کد خبر: 5301
تاریخ انتشار: 25 دی 1395 - 00:47
جلال شفیعی
نه هیچ کس آنقدر بزرگ و والاست که همه ی حق، نزد وی باشد، و نه حق آنقدر کوچک و کم مایه است که بتوان همه ی آنرا نزد تنها یک کس، یک گروه، یک قوم و ... یافت

 فراتاب - گروه اندیشه: این نوشتار را با سه جمله طلایی از سه اندیشمند و هنرمند برجسته می آغازم:
۱.آنجا که قدرت است، مقاومت نیز هست. (فوکو)
۲.من کلمه هایی را می گویم که شما بهم یاد داده اید. (ساموئل بکت - آخر بازی) 
۳. پیکاسو در جواب ژنرال فاشیست که از وی پرسیده بود، این تابلوی خط خطی و آشفته را شما کشیده اید می گوید: نه، این را شما کشیده اید.
توضیح و یادآوری: این نوشتار برآمده از تئوری سیاسی شرحی است بر توالی و عقبه های تمرکز قدرت در نظام های سیاسی توسعه نیافته و پیشامدرن، و سطح و واحد تحلیل آن کشور خاصی نبوده و مصادیق شمول این بحث تمامی نظام های سیاسی توسعه نیافته اند. با این تمهیدات نوشتار کنکاش و نقبی است، بر رابطه ی دیالکتیکی و انداموار و علت ــ معلولی دو موضوع که اولی علت روی دادن دومی است، سانترالیسم به معنی تمرکز قدرت و مدرنیته ی ناقص به معنی وضعیتی از مدرنیته و نوگرایی اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی است که ناقص می باشد و ابعادی از نوگرایی و مدرنیته را با خود ندارد، در وضعیت و شرایط مفروضی که یک جامعه ی سیاسی راه مدرنیته ی ناقص در پیش گرفته و حاکمیت و قدرت سیاسی بر تمرکز قدرت اصرار می ورزد، در آن جامعه سیاسی بطور اتوماسیون و خودکار در حوزه ی سیاست اتفاق دیگری روی می دهد، و آن چیزی است که ما تحت عنوان انکار سیاسی از آن یاد می کنیم، بنابراین از نگاه متدولوژی و علم روش شناسی خمیر مایه ی این نوشتار مختصر حکایت از آن دارد که تمرکز قدرت و مدرنیته ی ناقص نقش علت بازی کرده و معلول حاصل از این دو علت بروز پدیده ی انکار سیاسی در جامعه و دولت است، به عبارت دیگر در جامعه ی مفروضی که تمرکز قدرت روی می دهد و همچنین مدرنیته بطور ناقص پای به عرصه ی وجود گذارده است، هم دولت و هم آن جامعه ی سیاسی مبتلا به عارضه ای جامعه شناختی و روان شناختی می شوند که همانا "انکار سیاسی" است، یعنی نه دولت تاب و توان و تحمل، مخالف دارد و نه مردمان همدیگر را بر می تابند، تنها قاعده حاکم در بازی سیاست، انکار سیاسی است.

بطور دقیق تر مقصود از انکار سیاسی آن است که بازیگران عرصه ی سیاست بجای تحمل و دیالوگ سیاسی و شنود سخن همدیگر، در صدد برمی آیند که همدیگر را انکار کنند، که این انکار ابتدا بصورت انکار زبانی اتفاق می افتد که شکل رایج آن فوران اهانت های سیاسی به شخص و دار و دسته، ایدئولوژی شخص و حزب و گروه سیاسی ای است که فرد بدان منتسب است، اما مرحله ی بغرنج و بدخیم تر انکار حذف فیزیکی مخالفین است که غالبا بصورت ترور و کشتارهای خیابانی، و در شکل بسیار متوحش ترش در جنگ های قومی، مذهبی و سیاسی خونین روی می دهد، و این همه تنها بخاطر دو عارضه ی جامعه شناختی، روان شناختی و سیاسی معیوب روی می دهند: یکی تمرکز قدرت و دو دیگر مدرنیته ی ناقص.

جای آن دارد که گفته شود که تمرکز قدرت، خود معلول یک عارضه ی دیگری است، و آن اینکه صاحبان قدرت دچار این شائبه می شوند که باورها، اعتقادات، ایدئولوژی، قوم ، مذهب و یا طبقه و یا جنس آنها مطلقا بر حق است و دیگران لیاقت سهیم شدن در قدرت و مدیریت و سیاست و حقوق را ندارند، طرفه آنکه حکیم فرزانه ای گفته است که "نه هیچ کس آنقدر بزرگ و والاست که همه ی حق، نزد وی باشد، و نه حق آنقدر کوچک و کم مایه است که بتوان همه ی آنرا نزد تنها یک کس، یک گروه، یک قوم و ... یافت" و اما خود این عارضه که چرا پاره ای از ابناء بشر بدین عارضه مبتلا می شوند، نیز بسیار جای تامل و تعمق است و آن اینکه دلایل عدیده ای دارد که بدیهی ترین آن دلایل، شناخت معیوب و ناقص و غلط و سطحی از جهان و ... یکی از علل آن است.

در خصوص نقش مدرنیته ی ناقص در باز تولید انکار سیاسی بسیار می توان گفت. مدرنیته در چهار حوزه باید اتفاق افتد تا کامل باشد که عبارتند از انقلاب علمی، انقلاب فرهنگی، انقلاب سیاسی و انقلاب اقتصادی و خمیر مایه ی مشترک تمامی این رویدادها عقل و خرد انسانی است، برای اجتناب از اطاله ی کلام تنها به این بسنده می کنیم که در بسیاری از کشورهای توسعه نیافته ردپاهایی از این چهار انقلاب به چشم می خورد اما از آنجایی که بطور ناقص به انجام رسیده اند، جوامع مذکور از پیچ تند تحول عبور نکرده و کنشگران و بازیگران حوزه ی سیاست در برخورد با همدیگر، یکدیگر را تحمل نکرده و با زبان انکار سیاسی با هم برخورد می کنند، که بسیاری از فجایع سیاسی تاریخ برآمده از عارضه ی انکار سیاسی اند.

 
خاستگاههای عدیده و اساسی تمرکز قدرت
اول ـ تمرکز قدرت بنام امپراتوری، که این مقوله در امپراتوری های جهان باستان مانند ایران و چین اتفاق افتاده است و تحت تاثیر قداست و پاسداشت مجد و عظمت امپراتور و امپراتوری هرگونه مخالفتی انکار و نابود شده است اگر چه در جای جای تاریخ جهان باستان شاهد قیام بردگان مانند اسپارتاکوس و جنگ میان بربرهای کارتاژ علیه امپراتوری روم بوده ایم. 
دوم ـ تمرکز قدرت بنام پادشاهی و سلطنت. از جهان قدیم تا روزگار ما در پاره ای از جوامع، خاندان هایی بر کیان مردمان آن جوامع استیلا یافته و غالبا اینان قدرت و سلطنت خویش را زاده ی فره ایزدی و ارمغان خدایان و مالا قدرت خویش را مقدس می دانستند و هرگونه حرکت سیاسی و اجتماعی برآمده از جامعه را که خواستار پاسخگویی و تقسیم قدرت می بود در نطفه عقیم و نابود می ساختند. که تهوع زاترین این مدل سیاسی ناقص و معیوب در جهان عرب و بویژه عربستان امروز است.
سوم ـ تمرکز قدرت بنام دولت ملی یا همان دولت شبه مدرن و مدرنیته ی ناقص. از فردای پایان استعمار مستقیم در جهان سوم از آمریکای لاتین تا آفریقا و آسیا، دولت هایی پای به عرصه ی وجود نهادند که خود را دولت ملی و نماینده ملت نامیدند اما این عناوین تنها یک سخن یاوه ای بیش نبود، چه که قاطبه ی این دولت ها از ابزارهای قدرت سیاسی تنها به ابزارهای قدرت عریان و سازمان های پلیسی و جاسوسی برای حکومت کردن توسل می جستند و اساسا فاقد هر نوع مشروعیت و مقبولیت نزد حکومت شوندگان بودن این نظام های سیاسی که هنوز در بسیاری از کشورهای توسعه نیافته سلطه دارند نیز تنها از سر انکار سیاسی با مخالفین شان برخورد کرده و می کنند. 
چهارم ـ تمرکز قدرت بنام قوم و نژاد. این مدل سیاسی را در فاشیسم هیتلری در آلمان و نسخه ی ایتالیایی آن به رهبری موسولینی در تاریخ شاهد بوده ایم. در بسیاری از نظام های سیاسی که شالوده ی اساسی دولت و حاکمیت قداست یک قوم، نژاد یا یک ملت است دیگران از سهیم شدن در قدرت و سیاست منع و باز داشته می شوند عملا با مدلی از فاشیسم مواجه خواهیم بود، چه که قوم مسلط تمامی ابزارهای قدرت و ثروت و امتیازات اجتماعی و اقتصادی را تصاحب کرده و برای حفظ آن قدرت و امتیازات به هر کاری از جمله انکار سیاسی دست می زند که گاهی این عارضه چنان بدخیم می شود که پدیده ناسیونالیسم تعرضی از بطن آن بیرون می آید که شکل بدخیمی از امپریالیسم است.
پنجم ــ تمرکز قدرت بنام ایدئولوژی سیاسی. که شکل شناخته شده ی این عارضه ی سیاسی را در نظام های خودکامه و فراگیر کمونیستی در بلوک شرق، شوروی و اروپای شرقی دیده ایم که در این نظام های سیاسی علاوه بر وجود ابزارهای سرکوب، برای یکسان سازی فرهنگ جامعه به منظور حصول اطمینان از فقدان هرگونه اعتراض در جامعه پروژه ی یکسان سازی فرهنگی و فکری و روانی نیز در دستور کار قرار دارد تا اساسا هرگونه ساز ناسازی از نطفه عقیم سازی شده و انکار شود. یکی از بزرگترین رسالت های نظام های توتالیتر کمونیستی تبدیل سازی آحاد جامعه به سوسیالیست های وفادار است که این کار را از طریق دستگاه های ایدئولوژیک مانند مدرسه، دانشگاه و رادیو تلویزیون انجام می دهند. نسل های تربیت شده در جامعه تحت استیلای کمونیسم در گردونه ی کارکرد نظام آموزشی و رسانه ی تک صدای رادیو ــ تلویزیون چنان تربیت می شوند که آنگونه فکر کنند و زندگی کنند که حزب کمونیست می خواهد با این تمهیدات در نظام های توتالیتر کمونیستی نیز اساسا هرگونه مخالفت سیاسی با سیاست حاکم در نطفه عقیم می ماند چون به قول آلتوسر آدم ها در چنین نظام هایی روزانه در معرض فرایندی هستند که پیوسته مقادیری فکر و روان کمونیستی بخوردشان داده شود. 
ششم ــ تمرکز قدرت بنام دین و مذهب. عمل سیاسی و تفکر سیاسی برآمده از دین و مذهب نیز به انحاء مختلفی موجبات تمرکز قدرت سیاسی گشته و به تبع این مهم در مقاطعی از تاریخ بشریت را دچار عارضه ی انکار سیاسی و فجایع جبران ناپذیری کرده است. تمرکز قدرت در این شق سیاسی از قداست بیشتری برخوردار است چه که بنام خدا صورت می گیرد. بدیهی ترین شکل تاریخی این تمرکز قدرت بنام دین و مذهب در قرون وسطا اتفاق افتاد که در پایانش با جنگ های مذهبی میان پروتستان ها و کاتولیک ها فجایعی به بار آورد و روی کار آمدن حکومت طالبان در افغانستان سال های اخیر نیز مدل دیگری از این تمرکز قدرت بنام دین و مذهب است. آنچه در خاورمیانه ی امروز می گذرد تکرار جنگ های سی ساله ی مذهبی است با این تفاوت که این بار نه همه ی که گروه هایی از شیعیان و سنی مذهبان با الهام از مذهب شان در صدد انکار سیاسی دیگری و دیگران برآمده اند.

آنچه در این نوشتار آمد در صدد بیان این حقیقت تلخ است که به همان اندازه ای که یک جامعه براساس اصل تمرکز قدرت و مدرنیته ی ناقص و معیوب بخواهد به سیاست بپردازد، به همان اندازه از تساهل و رواداری و تحمل همدیگر دورتر بوده و در نتیجه احتمال اینکه هم دولت و هم مردم بخواهند دست به انکار سیاسی بزنند بیشتر است شاید بیراهه نباشد که زیگمونت باومن گفته است: «هر اندازه عقاید قاطع تر باشند از همدلی دورترند.»

 

مسرت این نوشتار پیشکش روح بزرگ معلمی که آزادی می آموخت، اسعدصدیقی از نودشه

جلال شفیعی پژوهشگر ارشد مسائل خاورمیانه، مدرس دانشگاه و عضو شورای نویسندگان فراتاب

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار