فراتاب: در دهههای گذشته جنگهای خونین در افغانستان و تضادها و درگیریهای سیاسی و قومی هیچگاه نتوانست بنبستهای موجود در صحنهی سیاسی این کشور را باز کند. جنگهای که منجر به ظهور طالبان در اواخر 1994 و سقوط کابل به دست این گروه شد. اکنون بعد از بیستسال جنگجویان طالبان ساعتی پس از فرار اشرفغنی رئیسجمهور این کشور، بار دیگر کابل را فتح کردند اما این بار بدون تلفات و بدون مقاومت جدی ارتش و دولت و حکومت مرکزی حاکم در این کشور. سقوط کابل و فروپاشی دولت اشرف غنی آنچنان سریع اتفاق افتاد که موجب تعجب بازیگران عرصه بینالملل و رسانههای بینالمللی نیز شد.
از نقطه نظر تحلیلی در این نوشتار، عدم وجود دولت- ملتی مستقل، نبود هویت ملی، ساختارضعیف حکومت، فرقهگرایی و قومگرایی و فساد داخلی از عواملی بودند که منجر به فروپاشی سریع ارتش و عدم وجود نیروی دفاعی قوی و ملی در مقابل نیروهای طالبان شد. دولتی که آمریکا در بیست ساله گذشته با هزینه کردن میلیاردها دلار و هزینههای زیاد اقتصادی و انسانی نتوانسته بود در پروسهای (دولت-ملت سازی) که برای این کشور داشت موفق شود. در واقع مفهوم آمریکائیها از ملتسازی معمولا همان دولتسازی با توسعه اقتصادی است (فرانسیس فوکویاما)، در حالیکه دولتسازی خود واحدی از ملتسازی محسوب میشود و یکی از شاخصههای ملتسازی ایجاد یک حکومت فراگیر است. حکومتی همهشمول که بتواند تمام قومها و اقلیتها را در اطراف خود جمع کند.
افغانها در درون همواره با یک سری از چالشهای اجتماعی مواجه بودهاند که مانع از شکلگیری دولتی فراگیر و مقتدر ملی در این کشور شده است و همانطور که ذکر شد مهمترین آنها بحران شدید و فراگیر هویت، تقابل سنت و تجدد و غلبه فرهنگ سنتی و عشیرهای بر فرهنگ مدنی و سنتی بودن شدید جامعه است. مجموعه چالشهای که باعث شد پروسه ایجاد دولت-ملت هیچگاه در افغانستان نتواند روند جدی به خود گیرد و همچنان نظام قبایلی، مرکز ثقل و عنصر تعیین کننده در کنش سیاسی این کشور باشد. این ضعف بعد از سقوط طالبان در سال 2001 نه تنها رفع نشد بلکه آمریکا نیز بعد از اشغال این کشور به نوعی به باز تولید آن و ریشهای و بحرانیتر کردن این مشکل دامن زد.
زلمی خلیلزاد نماینده ویژه ایالات متحده برای صلح در افغانستان، یکی از کسانی که در آینده سیاسی افغانستان پس از طالبان نقش داشت، از همان آغاز پایههای حکومت را بر مبنای تقسیمهای قومی گذاشت که همین رفته رفته مبدل به چالش بزرگی در برابر روند ملتسازی آمریکایی در افغانستان گردید. ماهیت هویتی افغانستان به سبب قوه قهریه اکثریت پشتون و ضعف حکومت مرکزی و رقابت قدرتهای بزرگ باعث شد که تمامی گروهها در شکلگیری دولت نقش نداشته و عملا تجربه جمعی با هم بودن در قالب یک هویت مشترک در یک پروسه تاریخی تحت عنوان افغانستانی بودن، شکل نگیرد.
در واقع وجود چهار گروه عمده قومی (پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک) و دهها خرده گروه دیگر، همچنین داشتن محیطی مجزا و مرزبندی شده با باورها و خصلت های فرهنگی متفاوت باعث به وجود آمدن بیگانگی روحی-عاطفی و گسترش روحیه درونگرایی قومی-محیطی میان ساکنان مناطق مختلف شده است که همین یکی از مولفههای عدم به وجود آمدن روحیه ملی مقاومت در مقابل هجوم طالبان و پیشروی سریع این گروه و سقوط کابل شد.
از طرفی از نقطه نظر ژئوپلتیک و منطقهای، حایل بودن کشور افغانستان موجب تشدید و تضعیف ساخت و ایجاد پروسه دولت-ملت بوده است. نقش نیروهای فراملی در طول تاریخ در فرایند دولت سازی این کشور و دولتسازی از بیرون همواره یکی از مشکلات ریشهای افغانستان بوده و هست. مجاورت افغانستان با قدرتهای بزرگ منطقهای چون روسیه و چین و پاکستان و همچنین قرار گرفتن سر راه جاده ابریشم و اکنون جاده انرژی و برجستهشدن نقطه ثقل سیاستهای جهانی و منطقهای در جنوب آسیا، آسیای مرکزی و خاورمیانه همواره افغانستان را در چارچوب یک کشور حایل قرار داده است.
کشورهای حایل نقش بسیار ضعیف و منفعلانه در سیاست منطقهای و بینالمللی ایفا میکند و همواره بین قدرتهای بزرگ دارای وضعیتی فشرده هستند، در نتیجه استقلال و تمامیت ارضی آنها همواره تابع رقابتهای منطقهای و فرامنطقهای میشود و فقدان اقتدار مرکزی و استقلال خارجی، تمامیت ارضی و ملی چنین کشورهای را همواره به خطر میاندازد.
در چارچوب بررسی این شاخص (دولت ملتسازی در افغانستان) به دولتهای شکلگرفته در این کشور دولت ضعیف- ملت ضعیف میگویند. دولت ضعیف به دلیل فقدان اقتدار مرکزی که مهمترین ضعف ساختاری آن عدم کنترل بر تمامیت ارضی و سرزمینی کشور است و ملت ضعیف نیز به دلیل فقدان استجکام ملی و مقدم بودن وفاداریهای قومی به جای وفاداریهای ملی است. لذا در چنین جامعهای که ساختار موزاییکی قومی دارد، رویدادها همواره به سوی منازعات مسلحانه قومی فرقهای پیش میرود که باعث تاثیر گذاشتن بر شکلگیری یک دولت مدون و قوی میشود و روند پیدایش دولت را به جای وفاداریهای ملی بر وفاداریهای قومی قرار میدهد.
به عبارت دیگر دولت که نماد وحدت ملی است به تدریج در افغانستان تابع وحدت قوم پشتون قرار گرفت و در یک بستر جقرافیایی تاریخی قبیلهگرایی پشتونیسم به اداره ملی کشور پرداخت که در بازه زمانی بیست ساله موجب فساد گسترده ساختاری و بیاعتمادی گروههای قومی شمال نسبت به ساختار حکومتی جدید (به خصوص بعد از اخرین انتخابات که با حرفها و حدیثهای زیادی همراه بود) و عدم مشروعیت آن شد و برگی برنده در کنترل و فتح آسان این کشور به دست گروه طالبان گردید. فتح کشوری بدون ملت و سقوط دولتی بیپشتوانه ملی.
نویسنده: صباح یوسفی – دانشجوی دکترای روابط بینالملل دانشگاه خوارزمی
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است