فراتاب ـ سرویس فرهنگی:
گذر صد و اندی سال از تاسیس نظام پارلمانی و فروپاشی استبداد سیاسی در تاریخ ایران، آشکارا این امر را روشن كرده كه مساله های تاریخی تنها با تغییر سیاسی حل نمیشوند و امروز اكثر متفكران و محققانی كه دغدغه ایران را دارند بر نكتهای اساسیتر تاكید میكنند: زوال اندیشه و فقدان نظام فكری عمیق و ژرفی كه برسازنده تجددی درونزا و اندیشیده باشد. چنان كه تاریخنگاران اندیشه ایرانی در عصر مشروطه نشان دادهاند، عمده مباحث مشروطه خواهان ایرانی در قالبهای روزنامهنگارانه و ژورنالیستی بیان میشد و به دلیل زوال اندیشه و فروبستگی فكر فلسفی، به ویژه بعد از صفویه، این مباحث كمتر در قالبی فلسفی بیان میشد. خلأ مهمتر كه مانع اصلی بالیدن این ایدهها در بستر عینی جامعه بود، فقدان همان گفتوگو یا منازعهای بود كه در غرب یعنی بستر اصلی این ایدهها به آن اشاره رخ داد، یعنی جدل میان مدعیان مباحث جدید و مدافعان نظم پیشین. همین فقدان در نهایت سبب شد بحثی كه در نظر آغاز نشده بود، در عمل به شكلی تراژیك به بردار كشیدن برجستهترین مدافع نظم پیشین بینجامد. از همین منظر است كه اهمیت رساله آیتالله میرزا محمد حسین نایینی (١٢٧٦-١٣٥٥ ق.) با عنوان اصلی «تنبیهالامه و تنزیهالمله فی لزوم مشروطیه (دستوریه) الدوله المنتخبه لتقلیل الظلم علی افراد الامه و ترقیه المجتمع» آشكار میشود با وجود اهمیت این نوشته اما تاكنون توجه بایستهای به آن از سوی محققان ایرانی صورت نگرفته است. دکتر داود فیرحی، استاد شناخته شده اندیشه سیاسی دانشگاه تهران اخیرا شرحی بر این كتاب نوشته كه تحت عنوان در آستانه تجدد منتشر شده است. شرح فیرحی بر تنبیهالامه میتواند راهگشای مطرح شدن مباحث فقه سیاسی نایینی باشد؛ اندیشهای كه به درستی در آستانه تجدد قرار گرفته و با تاخیری صد و اندی ساله از مشروطه ایرانی میتواند گشاینده فضایی باشد كه در آن فكر مشروطه اینبار نه بر بستر منازعات سیاسی بلكه بر زمینه امكانات و توانمندیهای فقه سنتی زمینه بحث درباره مشروطه را فراهم آورد؛ گفتوگویی كه با به میدان آوردن مخالفان و موافقان، زمینه ساز غنای مفاهیم و ایدهها باشد و به برساختن زبانی معیار و اندیشیده برای تاسیس فكر آزادی یاری رساند. به تازگی در دانشگاه تربیت مدرس نشستی درباره كتاب فیرحی با حضور او، محمد جواد غلامرضا كاشی و عباس منوچهری برگزار شد كه گزارشی از آن از نظر میگذرد:
داود فیرحی: هم مسلمان مكلف، هم شهروند حقمدار
مرحوم نایینی كتاب تنبیهالامه و تنزیهالمله را سال ١٩٠٥ (١٢٨٥ خورشیدی/١٣٢٤ قمری) نوشته است. این كتاب از همان زمان مورد جر و بحث است، چند بار چاپ و اصلاح شده است. برخی جاها گفته شده خود مرحوم نایینی این كتاب را جمعآوری كرده است,٥٠ سال بعد از انتشار كتاب یعنی سال ١٣٣٤خورشیدی یعنی دو سال بعد از كودتای ١٣٣٢ مرحوم آیتالله طالقانی تلخیصی از این كتاب ارایه داده و تصحیحی نیز بر آن داشته است. در این سالها ایدهای در ایران تحت عنوان تغییر حكومت و همچنین بحث حكومت اسلامی مطرح شده بود. آیتالله طالقانی نیز بر اساس دیدگاههای دهه ١٣٣٠ خورشیدی، برداشتهای بعضاً شتابزده خود را از تنبیهالامه و تنزیهالمله نایینی ارایه داده بود. بعد از آن نیز شرح روشنی از این كتاب نبود. آخرین و مهمترین تصحیح از تنبه الامه و تنزیه الامه را آقای سید جواد ورعی در سال ١٣٨٢ ارایه داد كه شاید بتوان گفت: بهترین تصحیح از نسخههای اصلی این كتاب است. تاكنون نیز دست خط مرحوم نایینی در این مورد پیدا نشده و در تصحیحات معمولا به همان نسخه سربی و بعدا نسخه سنگی ارجاع داده شده است.
بسیاری معتقدند تنبیهالامه و تنزیهالمله اثر مهمی است، دو ویژگی آن این است كه اولا به زبان فارسی نوشته شده اما پر از اصطلاحات است، ثانیا بسیار فشرده است و نویسندهاش مرحوم نایینی شخصیت عجیبی است. كسانی كه به خصوص زندگی علمی او را مدنظر قرار دادهاند، میدانند كه ایشان بنیانگذار یك مكتب فقهی-اصولی است. بزرگانی چون مرحوم كمپانی اصفهانی، علامه طباطبایی، مرحوم آیتالله خویی، آیتالله سیستانی، مرحوم آیتالله بروجردی خود را پیرو مكتب فقهی و سبك اصولی مرحوم نایینی تلقی میكنند. این مكتب الان نیز در حوزه زنده است و به همین دلیل آثار ایشان مدام تولید و بازتولید میشود. خود مرحوم نایینی، همچون مرحوم آخوند خراسانی موجزنویس است و فشرده مینویسد و جملات و گزارهها سرشار از اصطلاحات فنی و تخصصی است كه هر كدام از این تعابیر معانی گستردهای دارند. به همین دلیل برخی محققان مثل محسن هجری كوشیدهاند این كتاب را بازنویسی كنند اما بازنویسی ایشان سبب شد كه كتاب از اصطلاحات و ادبیات مرحوم نایینی تخلیه شود. بر این اساس تنبیه الامه امكان ترجمه و سادهسازی ندارد و تنها راه، شرح اصطلاحات آن است.
اما اهمیت تنبیه الامه و تنزیه المله در این است كه با انقلاب مشروطه جامعه ایران برای نخستین بار از حیث رابطه دین و دولت وارد دوره جدیدی میشود و آن ظهور دولت مدرن در ایران است. بالاخره مشروطهخواه موفق شده باشد یا خیر، داعیه تجدید دولت داشت یعنی دنبال ایده ملت-دولت (nation-state) بوده است و این یك معضل است. چطور میشود آدم مسلمانی باشد كه تابع كل جامعه مسلمانی باشد و در عین حال به لحاظ ملیت جزو جامعه ایران باشد؟ زیرا تا آن زمان مسلمانان ناسیونالیسم و دولت ملی را نمیپذیرفتند و دنبال دولت بزرگ اسلامی بودند. اما مرحوم نایینی توانست درون دستگاههای فقاهتی ما راهی به سوی دولت ملی باز كند و برای نخستین بار از حقوق ملی و قرارداد صحبت كرد. او دقیقا از قراردادی شبیه قرارداد جان لاك صحبت كرد. نایینی برای نخستینبار پس از بحث حقوق عمومی یا حقوق مشترك ملی و قرارداد، از انتخابات، مجلس، تفكیك قوا، مالیات، قانون موضوعه و... بحث كرد و بلافاصله بعد از اینها مرحوم نایینی نخستین بار مكانیزم انتخابات را به انجمنها گره زد یعنی نخستین نسل احزاب را مورد بررسی قرار داد.
خلاصه حرف مرحوم نایینی با این بحثها این بود كه چطور میشود آدم هم مسلمان باشد و هم ملی؟ این واژه سنگین بود. همچنین آدم هم مسلمان مكلف باشد و هم شهروند حق مدار؟ مرحوم نایینی در بحثهای خودش دولتی دموكراتیك را مطرح كرد. این مباحث خیلی مهم بودند، اما واژههای مرحوم نایینی فشرده بود و نیاز به توضیح داشت. هر كس وارد میشد تا این كتاب را بخواند، خیلی زود از آن خسته میشد. حتی برخی درباره آن تصوراتی دارند. مثلا دكتر صادق زیباكلام در كتاب ما و مدرنیته و سنت و تجدد تصورش این است كه مرحوم نایینی كتاب را به عربی نوشته و آقای طالقانی این را ترجمه كرده و تاكید میكند كه ترجمه نیز بد است! منظور این است كه كتاب طوری است كه در وهله اول مشخص نیست فارسی است یا عربی است یا اصلاحات است یا... همچنین زبان كتاب با اینكه در واژههای آن معانی بسیار زیادی دارند، به گونهای قفل است. من تلاش كردم اصطلاحات كتاب را باز كنم.
سبك كار من این بود كه هر اصطلاحی از نایینی را در چهار حلقه بررسی كنم. ابتدا كوشیدم، نشان دهم كه خود نایینی آن اصطلاح را در آثار دیگرش چگونه توضیح داده است. اما اگر در آثار نایینی چیزی نمیدیدم، سراغ ادبیات فقهی و اصولی دوره مشروطه میرفتم تا مشخص شود كه فقهای آن دوره چگونه این اصطلاحات را به كار میبردند و چه منظوری از این واژهها داشتند. اما اگر آنجا نیز این اصطلاح پیدا نمیشد، كار دیگری میكردم. مرحوم نایینی ادبیات فلسفی خوبی داشت و بنابراین اگر این اصطلاح را نمییافتم، در آثار فلسفی دو مكتب ابنسینا (مشایین) و ملاصدرا (حكمت متعالیه) میكوشیدم معنای اصطلاح را بیابم. اگر اینجا هم معنای اصطلاح را پیدا نمیكردم، از روشنفكران و نویسندگان دوره مشروطه یعنی از بستر و زمینه (context) تاریخی بهره میگرفتم.
برای حفظ شكل كتاب با ناشر تصمیم گرفتیم متن مرحوم نایینی را طوری حفظ كنیم كه شرح بر متن غلبه نكند، ضمن آنكه تعابیر دشوار را در حاشیه توضیح دادیم. اما دو كار مهم دیگر نیز در این شرح صورت گرفته است. خطاب كتاب تنبیهالامه و تنزیهالمله به مخالفان مشروطه است. بزرگترین رهبر فكری مخالف مشروطه دو بزرگوار هستند، نخست مرحوم شیخ فضلالله نوری و دیگری مرحوم یزدی صاحب عروه است. البته مخالفتهای مرحوم یزدی چندان مدون نیست، اما مخالفت مرحوم شیخ فضلالله نوری مدون است. اصلا شیخ فضلالله نوری برای ما یك نعمت است، او شبههای را به لحاظ علمی ایجاد كرده كه ١١٠ سال است نتوانستهایم از آن خلاصی پیدا كنیم. این شبهه را تحت عنوان امتناع دولت ملی یا امتناع دولت دموكراتیك میتوان صورتبندی كرد. این شبهه سنگینی است و شبیه شبهاتی است كه در ادبیات غرب برخی بزرگان مطرح كردهاند و بنابراین یك نعمت است، یعنی حرفی زده كه متفكران مجبورند به آن پاسخ دهند. من در این كتاب اصل متن و شبهات مرحوم شیخ فضلالله را آوردهام تا خواننده بداند نایینی در مقابل چه اندیشهای موضعگیری میكند. كار دوم این است: مرحوم نایینی در كتابش تاكید میكند كه من میخواستم دو فصل راجع به رابطه فقیه و حكومت بنویسم، خواب دیدم و ننوشتم. برخی نویسندگان فكر میكردند مرحوم نایینی از ولایت فقیه صحبت میكرده و تقیه كرد و صحبت نكرده است. در حالی كه خود مرحوم نایینی دو جای دیگر به طور مفصل نظرش را در این باره آورده است و نظر متفاوتی در این زمینه دارد. من قطعات مهم نایینی را ترجمه كردهام و آوردهام تا خواننده نگاه امروزی را به نایینی نگاه تحمیل نكند .
پیوست دیگر مقدمه مرحوم آیتالله طالقانی است. مرحوم طالقانی به لحاظ فكری گرایش به اسلام چپ دارد و بعضی جاها كوشیده مرحوم نایینی را با این نگاه بفهمد و توضیح دهد. برای مثال وقتی مرحوم نایینی از شورا صحبت میكند، منظورش دموكراسی است، در حالی كه مرحوم طالقانی در تفسیرش از sovشوراهای چپگرا صحبت میكند. بنابراین مقدمه مرحوم طالقانی را آوردم تا خواننده دریابد كه متن گاهی چگونه در كمند زمینه قرار میگیرد و معنایش جابهجا میشود. در نتیجه خواننده این متن میفهمد كه مرحوم طالقانی٦٠سال قبل چطور این متن را میفهمیده و ما كه امروز آن را میخوانیم، جور دیگری آن را میفهمیم. شاید ١٠٠ سال بعد فرد دیگری وجوه دیگری از این ادبیات را بفهمد.
غلامرضا جوادکاشی: چرا نایینی موفق نشد؟
من هم از مخاطبانی هستم كه دكتر فیرحی اشاره میكنند یعنی قبلا با آنكه آن را یك دور خوانده بودم اما به سختی با آن ارتباط برقرار كردم و تنها تصوری اجمالی بر اساس شروح دیگران از علامه نایینی داشتم. ولی این كتاب این فرصت را فراهم میكند كه مخاطبانی از این دست نیز آن را بخوانند. این شرح نشانگر آن است كه مطالعه آثاری چون تنبیهالامه و تنزیهالمله دانشی میخواهد كه در آكادمی ما آموخته نمیشود، ضمن آنكه دانشی شهودی نیز میخواهد كه تنها در فضاهای سنتی مثل حوزه منتقل میشود، یعنی نیاز به آن است كه فرد در حوزه باشد تا با جهان این متن ارتباط برقرار كند. سبك كار نیز شبیه كارهای كالینگوود و اسكینر است، یعنی اثر را در متن پرسش و پاسخهایی كه در آن دوره درگرفته بخوانیم.
اما در ادامه میكوشم باب بحثی دیگر اما مرتبط را بگشایم. دكتر فیرحی اشاره كرد كه میخواهد هم امكان یك مسلمان مقید متعهد را فراهم كند و هم یك شهروند خوب ذیحق را، هم تصور ما از یك فضا و جامعه دینی و هم تصور ما از یك دولت مدرن متكی قانون اساسی و تحزب و انتخابات را. این دو فضا را در این اثر نیز میبینیم. اما سوال این است كه آیا این پروژه موفق بوده است یا خیر؟
از قضا بیغرض هم وارد بحث كتاب نمیشوم، چون حس میكنم دكتر فیرحی بیخود سراغ كتاب نایینی نرفته است. ما درك كلی از پروژه كلان دكتر فیرحی داریم. آستانه تجدد نیز جایگاهی در پروژه كلان دكتر فیرحی دارد. آن پروژه ارزش بحث و گفتوگو را دارد. اما تا جایی كه به این كتاب مربوط است، سوال این است كه آیا علامه نایینی موفق شده سنتز خوبی از این دو ارایه دهد؟ بحث بر سر انتظار زیادی از این موضوع نیست. نفس اینكه عالم و فقیه برجستهای شجاعانه وارد این قلمرو شود، شایسته تقدیر است، اما از این حیث كه حس میكنم هنوز آن پروژه ادامه دارد، میتوان این سوال را مطرح كرد كه این پروژه تا چه حد در پیوند زدن این دو افق موفق است؟
در دوره مشروطه جهان جدیدی بر ما عارض میشود و میبینیم كسان دیگری از دوران دیگری خرد دیگری دارند و بر ما غلبه كردهاند. این امر واكنشهایی را برانگیخته است. یك واكنش از موضع سنت این دیگری قدرتمندی را كه دانش و نگاه دیگری دارد را اساسا ندیده است و آن را كاملا نفی كرده است. شیخ فضلالله را شاید بشود نماینده چنین دیدگاهی دانست. اما برخی نیز آن را دیدهاند، یعنی این پدیده را جدی گرفتهاند. زیرا دیدن مغرب زمین و مظاهرش و عقلانیتش و قدرتش و چشماندازی كه گشوده در آن دوره كار آسانی نیست. این شكل از دیدن در آن زمان به معنای پذیرش برتری این دیگری نیز هست. دو واكنش از سوی كسانی كه این دیگری را دیدهاند، متصور شده است. یكی آن دسته كه گفتهاند این دیگری برتر است و در نتیجه ما باید خودمان را از هر آنچه داریم، خلع كنیم و تماما تسلیم این دیگری برتر شویم، آخوندزاده و ملكمخان و... را ظاهرا باید در این گروه دستهبندی كرد. اما نگاه علامه نایینی كه بسیار شبیه دیدگاه كسی چون دكتر شریعتی به این دیگری است، به بازخوانی و قرائت تازهای از متن این سنت دعوت میكند تا اثبات كند آنچه آن دیگری دارد را من از اول داشتهام یا میتوانستم داشته باشم، یعنی ظرفیتش را داشتهام. به نظرم علامه نایینی را میتوان در این مقوله دستهبندی كرد، نگاهی كه بعدا در سنت دینی پیش میرود.
اما سوال اساسی این است كه تاریخ چه گفت؟ آیا بالاخره علامه نایینی چیزی را جلو برد یا شیخ فضلالله؟ من گمان میكنم پروژه شیخ فضلالله متحقق شد و علامه نایینی در عمل توفیق چندانی نداشت، اگرچه به چندین شكل بعدا بازخوانی شد و بازسازی شد و تداوم یافت. علامه امینی میكوشد از متن سنت قرائتی ارایه دهد تا نشان دهد كه حكومت در بدو سنت ما با عدالت، آزادی، برابری، الگوی مشاركتی و... همراه بوده است و بعدا اتفاقاتی رخ داده است كه از این ایدهها دور شده است. او بر همین اساس به سلاطین و فقها و... انتقاداتی وارد میكند. اما بحث من این است كه یك جای این كار ایراد دارد، یعنی این كار كه قرائتی تولید كنیم كه هم به كار جهان جدید بیاید و هم با سنت ما هم خوان باشد. من شكی ندارم كه ما گریز از قرائت نداریم، اما تصور من این است كه پیش از قرائت كار دیگری باید بكنیم كه علامه نایینی نكرده است و تا به امروز نیز روشنفكران دینی نكردهاند. آن هم این است كه اولا تمایزمان را بپذیریم، بدون اینكه الزاما بحث رابطه قدرتی را فرض كنیم. سپهر ما با سپهر غرب متفاوت است. به نظرم این تلاش برای آنكه بگوییم آنچه مظاهر تمدن جدید است، آن است كه خودمان داشتیم و داریم و تعارضی با سنت ما ندارد، بحث را در این قرائتها میاندازد كه امروز نیز رواج دارد. قرائت متفاوت ما را از دشواری عینی جهان تجربی خلاص نمیكند. ما پیش از آن باید با هم گفتوگو كنیم. ما یك امكانهای مقدر داریم. غرب هم یك امكانهای مقدر دارد. یعنی ما و غرب هر كدام تنها یك جورهای مشخصی میتوانیم باشیم. محدودیتها و امكانهایی برای نحوه زندگی ما و برای نحوه زندگی غربی گشوده است و این محدودیتها و امكانها اولا متفاوتاند و ثانیا نامتناهی نیستند. نفس اینكه بپذیریم ما صورت متفاوتی از تقرب به این عالم هستیم و غرب نیز صورت متفاوتی از تقرب به این جهان است، امكان گفتوگو را فراهم میكند، زیرا هر كدام میتواند بگوید محدودیتها و امكانهای نحو زیست خودش و دیگری را ببیند. در این حالت است كه امكان گفتوگو فراهم میشود، یعنی در حالت پذیرش این تمایزهایی كه تقدیر ما است و با خرد خلاق آفرینشگری كه میتواند خوانش متفاوتی بكند، حل نمیشود.
البته این انتظار نابجایی از علامه نایینی است، اما با گذر صد سال از زمان او، امروز هم من باید بتوانم با خرد انتقادی وضعیت خود و دیگری را نقد كنم و هم با یك نگاه انتقادی دوجانبه راهی را پیش ببریم. ما در مشروطه با دیگری (other) مواجه شدیم كه قابل تحویل و تقلیل به ما نیست. با نفی ایشان به نحوی خیال خود را راحت میكنیم و فرصت برای ندیدنشان را فراهم میكنیم، اما با گفتن اینكه ما هم دارای همه ظرفیتهای تمدنی آنها هستیم، باز آنها را نمیبینیم، خودمان را هم نمیبینیم. به نظر من در طول بیش از یك قرن این فرصت پیش آمده كه با یك دیگری مواجه شویم كه قابل تحویل نیست و باید مرتب آن را كاوید، زیرا پویشهای درونی فراوانی دارد. از این حیث باید مرتب خودمان را هم بازخوانی كنیم. اما این به شرطی رخ میدهد كه اصل تمایز تقلیلناپذیر را بپذیریم. در پرتو این دیگری تقلیلناپذیر مرتبا افق بیپایانی از آگاهی به خودمان را نیز میگشاییم.
با یك خوانش پویا از سنت ما كه در آن به ظاهر مشكل دموكراسی و سنت حل میشود، مشكل اصلی حل نمیشود، زیرا این خوانش باید در جایی كاری در منطق عینی مادی بستر ما انجام دهد. این خوانش البته گاهی عمیق است و گاهی نیز بازیگوشانه است، اما به هر حال پرسش اساسیام آن است آیا علامه نایینی توفیقی در جمع كردن این دو افق داشته است یا خیر؟
عباس منوچهری: دال مركزی نایینی نقد استبداد است.
آقای دكتر كاشی با صحبت از زیست مقدر و امكان و شرایط، به شكلی هایدگری صحبت كرد! آقای دكتر فیرحی نیز كه بحث زمینه و اسكینری كرده است. آقای دكتر قادری نیز كه به من میگوید هاید_اسكینر! یعنی منوچهری هم هایدگری و هم اسكینری است!
خوشبختانه گرایش اندیشهای به علوم سیاسی در ایران رونق گرفته است. كار دكتر فیرحی نیز در این چارچوب در اندیشه سیاسی در اسلام ارزشمند است. پاسخ به این سوال دكتر كاشی كه آیا علامه نایینی موفق بوده یا خیر، جای دیگری باید داده شود، اما معتقدم دكتر فیرحی موفق بوده است. به تبع علایق و ضرورتهایی كه دارم، حدود ١٠ بار مقدمه در آستانه تجدد را خواندم. خود متن نایینی را قبلا خوانده بودم و معتقدم اگر بتوان گفت كار نایینی موفق نبوده، یك دلیل ساختار متن است. دكتر فیرحی از تعبیر پلساز برای علامه نایینی استفاده میكند یعنی علامه نایینی میكوشد پلی بین فقه و سیاست ایجاد كند. من فكر میكنم كار دكتر فیرحی نیز نوعی پلسازی است یعنی ایشان با این كار شما میتوانید با متن نایینی ارتباط برقرار كنید اما با وجود تلاش برای تحتالشعاع قرار نگرفتن متن، ولی به دلیل حجم بسیار زیاد و عمق مطالب از سوی دیگر نهایتا این پلسازی بین متن نایینی و مخاطب ایجاد نشده است.
به نظر من دكتر فیرحی كار جدی فیلولوژیك انجام داده است یعنی غیر از ترجمه لغات در حاشیه، مفاهیم از نظر تاریخی- فرهنگی ریشهیابی شدهاند. در نتیجه ما این جا با چهار متن مواجهیم، یعنی اولا متن نایینی با مختصات خودش را داریم، ثانیا متونی را داریم كه هم مرحوم نایینی و هم دكتر فیرحی در توضیحات به آن ارجاع میدهند، از متون كهن چون قرآن كریم، نهجالبلاغه گرفته تا جایی كه به بیتی از شعر مشهور نظامی اشاره میشود و متون معاصر مثل كواكبی و طالقانی و... نیز مدنظر است یعنی در این كتاب چهار متن با یكدیگر مواجه میشوند. ایشان در این متن در متن چهارگانه كوشیدهاند رابطه مخاطب امروزی با متن اصلی را بهتر كنند .
اما به دو دلیل با نقد دكتر فیرحی به مرحوم طالقانی موافق نیستم؛ اولا به این خاطر كه مرحوم طالقانی همان كاری را كرده كه خود دكتر فیرحی الان میكند. به این معنای گادامری كه هر شارح و مفسری در زمانه خودش به عنوان یك مفسر با متن مواجه میشود و نمیتواند از افق خودش فراتر رود، یعنی قطعا مرحوم طالقانی از موضعی خاص به متن نایینی نگریسته است اما مفسر خوب كسی است كه سعی كند در زمانه خودش متنی را كه در زمانهای دیگر نوشته شده، بفهمد. نتیجه دو چیز است: اول اینكه نمیتواند متن را دقیقا چنان بفهمد كه نویسنده اصلی در زمانهای دیگر نوشته و فهمیده است، دوم اینكه نمیتواند از مفروضات خودش رها كند. آقای فیرحی طالقانی دهه ١٣٩٠ است. دغدغههای طالقانی به دهه ١٣٣٠ و ١٣٤٠ مربوط است اما دغدغههای دكتر فیرحی به نیم قرن بعد ارتباط دارد. این جا بحث امتزاج افقها صورت میگیرد. متن نایینی افق و عالم و هویت تاریخی دارد. متن نه نایینی و نه كتاب تنبیه الامه است، بلكه در طول این تاریخی كه از آن گذشته، زندگی مستقل خود را طی كرده است. البته دكتر فیرحی داعیه تفسیر ندارد، بلكه میخواهد شرح دهد. اما بعید است بتوان شرح بدون تفسیر داشته باشیم. شارح همان قدر مقید به امكانهای زمانه است كه مولف و در نتیجه شرح نمیتواند كاملا بیطرفانه باشد.
در همین زمینه سوالی از مقدمه كتاب از دكتر فیرحی دارم. عنوان كتاب نایینی، تنبیهالامه و تنزیهالمله است. سوال من این است كه آیا استبداد كه به تعبیر دكتر تاجیك دال مركزی است، موضوع رساله نایینی است یا مساله اوست؟ یعنی نایینی كتاب را برای خواص ننوشته است، بلكه آنها را برای مردم نوشته است. این نكته درباره نصیحهالملوك هم صدق میكند یعنی برخلاف نظر دكتر سیدجواد طباطبایی نصیحهالملوكها نهتنها آثاری توجیهی نیستند، بلكه مخاطبشان مردم نیز هستند بنابراین در كتاب تنبیهالامه نیز درست است كه به مساله حكومت پرداخته شده، اما اندیشه سیاسی صرفا نظریه حكومت نیست. عموما تصور میشود كه اندیشه سیاسی به معنای نظریه حكومت است، در حالی كه نایینی حكومت را ضرورت و نه مطلوبیت میداند. خود حكومت و نوع مهم نیست، هدف و كاركرد آن مهم است بنابراین آیا فكر نمیكنید بحثهایی چون حریت (آزادی) و مساوات اصل هستند؟ یعنی فكر نمیكنید نایینی حریت و مساوات را در برابر استبداد مطرح میكند و بعد نوع حكومتی كه مناسب اینهاست را تبیین میكند؟
داود فیرحی: پاسخ به نقدها
پاسخ به دكتر منوچهری: كار كردن درباره نایینی سخت است. نایینی در بخشی از كتابش از یك پیچ صحبت میكند و میگوید كه طبیعت تمدن جوری است كه بدون مفهوم برابری و آزادی انسان شكل نمیگیرد. در نتیجه اگر میبینیم در گذشته انسانها تمدن داشتهاند، نشاندهنده آن است كه آنجا برابری و آزادی بوده است. اما چه اتفاقی افتاده است كه قضیه پیچ خورده و جامعهای كه آزادی باور بنیادینش بود، حالا بردگی باور بنیادینش است؟ بنابراین بحث دولت برای نایینی روبناست و بحث آزادی برای او زیربناست. در واقع نایینی این را توضیح میدهد كه چطور یك تمدن به حضیض افتاده است. دلیلش را نیز از دست دادن تصور آزادی (و نه حتی تصدیق آن) میخواند. یعنی مسلمانان به سمتی رفتند كه حتی نمیتوانند بفهمند آزادی چیست. تنبیه برای همین است. یعنی نایینی میگوید كه ایماژ آزادی از تخیل مسلمانان گم شده است. بنابراین چون مفهوم آزادی با بحث حكومت گره خورده است، به طور اتوماتیك بحث حكومت نیز مطرح میشود و در نتیجه بحث حقیقت حكومت را طرح میكند، یعنی حكومتی كه درست است، نه حكومتی كه واقعا هست.
اما در مورد بحث دكتر كاشی كه میگویند آیا این محقق شده است یا خیر، باید بگویم كه گاهی ما در منگنهای گیر میكنیم و بحث موفق شدن یا موفق نشدن فرعی میشود. مثلا وقتی مشروطه شكل گرفت، برخی روشنفكران تصور میكردند عصر مذهب گذشته است، بعد مدتی گذشت و از ١٢٩٥ به بعد بسیاری تحت تاثیر چپگرایی به این نتیجه رسیدند كه عصر ملیت نیز گذشته است و باید دنبال دولتهایی گشت كه مبتنی بر ایدئولوژی هستند. اما واقعیت این است كه برای مسلمانان نه ملیت و نه مذهب حذفشدنی نیست. هنر نایینی این است كه بحثی را مطرح میكند كه ناگزیر است، یعنی مسلمانان چارهای ندارند جز آنكه راجع به نسبت دین و ناسیونالیسم یا دولت ملی فكر كنند. شاید روزی راهی بیابند. چون به نظر نمیآید حذف یكی از آنها ممكن باشد. امروز هم گریزی جز یافتن راهی برای یك دولت دموكراتیك در جهان اسلام نداریم. همسایگانمان را كه گرفتار افراطگرایی شدهاند، میبینیم. وقتی یك صد سال است راجع به یك معما فكر میشود، مفهومش این است كه حذف یكی از طرفین آن ممكن نیست. در نتیجه به عقیده من تلاشهای ناموفق مهم هستند و باید ببینیم چرا این تلاش ناموفق بوده است؟ هر شكستی چه شكست شریعتی یا سایر روشنفكران، به ما نیرو میدهد. امروز بیش از هر زمان دیگری نیازمند بحث از رابطه دین و دولت ملی هستیم. رابطهای كه هنوز بحث آن باز نشده است. چون تصور شده كه ما دنبال حكومت دینی هستیم و بحث ملیت باز نشده است. اما از همان ابتدا معلوم شد كه ناگزیر از بحث ملیت هستیم. بنابراین من هم میدانم كه این تلاشها مشكلاتی داشته اما چارهای جز آن نداریم. بنابراین پرسش نایینی غیر از پرسش ما نیست. قصدم از نگارش این كتاب نشان دادن این بود كه ما چگونه صد سال است در آستانه تجدد هستیم.
نایینی به دنبال دولت ملی كوچكی بود كه مخالف شریعت نباشد، بلكه دنبال تحقق حقوق عمومی مردم باشد، حقوق عمومی كه با جمعآوری، توزیع و مصرف درست مالیات گره خورده است. او تاریخی نگاه نمیكرد، بلكه تصورش این بود كه دولت درست، دولت حداقلی است. به همین خاطر معتقد بود هرچه به وظایف دولت اضافه شود، به سمت دولت ناقص و در نهایت فاسد نزدیك میشود.
نظریه نایینی با شبهههای سنگینی مواجه است. به نظر میآید شیخ فضلالله میتوانست این تئوری را ساختارشكنی (deconstruct) كند. بعد از او هم تلاشهایی صورت گرفت. در لبنان مرحوم شمسالدین، در ایران قبل از انقلاب علامه طباطبایی ذیل اعتباریات، در ایران بعد از انقلاب دكتر شیخ مهدی حائری در حكمت و حكومت این تئوری را دنبال كردند. یعنی نظریه رها نشده اما همچنان منتقدان جدی خودش را دارد. اما اینكه چرا این نظریه عملی نشد، به فضای فرهنگی ما بازمیگردد. نظریه خیلی مدرن است، اما فضای فرهنگی مشروطه قادر به تحمل آن نیست.
وقتی این كتاب را كار میكردم، به دو نفر زیاد فكر میكردم: نیچه و ماكیاوللی. یعنی همچون ماكیاوللی كه با متفكران یونان و روم همنشینی خیالی داشت، با نایینی به تخیل میپرداختم. ضمن آنكه فكر میكنم ایدههای نایینی همچون نیچه بسیار زودهنگام است و ما هنوز هم نمیتوانیم مفاهیم نایینی مثل آزادی را هضم كنیم.
نایینی هیچ جا اشارهای به غرب نمیكند. فقط دو متفكر را میستاید: یكی ارسطو و دیگر روسو. میگوید نخستین حكیمی كه حكومت مردم را كشف كرد، زهی خوشبختی برای او و باعث غبطه ما است، همین طور زهی شرمندگی ما. تمام واژههای او از درون سنت اسلامی است. او هم به تاریخ و هم به فلسفه مسلمانان مسلط است. او معتقد است مسلمانان آنچه داشتهاند را از دست داده ند. جملهای بسیار ارزشمند دارد بدین مضمون امروزی كه دولت تا شبیه رانت شود، از دموكراسی فرار میكند. او میگوید كه تا زمانی كه مسلمانان جنگهای جهادی نداشتند، پول غنیمت دست خلیفه نیفتاده بود، دولت دموكراتیك بود. بنابراین دولت زمان پیامبر(ص) دموكراتیك بود. او میگوید دولت اگر از مردم مالیات بگیرد، مجبور است پاسخگو باشد. بنابراین او بحث دموكراسی را به غربیان ارجاع نمیدهد، بلكه به سالهای آغاز هجرت تا ١٦ هجرت ارجاع میدهد. بعد از آن است كه جنگهای جهادی باعث شد شرایط تغییر كند. بنابراین از نظر نایینی حقیقت حكومت دموكراتیك است. او تاریخ خودش را دارد و به غرب ارجاع نمیدهد. البته این به معنای تقلیل مفاهیم نیست. از نظر نایینی مفاهیم بنیادین سنتی و مدرن ندارند. مثلا آزادی یا دموكراسی سنتی و مدرن ندارند.
---------------------------
منبع: روزنامه اعتماد