کد خبر: 7016
تاریخ انتشار: 15 آذر 1396 - 21:06
بهزاد خالوندي
قرار است خانه هاي زلزله زدگان دوباره بازسازي شوند. ولي بازماندگان با اين روح و روانِ ويران چه سرنوشتي پيدا مي كنند؟!

فراتاب_ گروه اجتماعي: نگاهِ حسرت بارِ مردِ سپیدموی لحظه ای از ویرانه هایِ خانه ی فروریخته، جدا نمی شود. این سوزِ نگاهِ او تنها برای سرپناهِ ویران شده اي نیست که آن را با هزاران امید خریده؛ بلکه برای دخترش «شرمین» و همسریست که دیگر هیچگاه زنده از زیر این آوار برنمی خیزند. البته این همه ی دردِ مَرد نیست. مادرِ همسرش در زیرِ آوار جان سپرده و عروسِ خانواده نيز بچه اش سقط شده و به دلیل ضایعه ي شدیدِ نخاعی در بیمارستان همچنان بستری است.
سیما و گفتارِ پدرِ «شرمین» به ساکنانِ سرزمینِ دالاهو می رود و همانندِ مردانِ کُرد دوست ندارد کسی خمیدگی قامتش را زیر بارِ مشکلات ببیند. ولی غمِ مَرد گرانتر از آن است که تمامِ این لحظاتِ سنگین را تاب بیاورد. 22 روز از زمانی که او به کمکِ سربازانِ ارتش، پیکر عزیزانش را از زیرِ آوار زلزله بیرون کشیده؛ می گذرد، ولی داغِ مردِ سپیده موی همچنان تازه ی تازه است. نامِ دختر که بر زبانش جاری می شود، بی اختیار اشک ها از گونه هایش سرازیر می شوند. شاید اگر مادرِ «شرمین» زنده بود و اكنون بر این ویرانه ها مویه  سرمی داد، هم روحِ دخترِ جوان آرام می گرفت و همِ تسکینی بر آتشِ درونِ مردِ دل سوخته بود.
پدرِ «شرمین» با حسرت ساختمان هایی را نشان می دهد که در این زلزله ستون هایشان استوار مانده اند. سپس با بغضی فروخفته می گوید: اگر این بی وجدان بتن خوب در پایه ها می ریخت، ساختمان اینطور فرو نمی ریخت و عزیزانم زیر آوار کشته نمی شدند.
در ادامه به ستون های شکسته و خرد شده ای که مانند گردنِ لاشخور از زیرِ آوار بیرون زده اند؛ نزدیک می شود و می گوید: این خانه نوساز بود که خریدمش ولی به ستون ها نگاه کن انگار بتن کهنه در آن ریخته اند!
مردِ سپید موی راست می گوید. بسیاری از این کشته ها، تاوانِ زلزله نیستند، بلکه قربانی وجدان های خودفروخته ای هستند که با اهمال کاری جانِ انسان ها را به بازی گرفته اند.
پدرِ «شرمین» موقع حادثه در طبقه سوم بوده و به طرز معجزه آسايي نجات پيدا كرده است. خودش در اينباره مي گويد: در يك لحظه ساختمان فروريخت و من با همان مبلي كه روي آن نشسته بودم با آوار پايين آمدم. وقتي به خودم آمدم ديدم تنها سرم از آوار بيرون مانده است. هنوز هم باورم نمي شود زنده مانده ام. در آن تاريكي شب هر چه اسم اعضاي خانواده را فرياد مي زدم ‌‍‌‌‍؛تنها پسرم جواب مي داد و خبري از صداي بقيه نبود.
به اينجا كه مي رسد بغض و اشك امانش نمي دهد و ساكت مي شود.
از بچه هاي ارتش به نيكي ياد مي كند: خيلي سريع به داد مردم رسيدند. انگار همين بغل بودند.  
چند خانم جوان از دانشگاه رازي، جايي كه «شرمین» در آنجا درس خوانده به ديدار پدر وي آمده اند. پيرمرد تا آن ها كنارش هستند صبور نشان مي دهد ولي همينكه كمي دور مي شوند با اشك و حسرت به آن ها خيره مي شود و شايد با اين افسوس كه كاش دخترش هنوز زنده بود و اكنون كنار آن ها راه مي رفت. از همکلاسی های دخترش سراغ می گیرد و اینکه كاش بیايند و از  «شرمین» برايش بگویند. شايد بغضی در گلویش مانده که تنها با حضور آن ها فرو بریزد.
در اطراف مشغول آواربرداري هستند و قرار است خانه ها دوباره بازسازي شوند. ولي بازماندگان با اين روح و روانِ ويران چه سرنوشتي پيدا مي كنند؟!
پسرِ ديگرِ خانواده كه شب حادثه جاي ديگري از شهر بوده؛ مي گويد: چند بار در زندگي به نقطه ي صفر رسيده ام و دوباره آغاز كرده ام.
در نگاهش اراده اي مي بينم كه حرف هايش را باور پذير مي كند. ولي آيا پدرِ «شرمین» هم دوباره مي تواند از زير اين بارِ گران برخيزد. مي گويد به شكل موقت در منزل يكي از اقوام در روستاهاي كناري سرپل ذهاب سكني گزيده. به اصرار زياد از ما مي خواهد با او به آنجا برويم و به صرف يك چايي ما را مهمان كند. اصراري كه چند دقيقه به طول مي انجامد. ايمان مي آورم هيچ چيز نمي تواند عزتِ مردِ كُرد را خدشه دار كند، حتي زلزله و غم از دست دادنِ عزيزترين كسان.
از مرد سپيد موي در حالي خداحافظي مي كنم كه آشوب درون، روح و روانش را به هم ريخته. او سخت نيازمند تسكين است و اين تسكين را در همكلامي با كساني مي جويد كه به ديدارش مي روند.

 

پانوشت: سرکار خانم شرمین کرمی فوق لیسانس روابط بین الملل از دانشگاه رازی بودند که سابقه همکاری با فراتاب را نیز داشتند و متاسفانه در زلزله اخیر استان کرمانشاه به همراه مادر و مادربزرگش جان باختند. یادشان گرامی

 

 

 نویسنده: بهزاد خالوندی - عضو هیات تحریریه فراتاب

 عكس: عبداله مرادي

 

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار