کد خبر: 12638
تاریخ انتشار: 26 دی 1403 - 21:14
آیدا حیدری در گزارشی برای فراتاب در رابطه با رنج‌های کولبری، پای صحبت‌های یکی از آنها که دانشجو است نشسته است: هیرش می‌گوید هر بار که بار را بر دوش می‌گیرم، نمی‌دانم این آخرین باری است که از کوه‌ها عبور می‌کنم یا نه؟

فراتاب: در دل کوهستان‌های سرد و بی‌رحم مرزی، جایی که بادهای تند، راه را بر هر جنبنده‌ای سخت می‌کنند، مردان و گاه زنانی هستند که روز و شب خود را در سایه مرگ سپری می‌کنند. یکی از این مردان هیرش م. است؛ کولبری که زندگی‌اش را روی باریکی پرتگاه‌های کوهستان و در تیررس گلوله‌ها سپری می‌کند.

هیرش، پسری 22  سالەی که دانشجوی یکی از رشته‌های علوم انسانی است که زندگی‌اش را وقف تأمین لقمه‌ای نان برای خانواده‌اش کرده است. با صدایی گرفته و چشمانی که در آن‌ها غم و خستگی موج می‌زند، از دشواری‌های کولبری می‌گوید:

«هر بار که بار را بر دوش می‌گیرم، نمی‌دانم این آخرین باری است که از کوه‌ها عبور می‌کنم یا نه. مسیرها ناامن‌اند؛ ممکن است هر لحظه از پرتگاه سقوط کنم یا نیروهای مرزی به من شلیک کنند. هر قدمی که برمی‌دارم، با فکر زنده برگشتن یا نمردن همراه است.»

زندگی بر دوش کولبران؛ نانی که به بهای جان تمام می‌شود

هیرش در ادامه از مشکلات جسمی و روحی که کولبری برایش به جا گذاشته است، چنین توضیح می‌دهد: «وزن باری که حمل می‌کنم، خیلی بیشتر از تحمل بدن انسان است. دیگر کمرم طاقت ندارد. پاهایم همیشه درد می‌کنند. دست‌هایم زخمی‌اند و زخم‌ها دیگر خوب نمی‌شوند. اما بدتر از همه این‌ها، فشار روانی است. هر روز با این فکر زندگی می‌کنم که هیچ راهی برای خروج از این وضعیت ندارم. در اینجا شغلی نیست؛ فقط این مسیر مانده که آن هم پر از خطر است.»

کولبری برای هیرش و هزاران نفر مثل او، انتخاب نیست؛ اجبار است. اجبار به قبول خطر مرگ در ازای نانی که باید سر سفره خانواده بگذارند. زندگی در این مناطق به گونه‌ای است که کولبران میان دو گزینه ناامیدکننده قرار می‌گیرند: گرسنگی یا پذیرش کولبری.

در دل کوه‌های سرد و بی‌رحم مرزی، جایی که مرگ همواره در کمین است

این‌گونه نیست که هیرش تنها با مشکلات جسمی و اقتصادی روبه‌رو باشد؛ او به تأثیرات اجتماعی و روانی این شرایط نیز اشاره می‌کند: «احساس می‌کنم ارزش انسانی‌ام کمتر شده است. همیشه این سوال در ذهنم هست: چرا زندگی ما این‌قدر سخت است؟ چرا ما باید جان‌مان را برای چیزی که حق طبیعی‌مان است، به خطر بیاندازیم؟ این فکرها آدم را از درون می‌خورد.»

وقتی هیرش از آرزوهایش می‌پرسیم، پاسخش کوتاه و دردناک است: «آرزویی ندارم، فقط دوست دارم یک روز بتوانم بدون ترس از مرگ زندگی کنم.»

این سخنان، تنها روایت هیرش نیست. بلکه داستان هزاران کولبر دیگر است که هر روز برای زنده ماندن با سختی‌های بی‌پایان مبارزه می‌کنند. داستان مردمانی که صدای‌شان کمتر شنیده می‌شود و دردهای‌شان در سکوت سنگین کوهستان‌ها گم می‌شود.

هیرش، نماد نسلی است که میان فقر، ناامیدی و مرگ گرفتار شده‌اند، اما همچنان در دل کوه‌ها قدم برمی‌دارند؛ با باری که نه تنها بر دوش، بلکه بر دل و جان‌شان سنگینی می‌کند.

 

گزارش از آیدا حیدری دانشجوی علوم سیاسی و عضو کلاس آموزش روزنامه‌نگاری، نویسندگی و برندسازی فراتاب – دوره 15

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است.

نظرات
آخرین اخبار