هژمون اصلاً خوشایند نخواهد نبود. کشوری که قبل از این توسط رئیسجمهور ایالت متحده به عنوان محور شرارت در کنار ایران و عراق قرارگرفته بود و شاید بسیاری انتظار رفتاری همانند آنچه با عراق شده بود را داشتنند ولی اکنون به عنوان یک کشور مستقل در مقابل ایالاتمتحده قرارگرفته است. دومین چالش افزایش هزینههای نظامی چین است. ارتش 2.1 میلیونی این کشور در کنار عضویت دائم در شورای امنیت سازمان ملل همراه با حق وتو و مجهز بودن به سلاحهای هسته ای است مهمترین چالشی خواهد بود که در دهه آینده امریکا باید با آن روبرو شود.
قدرت سیاسی و فرهنگی که ما در اینجا بهعنوان قدرت نرم بررسی می کنیم شاخص دیگر هژمون است که بازهم نشانه های زوال آن در حال شکلگیری است. اولین نشانه خدشهدار شدن قدرت امریکا به عنوان هژمون در تعیین دستور کارهای بین المللی مهم است. به عنوان مثال سازمان شانگهای با عضویت چهار قدرت هسته ای چین، روسیه، هند، پاکستان و چند کشور غیرهستهای مثل قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان و ازبکستان در سال 2001 با هدف جلوگیری از نفوذ امریکا و ناتو در منطقه تأسیس شد؛ و قرار است در همه زمینه های سیاسی، امنیتی، اقتصادی و فرهنگی همکاری کنند.
بریکس با عضویت برزیل، چین، روسیه، هند و آفریقای جنوبی به عنوان اقتصادهای در حال ظهور و گروه G4 در سال 2001 با حضور آلمان، برزیل، هند و ژاپن برای دستیابی به عضویت دائم در شورای امنیت سازمان ملل از دیگر نهادهای بین المللی مهمی هستند که امریکا نقش تعیینکنندهای در آنها ندارد. حتی شکل گیری مذاکرات بین کره شمالی و جنوبی نیز بهخوبی نشان می دهد ایالاتمتحده بیش از این نقش تعیینکنندهای در تعیین دستور کارهای بین المللی به عنوان هژمون را ندارد و قدرت های بزرگ و در حال ظهور خارج از چارچوب هژمون دستور کارها را تعیین و با هم همکاری می کنند. همچنین بسیاری از محققان ناآرامیهای اخیر در خاورمیانه که در رسانه ها و محافل علمی عمدتاً بهعنوان «بیداری اسلامی»، «بهار عربی» از آن یاد شده را به عنوان طغیان بنیادگرایان اسلامی علیه ارزشهای ترویجشده غربی بخصوص دموکراسی و حقوق بشر می دانند که دیرزمانی است از سوی کشورهای غربی بهویژه ایالاتمتحده تبلیغ می شود ولی هنوز نتوانسته برای جوامع عربی-اسلامی نتیجه ای جز فساد، ظلم و ستم دولتهای حاکم بر مردم داشته باشد. هرچند که نمیتوان تنها به این نشانهها اکتفا کرد و با قطعیت به فروپاشی هژمونی ایالاتمتحده حکم داد ولی اجماع قابلتوجهی روی آنها وجود دارد و نمیتوان بهراحتی آنها را نادیده گرفت.
آینده نظام بین الملل
حال که نشانه های زوال هژمونی ایالاتمتحده امریکا بعد از جنگ سرد را مورد بررسی قرار دادیم باید به این سؤال هم پاسخ دهیم که آینده نظام بین الملل چه خواهد بود؟ آیا بازهم شاهد تغییر هژمون خواهیم بود؟ پژوهشگران سناریوهای مختلفی برای آینده جهان ترسیم کردند؛ عده ای معتقدند در آینده شاهد هژمون های منطقه ای خواهیم بود، امریکا در امریکای شمالی، برزیل در امریکای لاتین، چین در شرق و جنوب آسیا، افریقای جنوبی در افریقا، هند در آسیای جنوبی و روسیه در اروپای شرقی و آسیای مرکزی. اتحادیه اروپا و خاورمیانه هم فاقد قدرت مسلط خواهند بود. برخی هم قائل به این هستند که چین به عنوان نماینده شرق جایگزین هژمون غرب به رهبری ایالاتمتحده خواهد شد. عده ای نیز بر این باورند قدرت های نوظهور با توزیع برابرتر قدرت راضی خواهند شد و سیستم با کمی تغییر به کار خود ادامه خواهد داد.
باید منتظر ماند و دید کدام یک در واقعیت اتفاق میافتد. من بر این باورم آنچه اتفاق خواهد افتاد ترکیبی از این سه سناریوی احتمالی خواهد بود؛ یعنی هم قدرتهای بزرگ بهویژه ایالاتمتحده مجبور خواهند شد سهم بیشتری از قدرت را برای قدرت های در حال ظهور در نظر بگیرد و هم حضور این قدرت ها در مناطق مختلف تا حد زیادی از اقدامات یکجانبه غرب بهویژه ایالاتمتحده جلوگیری خواهند کرد (یعنی تا حدی شاهد هژمون های منطقه ای خواهیم بود) و نتیجه این دو اتفاق یعنی انتقال قدرت از غرب به شرق بهصورت نسبی و نه مطلق و همچنین نشانه های موجود برای جایگزینی چین به جای آمریکا آنقدر قوی نیستند، ولی مطمئناً با در نظر گرفتن همه شاخصهای یک هژمون چین تنها آلترناتیو موجود برای ایالاتم تحده است.
سید رضا تقوی نژاد کارشناس ارشد روابط بینالملل از دانشگاه تهران
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است