فراتاب ـ گروه فرهنگي - جواد مجابي : (تكهاي از كتاب «خاطرات نسل آخر» كه حاوي خاطرات من با هنرمندان معاصر است اختصاص دارد به چند ديداري كه با عباس كيارستمي داشتهام به اضافه يادداشت كوتاهي كه درباره نمايشگاه عكسهاي ديوارش نوشتهام و سرآخر سوگنامه سفر آخرين او، اما نه از دل ما.)
از بين سينماگران مثل اينكه با كيارستمي هم آشنايي داريد.
از كارهاي كيارستمي خيلي خوشم ميآيد. مشهورتر از آن است كه آدم بتواند راجع به او داوري كند. يادم است توي يك نمايشگاه نقاشي بوديم و كارهاي طبيعت بيجان يك نقاش خوب را نگاه ميكرديم و در برابر بعضي از كارهايش درنگي بيشتر كرديم. ايستاديم و راجع به ظرافتهاي كارهايش صحبت كرديم و بعد به رج زدنها و كارهاي تكرارياش كه رسيديم كيارستمي به شوخي گفت اين رفيق ما را بايد چند شلاقي زد، براي اينكه ارزش خودش را نميشناسد و بعضي كارها را براي پول انجام ميدهد. سختگيري كيارستمي در مورد هنرمند كه بايد بهترين كارهايش را دستچين و عرضه كند براي من خيلي جالب است. نكتهاي در همان نمايشگاه گفت كه خيلي مهم بود. به او گفتم كه تو نقاشي ميكني، عكس ميگيري، فيلم ميسازي و با همه اينها يكجور برخورد ميكني؟ گفت نه. من فيلم را خيليخيلي راحت ميسازم و معتقدم آن كاري را كه آدم راحت و بدون دردسر، ميسازد جزو طبيعتش است و كار اصلياش است. براي ساختن فيلم هيچوقت دچار زحمت نميشوم، انگار يك كار طبيعي انجام ميدهم و بهمن محصص هم يك بار در يك سطح ديگري همين حرف را زده بود و وقتي از او پرسيده بودند هنر در نظر شما چطور پديد ميآيد و او گفته بود هنر براي من امري طبيعي و ناگزير است. حالا حرفي كه كيارستمي ميزد دقيقتر و ظريفتر بود. بعد كارگردان شوخطبع ما گفت: بين خودمان باشد. اگر تهيهكنندهها بدانند كه من چه قدر عاشق فيلم ساختنم، به جاي اينكه پولي در اختيارم بگذارند پولي هم از من ميگرفتند.
از دوران فعاليت در كانون پرورش فكري با كيارستمي آشنا بوديد؟
از دهه چهل با كارهايي كه آن زمان براي كانون پرورش فكري ميساخت، آشنا بودم. با او نشست و برخاست نداشتم. اين اواخر در محافل دوستانه بيشتر او را ميبينم و آدمي است كه خيلي راحت با ديگران برخورد ميكند و حرفش را كوتاه و صريح ميزند. فانتزيهايش طوري هستند كه در زندگي روزمره جا ميافتند و شما مرز بين فانتزيها و زندگي روزمرهاش را به راحتي نميتوانيد تشخيص بدهيد. وقتي داستاني راجع به گربهها تعريف ميكند ناگهان از يك اتفاق ساده كه براي گربهاش افتاده ميرسد به يك سناريو و خيلي راحت ميتواند اين كار را انجام دهد. يعني برايش طبيعي است كه مرزهاي تصنعي بين زندگي و هنر را بردارد و شايد يكي از اوجهاي هنر هم، در اين باشد كه شخص بتواند هنرش را به بخشي از زندگي تبديل كند و زندگي را عين هنر خود بيازمايد. كيارستمي در اين كار استاد است و شايد فيلمهاي مستندي كه ساخته خيلي كمك كرده كه بتواند واقعيت بيروني را تبديل به واقعيت دروني بكند و به عكس. يعني، رسيدن به اين نوع بيان سهل و ممتنع، هنري است كه از نگاه دقيق يك آدم به زندگي روزمره، ناشي ميشود.
درباره نمايشگاه عكس ديوارهاي او مطلبي نوشتهام. وقتي آن كارها درگالري ده به نمايش درآمد در آنجا وقتي هنرمند را ديدم ضمن تعريف از عكسهايش به او گفتم ميداني كه شاملو (خبر داشتم كه شاملو را چه قدر دوست دارد) نخستين كسي بوده كه با همين ديدگاه تو راجع به ديوار حرف زده؟ يادش نميآمد. برايش شعر دو سه سطري از ديوار را خواندم: در يادداشتم قسمتي از آن شعر را نقل كردم. يك بار هم در مراسم بزرگداشت داريوش شايگان، كيارستمي را ديدم و در فرصتي گفت: همين امروز، ساعت چهار صبح، فيلم اردشير (محصص) را كه تو دربارهاش صحبت كرده بودي ديدم. حرفهايت درباره او جالب بود. از اين كه او هيچ فرصتي را براي ديدن و خواندن و ساختن هدر نميدهد- مثل هميشه در انديشيدن به زندگي فرهنگي او- دچار شگفتي شدم. اين آدم با آن همه شهرت جهاني «گه گدار ميگويد سينما از گريفيث شروع شده و به كيارستمي تمام ميشود» هيچگاه نه از شهرت خود مغرور شده نه فروتني خود را نسبت به فرهنگ ايران و كشور و مردم آن از دست داده و نه از عشق عظيمش به زندگي كاسته است.
ديوار/ شعرهاي كيارستمي
با ديدن ديوارهاي كيارستمي بياختيار شعر ديوارهاي شاملو به يادم آمد كه اينطور شروع ميشود:
«ديوارها- مشخص و محكم- كه با سكوت
با بيحيايي همه خطهاش
گوياي بيگناهي خويش است.»
چه كار ميشود كرد؟ ما در مملكت شعر هستيم و هرچه ميتواند به شعر بدل ميشود.
به كيارستمي گفتم كه اين عكسها مرا به ياد شعر ديوارهاي شاملو مياندازد. به ياد نداشت. همانطور كه من بقيه شعر را به ياد نداشتم. به هواي تازه مراجعه كردم، چند سطري از اين شعر حسب حال اين ديوارهاست:
«ديوارها- مهابت مظنون- كه در سكوت
با تيغ تيز خط نهايياش
تا مرزهاي تفكيك در جنگ با فضاست
ديوارهاي گنگ
ديوارهاي راز...
ديوارهاي سرحد با ما و سرنوشت...»
درفرصت كوتاهي نظرم را درباره ديوار به او گفتم. نخست درباره ديوارهاي او كه در گالري گلستان ديده بودم: آن ديوارها و فضاهاي تيره كه ناگهان روزني به باغ و روشنايي داشت به يادم آورد كه مدرنترين هنرمند ما ته ذهن خود الگوي چندهزارساله نبرد روشني و تاريكي فرهنگ ايراني را دارد، حتي اگر آگاهانه نباشد. اين ديوارها در گالري ده بيشتر سطحي مسدود بودند، حتي اگر پنجرهاي در قلب خود داشتند. رنگ آجرها وسنگها، سايه روشنها، حاوي برجستگي بافت زيباي نفوذناپذيري بود كه چيزي وراي خودش را بروز نميداد و تعبير نميكرد. اصل مطلب اين است كه ميبيني، دنبال چيز ديگر نباش!
دخترم گفت نگاه يك كارگردان اين عكسها را ممتاز ميكند. پانورامايي كه بيننده خودش جزييات را پيدا و مشخص ميكند، در حالي كه بيشتر عكاسان منحصرا جزييات مورد نظرشان را به ما عرضه ميكنند. كيارستمي گفت با اين نظر موافقم. در اين عكسها بيننده حق انتخاب بيشتري دارد. ميخواستم بگويم و نشد. حالا ميگويم اين ديوارها نبايستي در ميداشتند، خودشان دري بودند به خويش. برفها و اندامها جايي شباهتهاي انساني را به عاريه گرفته بودند و جاي ديگر روايتي از بسيط بودن در برابر انبوهي، ايستايي در برابر كوچ، مانايي در برابر پوكي را به تماشا مينهادند.
وسوسه ميشدم دست بزنم به عكسها كه ناهمواري و نرمي و تنوع بافتي عكسها را به سرانگشت بيازمايم، از بس كه اين عكسها در بازنمايي موضوع خود واقعگرا وزنده بودند. سبكروحي كيارستمي در بازآفريني زندگي چنان كه اثرش كپي برابر با اصل دانسته شود او را خالقي شوخچشم مينماياند كه ميتواند از هرچه ميبيند اثر هنري بيافريند و معناي آفرينشگري بايد همين باشد.
با خبر كه شدم براي ايسنا پيامي خواندم كه چون با غلط املايي و انشايي تايپ شده بود، اينجا مكرر ميكنم:
طعم گيلاس از تابستان ما رفت. فيلمساز، شاعر و نقاش ايراني كه بزرگان جهان ستايشگر آثار درخشان او هستند ما را غريبانه وانهاد. اندوهگينيم.
سپاسگزار شخصيت فرهنگي محبوبي هستيم كه نام ايران را در هنر جهان پابرجا و بلندآوازه كرد. سادگي ظاهري با پيچيدگي شگرف ذهن، فروتني و ادب ايراني با وجود شهرت عالمگيرش، ستايشگر زندگي روزانه بودن با محدوديت حيات هنرياش، از كيارستمي، چهرهاي ميسازد كه شايسته عنوان بهترين پيشتاز فرهنگ ايران در دنياي معاصر است.
ايران به تو مينازد كه همواره كشورت را با جان و دل دوست داشتي !
منبع:روزنامه اعتماد