کد خبر: 11181
تاریخ انتشار: 10 دی 1398 - 16:53
دکتر سیدعلی منوری

 فراتاب - گروه فرهنگی: داستان فیلم جوکر (2019) ظاهراً بسیار سرراست است. آرتور، استند آپ کمدی شکست‌ خورده‌ای است که در پی انتقام از جامعه‌ای بوده که او را از هر جهت مطرود کرده است. در واقع این فیلم در پوستۀ ظاهریش یک تریلر جنایی- روان‌شناختی است. با این حال در سنت متن‌ انگاری علوم انسانی می‌دانیم که هر اثر/ متن ورای نیت مؤلف آن در بستر تاریخی و اجتماعی، معانی مکرّری خواهد یافت. با این پیش‌فرض می‌توان «متنِ جوکر» را تحلیل کرد. بدین تردید فیلم جوکر جهش و نقطۀ عطفی در ساخته‌های تاد فیلیپس، کارگردان آن، می‌باشد. فیلیپس فیلم‌هایی چون سه‌گانۀ Hangover و War Dogs را در کارنامۀ خود دارد.

باور دارم که واکین فونیکس در جوکرِ فیلیپس بهترین بازی خود را در دورۀ فعالیتش ارائه داده است. پیش از او مرحوم سزار رومئو، جک نیکلسون، و مرحوم هیث لجر نقش جوکر را بازی کرده بودند. با احترام به لجر و بازی فراموش‌ناشدنی او، فونیکس بهترین جوکر را ارائه کرده است.

در آغاز فیلم گزارشگر رادیو از هجوم موش‌ها و هزاران تُن زباله در شهر گوتهام (Gotham) صحبت می‌کند، در حالی که جوکر (همان آرتور) در حال گریم کردن خود در مقابل آیینه است و گویی از شنیدن این گزارش لبخندی بر لب دارد. گوتهام (بخوانید نیویورک) شهری افسانه‌ای در کمیک‌ بوک‌های آمریکایی است که ابرقهرمانی چون بَتمن از آن در مقابل نیروهای اهریمنی و شرور محافظت می‌کند. فیلم‌های بسیاری با موضوع بَتمن در تاریخ سینمای آمریکا ساخته شده‌اند که مهمترین آنها دوگانۀ جوئل شوماخر و سه‌گانه کریستوفر نولان هستند. در فیلم جوکرِ فیلیپس، اما خبری از بتمن نیست، چرا که قهرمان به ضدقهرمان تبدیل شده است. پس جوکر ضدقهرمانی در دل تیرگی و تاریکی گوتهام است. موجودی که به موشی مزاحم می‌ماند. از دید آنتونیو گرامشی، مارکسیست‌ سرشناس ایتالیایی، تاریخ فرایندی بدون سوژه نبوده و ماهیتی بازفرجام دارد. این پنداشت دربارۀ تاریخ و اجتماع در تضاد با دیدگاه جبرگرایانه و غایت‌انگارانۀ هگل و مارکس می‌باشد. گوتهام (یا همان نیویورک) تجلّی سرمایه‌داری متأخر (پست‌مدرنیسم: منطق فرهنگی سرمایه‌داری متأخر اثر فردریک جیسمون) است. این تلقی از پست‌مدرنیسم مبیّن توانایی فرهنگی و رسانه‌ای جهان سرمایه‌داری در به حاشیه راندن «ضدنیروهای» خود می‌باشد.

گوتهام هم ظاهراً یک آرمانشهر پست‌مدرنیستی در این چهارچوب بوده، که می‌خواهد موجودیت خود را ورای زمان و مکان ترسیم کند. مصداق این آرمانشهر، شخصیت توماس وین، در فیلم جوکر بوده که تهدیدکنندگان گوتهام را اشخاصی می‌داند که نمی‌توانند در فضای رقابت‌ آمیز و با اتکا به توانایی‌های فردی به آرزوهای خود برسند. توماس وین کلیشۀ «سرمایه‌دار خوب» است: شخصی نیکوکار، خیّر، و خانواده‌دوست که می‌خواهد شهردار گوتهام شود. توماس وین همان سوژه/ کارگزار آرمانشهر یا اوتوپیای سرمایه‌داری متأخر قلمداد می‌شود که با «پنهان ساختن» ریشه‌های تاریخی و اجتماعی برسازندۀ آن، در صدد است جامعۀ مدنی (در اینجا رسانه و تصویر) را به کنترل خود درآورد. اینجاست که متن «جوکر» در قالب سینمای پست‌مدرن، گوتهام را شهری عاری از ملاحظات قومی، طبقاتی، دینی، جنسی و ... نشان دهد: یک هپروت تصویری ناکجاآبادی.

حال این پرسش مطرح می‌شود که چرا شخصیت آرتور/ جوکر در این متن به عنوان یک ضدقهرمان و ضدآرمانشهر ظاهر می‌شود؟ جوکر شخصیتی فروشکسته و مانیک دارد. او با مادر خود که مبتلا به اختلالات توهمی است زندگی می‌کند. جوکر در همۀ زمینه‌های زندگی خود یک بازندۀ تمام‌عیار است. پس، فلاکت با او زاده شده است. جوکر حتی پدر خود را نمی‌شناسد. در واقع او فرزندی نامشروع است. مادر متوّهم او مدت‌هاست که با توماس وین (همان شخصیت پیشگفته) مکاتبه می‌کند؛ بدون اینکه پاسخی دریافت کند. جوکر با باز کردن یکی از نامه‌ها درمی‌یابد که از دید مادرش وی محصول رابطۀ پنهانی توماس وین و مادرش است. با پیگیری‌های بیشتر توسط جوکر، مخاطب متوجه می‌شود که ظاهراً ادعای مادر جوکر توهمی بیش نیست، و حدود سی سال پیش مادر جوکر وی را به فرزندی قبول کرده است (با قید نامشخص بودن مادر و پدر). با اینحال مادر جوکر همچنان مدعی است که پدر جوکر توماس وین می‌باشد؛ ادعایی که طرح آن در روزگار جوانیش باعث اخراج او از دستگاه توماس وین می‌شود (تلاش مادر جوکر برای اثبات این اتصال به صورت حقوقی و با نظر روانشناسی که بر توهم او صحه می‌گذارد شکست می‌خورد).

جوکر محصول بیماری و اختلال روانی است یا جامعۀ گوتهام؟ در پسِ پشتِ این روایت چه چیزی نهفته است؟ از دید جوکر کمدی و طنز نه برای به دست آورد شهرت و ثروت، که به خودی خود ارزشمند است، چراکه با اجرای استند آپ کمدی، مورد شناسایی و تأیید قرار می‌گیرد. در این آرمانشهرِ گوتهام، اما شخصیت موری فرانکلین (با ایفای نقش رابرت دِ نیرو) است در فیلم جوکر شخصیتی قابل تأمل می‌باشد. فرانکلین با سوار شدن بر موج طنز، موقعیت، شهرت و ثروتی قابل توجه در گوتهام به دست آورده است. او چون رامشگر هپروت ناکجاآباد آرمانشهر گوتهام می‌باشد. اساساً طنز برای طبقۀ فرادست صاحب ثروت و قدرت همین جایگاه را دارد.

در سکانسی از فیلم جوکر وارد تالاری مجلّل می‌شود که ثروتمندان با سر و ظاهر اشرافی خود مشغول تماشای یکی از فیلم‌های چاپلین بوده و به طور یکنواخت و هماهنگ به صحنه‌های آن فیلم در قالب خنده‌های بلند واکنش نشان می‌دهند. این در حالی است که بیرون از درهای این تالار، گوتهام را آشوب و طغیان فراگرفته است. حالا، جوکر با درک حقیقت زندگیش تبدیل به فردی جامعه‌ستیز شده است. او علی‌رغم میل باطنیش سه جوان وال‌استریتی را در مترو می‌کُشد، در حالی که به قول خودش او نباید هیچگاه صاحب اسلحه باشد. «او» یعنی جوکر؛ شخصیتی که با طنز و شوخی زندگی می‌کند.

جوکرِ جامعه‌ستیز، شخصی که تلاش کرده بود جامعه، علی‌رغم تمام ایراداتش وی را بپذیرد، به شهوتِ کشتن روی می‌آورد. او حتی مادرش را که دچار نوعی حملۀ عصبی شده در بیمارستان با متکا خفه می‌کند، در حالی که شاید مخاطب انتظار داشت او به کشتن پدر ادعایی خود، توماس وین، مبادرت کند (انتقال از کهن‌الگوی پدرکشی به مادرکشی بسیار اهمیت دارد، چرا که ننگ فرزند نامشروع بودن در آرمانشهر گوتهام بیشتر متوجه مادر است تا پدر. پدرسالاری/ مردسالاری یا به اعتقاد فمینیست‌ها Masculinity مؤلفۀ گوتهام است. همین مؤلفه در ابرقهرمان گوتهام یا همان بَتمن تجلی می‌یابد که با قدرت مردانۀ خود شهر را نجات می‌دهد. و صد البته فقدان این شخصیت در روایت جدید گوتهام، شهر را با چالشی جدی مواجه ساخته که ضدقهرمانی چون جوکر موجد آن است). پس جوکر سوژه نامشروع گوتهام، به فردی بدل می‌شود که معتقد است سه جوان وال‌استریتی برای آن کشته شدند که نتوانستند از خود دفاع کنند. جوکری که می‌خواست خنده را به دنیای سرد و تاریک گوتهام ببرد، خود، بخشی از دنیای تاریک و سرد گوتهام شد.
حالا ببینیم جوکر با شخصیت موری فرانکلین چگونه تصفیه حساب می‌کند؟ آرتور/ جوکر به صورت اتفاقی توسط رسانه‌های گوتهام «شناخته می‌شود» و به برنامه پربینندۀ موری فرانکلین، یا همان Talk Show دعوت می‌شود. در حین اجرای این برنامه به صورت زنده، جوکر، توماس وین و موری فرانکلین را به عنوان دو ستون آرمانشهر گوتهام که جوکرهایی مثل او را «نادیده» می‌گیرند متهم کرده و به ناگهان در مقابل دوربین تلویزیونی زنده موری را با همان اسلحه همراهش می‌کشد. بدین ترتیب تمام مردم گوتهام از طریق پخش زنده (و در واقع همان رسانه) شاهد اعمال خشونت جوکر نسبت به چهرۀ محبوبی چون موری فرانکلین هستند.

خشونت ... بله، نمی‌خواهم در اینجا وارد بحث‌های پیچیدۀ اسلاوی ژیژک و ماکس شلر، دربارۀ مقولۀ خشونت و کین‌توزی شوم. آنچه در اینجا از نظر من اهمیت دارد آن است که در فضای بدون ابرقهرمان، گوتهام در معرض خشونت‌های بی‌هدف هزاران نفر از شهروندانی قرار گرفته که همگی ماسک دلقک به صورت دارند. و البته آرتور/ جوکر ضدقهرمان آنان است. آرتور... مردی نحیف، آرمانخواهِ طنز، مردی که مادرش او را هَپی (Happy) خطاب می‌کند. فردی که به مددکار و روانشناس خود گفته بود: «امید دارم که مرگم ارزش بیشتری از زندگیم داشته باشد». فردی که در دفترچه یادداشت روزانه‌اش نوشته بود: «مردم از تو انتظار دارند طوری رفتار کنی که نمی‌کنی». در جای دیگر گفته بود: «آیا تنها من هستم؟ یا دیوانه‌تر از من آن بیرون وجود دارد؟» او همچنین به مددکار خود گفته بود: «آیا شما هیچ‌گونه افکار منفی ندارید؟ همۀ ما افکار منفی داریم». همچنین: «من در تمام زندگیم فکر می‌کردم وجود ندارم، اما من وجود دارم و مردم کم کم در حال توجه به من هستند». یا در خطاب به توماس وین: «من از شما چیزی نمی‌خوام... شاید کمی گرما، آغوش...».

همچنین خطاب به موری فرانکلین: «میشه وقتی منو دعوت می‌کنی به صحنه جوکر معرفیم کنی؟». و باز به صورت اعتراضی به موری فرانکلین: «خُب، حالا دیگه هیچکس نمی‌خنده». این گفته به تفاوت ماهیت طنز و شوخی در دو دیدگاه متعارض موری فرانکلین و آرتور/ جوکر دلالت دارد. جوکر در برنامۀ «تالک شو» با اجرای فرانکلین ادعا می‌کند که جوک چیزی ذهنی (Subjective) است. این بدان معناست که شخصیت جوکر الزاماً نمی‌تواند به همان چیزی که فرانکلین می‌خندد، بخندد. تفاوت ماجرا در این است که صدای فرانکلین به دلیل همدستی با قدرت و ثروت بیشتر شنیده می‌شود. در واقع کل مسألۀ جوکر با جامعۀ گوتهام مسألۀ Recognition یا «شناسایی» است. پس از پخش زندۀ قتل فرانکلین توسط جوکر، آشوب روندی فزاینده به خود گرفته است. شهر در معرض تخریب و طغیان هزاران جوکر بی‌نام و نشان می‌باشد. یکی از این جوکرها توماس وین و همسرش را در مقابل چشمان «فرزند مشروع آن‌ها»، که پسری نوجوان است، می‌کُشد. اگرچه جوکر دستگیر می‌شود، اما ماشین پلیس حامل وی، مورد حمله تصادف‌گونۀ جوکری دیگر می‌شود و جوکرها، آرتور مجروح را از اتومبیل خارج کرده و او با همان بدن مجروح و زخمی در کسوت اسپارتاکوسی طغیانگر از سوی دیگر جوکرها مورد تقدیس و تکریم قرار می‌گیرد.
گوتهام یا همان نیویورک، شهرِ وال استریت، همچنان که رُم برده‌داری دچار طغیان برده‌ها به رهبری اسپارتاکوس شد، در معرض طغیان جوکرها قرار می‌گیرد. حالا سرمایه‌داری متأخر دشمن خود را جوکر قلمداد می‌کند. اگرچه هدف قیام اسپارتاکوس رهایی از برده‌داری رومی‌ها بود، اما طغیان و عصیان جوکرها تنها اعمال خشونت صرف و تخریب آرمانشهر سرمایه‌داری است. شاید بتوان گفت متنِ «جوکر» شورش برده‌های عصر جدید (برده‌ها و ابژه‌های تصویر) در مقابل اربابان جدید (شهروندان محصول قواعد و رویه‌های آرمانشهر، خالقان و گردانندگان آن، و مخاطبان بی‌تفاوت آن‌ها نسبت به جوکرها) می‌باشد.
جوکر نیز چون مادرش (حتی اگر به لحاظ بیولوژیکی مادر او نباشد)، دچار توهم است. کارگردان به ما نشان می‌دهد که جوکر چگونه در «ذهن» خود زندگی می‌کند. او «تصور» می‌کند با همسایۀ خود (زن جوان سیاه‌پوستی که با دخترش تنها زندگی می‌کند ــ باز هم عنصر مادرِ مجرّد) ارتباط عاشقانه دارد (که در واقع ندارد). در پایان فیلم مخاطب در اتاقی سفید، مددکار اجتماعی را در حال صحبت با جوکر دستبند به دست می‌بیند. در اینجا مخاطب می‌تواند شک کند که آیا همۀ اتفاقات روی داده برای جوکر، جز در ذهن او نبوده است!؟ آن شهرت نابهنگام، آن قتل‌ها، آن شورش‌ها و آن تقدیس‌ها؛ به خصوص اینکه مخاطب در ابتدای فیلم دریافته که آرتور/ جوکر مدتی در بخش روانی بستری بوده است. مددکار اجتماعی در پایان فیلم از جوکر می‌پرسد: « الان داری در ذهنت یک جوک می‌گی؟». جوکر با لبخندی تلخ و شیطانی جواب می‌دهد: «تو هرگز اونو نمی‌فهمی».
بدین‌سان دلالت پنهان متن «جوکر» چیزی جز «به ابتذال کشاندن اعتراض» در آرمانشهر سرمایه‌داری نیست؛ آنجا که اعتراض به خشونت مشتی دلقک و جوکر پیوند می‌خورد و ثمرۀ آن چیزی جز کشتار و تخریب نیست. و این شاید ظهور بَتمنی جدید را برای نجات این آرمانشهر توجیه کند؛ ابرقهرمانی که حالا با کم‌رنگ شدن موضوعیت جیمز باند‌ها در عصر «جاسوس‌بازی‌های» جنگ سرد، منجی آخرالزمانی و «آرماگدونی» پس از جنگ سرد، و ابرقهرمان نظامی- امنیتی مبازه با تروریسم جهادی- اسلامی پس از یازده سپتامبر، در این دوره از تطوّر سرمایه‌داری نیاز آن بیش از پیش احساس می‌شود. شاید جنبش‌های اعتراضی سال‌های گذشته در ایالات متحده زنگ خطر این نیاز را به صدا درآورده باشد. اخیراً دیدم که در تظاهرات و ناآرامی‌های هنگ‌کنگ، معترضین تصاویر جوکر را با خود به همراه داشتند. همچنین دیدم که پس از ناآرامی‌های اخیر ایران و پس از پایان مسدودسازی اینترنت، فیلم‌های اعتراضات خیابانی را با بخش‌هایی از فیلم جوکر میکس کرده بودند. این همان به ابتذال کشاندن اعتراض، و خشونت جلوه دادن آن از سوی صاحبان قدرت و سرمایه می‌باشد.
جوکر: «فکر می‌کنم زندگیم تراژدی بوده، اما حالا متوجه شدم که کُمدیه».
فکر می‌کنم در جشنواره‌های اسکار و بفتای امسال فونیکس به عنوان بهترین بازیگر نقش اول مرد انتخاب شود (با احترام به بازی رابرت دِ نیرو در فیلم «ایرلندی» مارتین اسکورسیزی). اغراق نیست اگر بازی فونیکس را بهترین بازی بیست سال اخیر تاریخ سینما قلمداد کنم. در سال‌های گذشته بازی او را در فیلم‌های «گلادیاتور» (2000)، «او» (2013)، «استاد» (2012)، «مرد نامعقول یا بی‌منطق» (2015)، و «مریم مجدلیه» (2018) به یاد داریم. شخصاً فکر می‌کنم نقش «جوکر» تکامل نقش «فِرِد کوییل» توسط فونیکس در فیلم استاد (The Master)، به کارگردانی پُل توماس اندرسون است. در آن فیلم هم فونیکس کاندیدای بهترین نقش اول مرد در هشتاد و پنجمین اسکار در سال 2013 شد، اما در کمال ناباوری، برای خوشآمد باراک و میشل اوباما، جایزۀ بهترین نقش را به دانیل دی‌لوییس برای نقش «آبراهم لینکلن» در فیلم «لینکلن» به کارگردانی اسپیلبرگ اعطاء کردند. از این موارد که بگذریم فکر می‌کنم موسیقی متن «جوکر» بهترین جایزه موسیقی متن را نیز از آن خود کند (Main Theme فیلم جوکر را هم می‌فرستم).

 

نویسنده: دکتر سیدعلی منوّری، استاد علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار