فراتاب: آیا ترامپ گرایی نوعی مکتب و یا جریان فکری و سیاسی در ایالات متحده علیه رویه جریان اصلی در این کشور بوده و هست؟ نوشتار پیش رو به بررسی این موضوع می پردازد:
- داستان انسان مدرن: از خرد خودبنیاد تا ظهور پیامبران جدید
ایده تمدن مدرن غربی در مقامی فلسفی، بشدت متأثر از سرنخ های ریشهدار و تنومندِ فکر یونان باستان بوده است. ایده یونانی از فلسفه حیات، از سویی حقیقتِ زندگی را جست و جو می کرد و از سویی دیگر بشدت آمیخته با واقعیتهای سرشت خاص انسان بود.
اندیشه سیاسی مدرن نیز با درکِ سرشتِ تاریخیِ انسان در آرا ماکیاولی و بویژه هابز آغاز شد. تغییرات بزرگ اقتصادی و اجتماعی در عصر مدرنیته بر پایه واقعیتهای سرسخت حیات، جان گرفت. در حقیقت نبوغ مدرنیته (به مثابه درخشان ترین دستاورد تمدن بشری) در ارایه ترکیبی واقع گرایانه و کارآمد از سرشت زیسته انسان و پویایی حیات اجتماعی بود.
انسان با گذر از مرجعیتهایی چون مذهب و سنت؛ و با اتکا به عقل خود بنیاد، تمامی شئون تمدن را دستخوش تغییر نمود. اما تردیدهای بعدی در میزان استحکام خرد خود بنیاد و توام شدن آنها با نواقص و کژیهای عینی جهان مدرن، اضطراب ناشی از چشم اندازهای پیش روی تمدن بشری را گسترش داد.
پس از آن ظهور جنبشهای رادیکال چپ و ایدئالیست و واکنش جریانهای فاشیستی به آن، موجی از خشونتهای دیوانه وار را در زنجیره تمدن مدرن ایجاد نمود. زین پس عقل مدرن نمیتوانست جایگاه بیبدیل و درخشان گذشته خود را بازیابد. انسان مدرن از اضطراب اندیشه به وحشت و ویرانی تمدنی رسید و در خلا وجود مرجعیت های سنتی، به دنبال پیدا کردن راه خود بود.
هرچند بازسازی حیات مدرن در پی جنگهای جهانی با اتکا به سرشت سرسخت و تاریخی انسان آغاز شد؛ اما جریان تمدن غربی، آبستن ظهور مرجعیتهای نوینی شده بود تا اضطراب و دیوانگی رقم خورده در واپسین دوره سده را برای انسان درمان کند. کشفِ درون در قالب ناخودآگاه و تغییر بیرون در قالب نقد فرهنگی-اجتماعی از سوی مراجع فکری جدید ترویج شد و در کنار آن رژیمهای سیاسی و اقتصادی با پیشه گرفتن سیاستهای رفاهی بدنبال تسکین بشرِ گیج و حیران بودند.
بدین سان محملِ اعتبار خرد خود بنیاد تغییر می کرد: اینک صاحبانِ مرجعیتهای فکری و اجتماعی و سیاسی هستند که نقطه پرگار را تعیین میکنند و بشر در دموکراتیکترین دوره حیاتش، بیش از هر زمان دیگری متأثر از فراروایت مرجعیتها قرار گرفت. نخبگانِ عصر دمکراتیک به هر میزان که قدرتی مشروطتر و محدودتر از رهبران و مراجع فکری سنتی یا مدرنیسم متقدم داشتند؛ به همان میزان بُرِش و نفوذ و مرجعیت بیشتری در رقم زدنِ درک انسان از ساختارهای حیات بدست آوردند.
دولتها مرجعیت ارتقا کیفیت حیات انسانی را کسب کردند و هدف از سیاست، انتخاب دولت بهینه برای تنظیم شایستهتر مناسبات زندگی اجتماعی و اقتصادی شد. نخبگان فکری و روشنفکران زمانه نیز با نگاهی انتقادی به دستاوردهای عصر مدرنیته، اقتصادِ آزاد را موجبات خلق هیولای سرمایهداری دانستند و بشر را نیازمند ناظمان و تنظیم کنندگان شئون زیست مادیش تصویر کردند. در فرهنگ، جهان گستری اندیشه و زیست غربی انکار شد و آن را حاصل غروری گستاخانه برشمردند و در حیات اجتماعی نیز دستاوردهای انسانی تمدن غرب را به جهت عدم جد و جهد جهت تغییر سرشت زیسته و تاریخی بشر، متهم به درجا زدن و توقف کردند.
حاصل، ارایه فراروایتی جدید بود. این فراروایت، تمدن مدرن که بر بنیان حقوق طبیعی و قرارداد اجتماعی شکل گرفته بود را ناکافی و عقب مانده تصویر سازی مینمود. بدین ترتیب، انسان پس از چندین قرن تکاپوی خرد خودبنیاد در عصر مدرنیته؛ اکنون تخریب میشود تا مجددا بازسازی شود.
حاملان و عاملان این فراروایت جدید، پیامبران عصر ما هستند و رسالتشان تخریب سازههای پیشین تمدن بشری، به قصد باز بودن برابر هر آن چیزیست که هر نگرش جدیدی به بشر ارایه میدهد. هر ابداع عجیب در عرصههای پیشتازی پیامبران جدید چون هنر، روابط انسانی، مسایل جنسی و جنسیتی، مناسبات اجتماعی و امثال اینها، مورد تقدیس و ترویج قرار میگیرد. البته هدف از این تخریب چیزی جز بازسازی سرشت بشری نیست.
در عصر ما، روشنفکران ایدئالیست فرصتی بدست آوردند تا با دور زدن عرصه سیاست و اقتصاد (که در دست دولت رام میشد) و با نفوذ از جبهه فرهنگ و زیست اجتماعی، فراروایت خود را از عرصه عمومی تا خصوصی جا بیاندازند. نقطه مرکزی جدال این پیامبران و کافرانشان موضع سرشت بشر و لزوم تغییر آن است. بدین سان عرصه نوینی از جدال خیر و شر، ساخته و پرداخته میشود.
- داستانِ عصر ما: ساز و کار تثبیتِ آیینِ پیامبرانِ جدید
دنیای رسانه محورِ امروز، بیشترین حد تاریخیِ اقتدار و تعیین کنندگی در ترسیم فراروایتها را به نخبگان جامعه عرضه میدارد. سازندگان افکار و ایدهها، صاحبان مرجعیتهای علمی و هنری و رسانهای، نیروهای اجتماعی پرسه زننده در وادی کنشگری فکری، اجتماعی و همچنین اهالی بوروکراسی حاملان و عاملان این فراروایتند.
راویانِ فراروایتِ عصر ما، همپیوسته با بندبازیهای سیاستمداران در عرصه دموکراسی، موفق به ارایه نسخهای بدیل از مذهب به بشریت شدهاند. نفوذ گسترده و قاطع این راویان بر افکار و کردار بشر امروز، لاجرم ما را به قیاس ایشان با پیامبران می کشاند.
این پیامبران جدید در هسته مرکزی فراروایتشان، در کارِ انکار وجودِ حقیقت شدند. نسبیگرایی جای کتاب آسمانی سنتی و خرد خودبنیاد مدرن را گرفت و با رد و طرد روایتهای قطعی، این نوید به بشر داده شد که میتواند از همیشه رهاتر باشد. هر انتخاب شخصی و گروهی و هر فکر و ایده جدید، سنگ بنای آیین نو شد.
در گام اول ایجاد شکاف بین انسان و مرجعیتهای گذشته ضروری بود و اضطراب بشری ناشی از تحولات بزرگ قرن بیستم، بهترین فرصت را برای یک جدایی بزرگ ایجاد نمود. پس از این نخبگانِ عصرِ ما دائما در شیپورِ اضطراب افکنی بیشتر میان بشر دمیدند. جنگ اتمی، پایان بشریت، نابودی جهان، ویرانی محیط زیست، اقتصادِ اسیر در چنگال دیوها، منازعات اجتماعی بزرگ و چالشهای قومی و نژادی، ظهور مجدد فاشیسم در قلب تمدن غربی؛ مدام در گوش ها تکرار میشود تا اضطراب از اکنون و چشم اندازهای پیش رو و ناامیدی از دستاوردهای پیشین تمدنی بر تارک فهم بشر از حیات بنشیند.
بدین ترتیب خلایی بزرگ در ادراک انسان ایجاد شد تا مقدمهای مناسب برای بازسازی پیکرهی بشریت باشد. بمب اتمی در ذهن انسان عصر جنگ سرد منفجر شد و فاشیسم در ذهن انسان عصر ما حاکم شد تا خلا مورد نیاز بدست آید. پیامبران جدید در پی خلا بوجود آمده، مشغول به ساختن و پرداختن مذهب جدید شدند.
طرفه آنکه با وجود محوریت نسبی گرایی در این آیین، اما شاخصهای جدید گناه نیز عرضه شدند. انسان عصر مدرن اینک در چنبره گناهان جدید گرفتار آمد: باز نبودن به حد کافی برابر افکار و اعمال جدید و غریب، دلبستگی به مذهب سنتی، اتکا به خرد خودبنیاد و تلاش جهت فهم و پذیرشِ حقیقت و ارزشهای یکتا، بهره گیری از طبیعت و تسلط بر آن، تولید و مصرف و تجارت در اقتصاد سرمایه داری، نپذیرفتن غیر و اقلیت ها در جمع خود؛ و لیست گناهان دایما طولانی تر می شود و این آغاز کار است.
نخبگانِ جوامعِ مدرن، در بستری که ارتباطات هم افزا با یکدیگر دارند و زنجیره پیامبری را از حوزه روشنفکری تا علم و هنر و رسانه و بتدریج سیاست و ثروت گسترش میدهند، هر چه بیشتر مرجعیت تعریف «خوب و بد» و «خیر و شر» را بدست می آورند. و هدف خلق انسانی طراز نوین است که در نعلی وارونه با ابزار نسبی گرایی، حقیقتی بسته بندی شده از سانتیمانتالیسم به او عرضه میشود تا سرشت زیسته و تاریخی خود را با آن جایگزین نماید.
لیست خیر و شر جدید نیز دایما توسط پیامبران عصر ما به جوامع انسانی ابلاغ و تزریق میشود: شر خانواده در برابر خیر انسان رها، شر ازدواج در برابر خیر روابط جنسی متکثر، شر مردانگی در برابر خیر زنانگی آن هم با تعبیری خاص، شر عشق کلاسیک در برابر خیر اروتیسم، شر همبستگیهای اجتماعی در برابر خیر خیزشهای اجتماعی، شر بهرهبرداری انسان از طبیعت در برابر خیر تعظیمِ انسان در خدمت طبیعت، شر اسلحه خصوصی و سپس اسلحه پلیس در برابر خیر همزیستی مسالمت آمیز بدون خشونت، شر جدل افکار برای جستجوی حقیقتِ برتر در برابر خیر حقیقت شخصی و نسبی، شر خودمختاری انسان در برابر خیر دست ورزیاش توسط پیامبران و دولتها، شر منفعتطلبی انسان در برابر خیر زیست مشترک، شر انسان خودخواه و مغرور در برابر خیر انسان اهلی و آرام.
دلسرد کننده است که تلاش بشر در سیر تمدن برای برکشیدن بهینهترین شیوه زیست بشری، از دلِ همین موجودیت تاریخیِ انسانِ منفعت طلب، خودخواه، لذت طلب، گستاخ و یاغی؛ اینگونه مورد لعن و نفرین پیامبرانِ دروغین عصر ما قرار گرفته است. جامعه مدرن از دل سنگلاخهای خون و عرق و کشمکش زاده شد و انسان مدرن با تلاش سرسختانه خود در تمامی ابعاد زندگی ذهنی و عینی متحول و پیشرو گردید و با خودبنیادی عقل مدرن عجین شد. آن تجربه زیسته تاریخی در مقابل این فراروایتِ آیینیِ جدید، بستر ساز نزاع نوین جهان مدرن در عصر ما شده است.
- انسانِ یاغی و پیامبرانِ خشمگین: ظهور ترامپیسم
در شرایطی که حقیقت بسته بندی شده سانتیمانتالیستی در پس نقابِ نسبی گرایی، هسته مرکزی آیینِ پیامبران عصر ما را شکل داده؛ انسان اما بازیگوشتر و فرمان ناپذیرتر از آنی که این پیامبران تصور می کردند از آب در آمد!
پیامبران عصر جدید هوشمندانه سعی در بستن درزها و شکافهای هیئت نخبگان با آیین جدید نمودند. شیپور رسانه، شیپور آکادمیِ آیینی، شیپور علم و پژوهشگری مبتنی بر ارزشهای نسبی گرایانه و ایدئولوژیکِ نقاب دار، شیپور سیاست اجتماعی ساختارشکن، شیپور هنر و سلبریتی؛ همه بتدریج به سوی یکپارچه تر شدن حرکت کردند و حتی ابزار قدرت سیاسی را نیز تحت تاثیر قرار دادند.
اما سرشت اختیارگرایانه انسان و واقعیتهای سرسخت حیات اقتصادی و اجتماعی (مبتنی بر ماهیت موفقیتها و شکستهای عینی در زندگی)، در کنار بسترهای قدیمی و جدید تعامل انسان های معمولی با یکدیگر (از حس مشترک عمومی تا شبکه های اجتماعی)، موجب بروز مقاومتهایی نامنتظر در برابر پیامبران جدید گردیده است.
در حالی که دنیای نخبگان دایما انسان را دعوت به زیستنی ملوس و ظریف میکند؛ اما واقعیات حیات بشری و سرشت زیسته و تاریخی انسان به راحتی تن به این انقیاد جدید نمیدهد و تسلیم نمیشود: از تعریف این پیامبران از عدالت نسبی و برنامهریزی شده، از برابری احساساتی، از نفی ادیان قدیمی، از تأثیر تعیین کننده اجتماعی شدن بر تمام جنبههای حیات جنسی و جنسیتی و مناسبات انسانی، از آزادیِ محدود به قواعد دنیای سانتیمانتال، از مناسبات بینالمللی عاری از پیگیری قدرت و منفعت، از اقتصادِ تنظیم شده در دست بوروکراتها، از رد و نفی هوش و حتی تلاش در موفقیت، ازضرورت پذیرش هر تفاوت و غیر و امر جدید و عجیب، از ضرورت در پستو رفتن میهنپرستی به سود طبقهبندیهای جدید انسانی، از سیاست مهاجرتی باز با چشمانداز تغییر فرهنگی، از شرم انگاری زیست روزمره به جهت تخریب محیط زیست، از ضرورت برهم زدن تمام نظم پیشین به سود ناکجا آباد؛ همه خاستگاههای تولید و انتشار مقاومتهای متعدد خواهد بود.
انتخاب ترامپ به ریاست جمهوری آمریکا، آیینه تمام نمای یک مقاومت سرسختانه و بدون شرمساری مقابل آیین پیامبران جدید بود. واکنش جامعه نخبگان و ایمان آورندگان به آن ها در مقابل این پدیده، موید یک جدال مهم است. در این سالها جهان ما شاهد خشم بینهایتِ فراروایت عصر جدید بود و حاملان و عاملان آیین جدید با دمیدن در هر دُهُلی که در دستشان بود، سعی در سرکوب مقاومت برآمده از انتخاب ترامپ داشتند.
در این میان ریاست جمهوری دونالد ترامپ، نامنتظرانه نمودِ جدال تمدنی بزرگتریست که از قضای روزگار ترامپیسم فقط عیان کننده آن شد. پیامبران عصر جدید نیز از فرصت بهره بردند تا به نام یا ننگ، به وجدان یا به شیادی، تجسم شیطان و مظهر شر را در وجود دونالد ترامپ تصویر کنند.
هدف از این تصویرسازی نمیتوانست فقط شخص ترامپ و سیاستهای او باشد؛ هدف سرکوب سایر روایتهای تاریخی از تمدن انسانی بود تا با باژگون سازی از ترامپیسم و جهان برآمده از آن، آخرین میخها را بر گور فراروایت تاریخیِ رقیب بکوبند و از پسِ آن، مشغول طراحی کاردستی خود تحت عنوان انسان طراز نوین شوند.
مومنان به این پیامبران جدید که در این اضطراب افکنی به هراس افتادند و ترامپیسم را به مثابه اژدهای نابود کننده دستاوردهای تمدنی حیات غربی چون دمکراسی لیبرال، حقوق شهروندی و جامعه مدنی رویت کردند؛ آگاهانه و یا ناآگاهانه به خط سیر جریانهایِ رویاپردازِ نخبگیِ عصر ما دامن زدند.
اما کفر جمعیتهای قابل ملاحظهای از انسانهای مدرن در برابر این فضاسازی بینظیر تاریخی، صحنه پیچیدهای از نزاع آیینی جدید را به تصویر کشیده است. بیراه نیست که پیامبران عصر جدید از شبکههای روابط سنتی و حتی شبکههای اجتماعی در هراسند و ظهور و بروز ارتباطات گسترده آدمهای معمولی با یکدیگر را به کرات در قالب ظهور فاشیسم و تن دادن به توتالیتاریسم، بسته بندی روایی میکنند.
انسان به هر میزان که برای زیست صلح آمیز، پاکیزه و مترقی در تلاش باشد (چنانکه قرن ها برای این دستاوردها تلاش کرده)؛ اما در چارچوب همین سرشت زیسته تاریخی میتواند تمدن را ارتقا دهد. نفی این سرشت و تلاش جهت ابتنای حقیقت بر نسبیت، میتواند بار دیگر بشریت را به دردسرهای بزرگ بیاندازد.
جالب میشود که در دنیای ایدئال پیامبران عصر ما، بار دیگر سقراطی ظهور کند و سرسختانه و کنجکاوانه در جستجوی حقیقت باشد. آیا برای او سرنوشتی متفاوت از طرد و حذف و حتی اعدام در آتن در انتظار خواهد بود؟
دور نیست روزی که جدال طبع زیسته بشر با ایدئالیسم ناکجا آبادی پیامبران جدید، به جایی برسد که این پیامبران نیز چون انبیا الهی خسته از ژاژخواهی مشرکان طلب عذاب برای آنان کنند (و آیا آمریکا را در صورت انتخاب مجدد ترامپ، شایسته این عذاب نخواهند دانست؟)
بیراه نبود که فاشیسم پژوه مشهور، ارنست نولته در پایان کتاب ایدئولوژیهای خشونت، صریحترین هشداری که به بشر میدهد، همانا تلاش جهت خلق انسان جدید و اعلان جنگ علیه سرشت زیسته بشر است.
نویسنده: محمدرضا فولادی
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است