«ایران»، در تفکر سوژه ایرانی | فراتاب
کد خبر: 6468
تاریخ انتشار: 2 مرداد 1396 - 19:38
صادق میرویسی نیک
در تعاریف بزرگانِ اندیشه از «انسان» و ساحت های او، «تفکر» به عنوان مبنایِ قصدیت و اراده گرایی انسان جایگاهی ویژه دارد. همواره این تفکر بوده است که سوژگی انسان را بنا نهاده و با تبدیل امور بیرون از ذهن به ابژۀ ذهن او را اعتلا بخشیده است.

 

فراتاب - گروه اندیشه: در تعاریف بزرگانِ اندیشه از «انسان» و ساحت های او، «تفکر» به عنوان مبنایِ قصدیت و اراده گرایی انسان جایگاهی ویژه دارد. همواره این تفکر بوده است که سوژگی انسان را بنا نهاده و با تبدیل امور بیرون از ذهن به ابژۀ ذهن او را اعتلا بخشیده است. البته برقرار نمودن نسبت میان تفکر و سوژگی نباید ما را  به سوژه دکارتی ارجاع دهد که در «منِ اندیشنده» خانه کرده و با بال های آن در آسمان مدرنیته و لیبرالیسم پرواز می کند. برقراری این نسبت ورای مصداق های ما برای سوژه و تفکر است و بیشتر معطوف به روایتی آرنتی از هوسرل است که بر اساس آن می توان در میان تمام اعمال آگاهی نوعی عینیت و ابژگی  را یافت که سوژگی معطوف به آن است. بر اساس این نسبت و پیوستگی است که آرنت نیز بیان می دارد که جهان واقعی و نمود پذیر ما همواره نیازمند ناظران و ادراک کنندگانی است که آن را بازشناسند. از نظر آرنت این امر پیامدهای مهمی برای فهم ما از خود و جهان خود دارد و حتی ما را فراتر از خودِ دکارتی می برد. به این معنا که اینگونه نیست که «خود» مستقل از زمان و مکان و دیگر خودها باشد، بلکه برعکس «خود» همواره در میان دیگران است و نیازمند این است که دیگرانی باشند تا آنچه که به درک او می آید به درک آنان نیز بیاید.

از نظر آرنت «واقعیت» دقیقاً اینجا متولد می شود و می تواند عین یا ابژۀ تفکر باشد. به عبارت دیگر آنچه تحت عنوان واقعیت درک می کنیم، از یک طرف با زمینه جهانی آن که مشتمل بر دیگرانی است که همچون من ادراک می کنند، و از طرف دیگر با حواسی که میان ما مشترک است تضمین می شود و جهان عمومی را می سازد که میان من و دیگران مشترک است. هابر ماس نیز دقیقاً در ساحتی دیگر از بینش سیاسی بر روی این جهان عمومی و مسائل آن که میان انسان های یک جامعه مشترک است می ایستد و اندیشه خود را بنا می کند. از نظر او سیاست معطوف به علائق عام است، یعنی علائقی که میان انسان ها مشترک است و می تواند مبنایی برای گفت و گو و مفاهمه باشد.

علائق عام هابرماس و واقعیت بیرون آمده از متن و زمینه مشترک آرنت می تواند سکویی باشد برای ایستادن و نگریستن در نسبت میان ایران و انسان ایرانی به ویژه در حوزه سیاست. اصولاً سیاست عرصه خود را نمایاندن است، خودی که باید سرشار از دغدغه های باشد که یا در جهان زیست ما نهفته است و یا در تجربه زیسته ما شکل گرفته است. در این عرصه آنچه که سوژه سیاسی و سیاست در جهانِ ایرانی را به هم گره می زند باید واقعتی باشد که در تعبیر آرنت از زمینه مشترک و ادراکات حسی مشترک اعضای یک جامعه بیرون آمده است. این واقعیت روی دیگر همان علائق عام هابرماس است که به زعم او موضوع سیاست اند. هر تفکری که  بخواهند سوژه سیاسی جامعه خود باشد باید علائق عام آن را به فهم آورد و برای سامان بخشی به آن ارائه برنامه کند. حامیان آن تفکر نیز باید میان حمایت خود و علائق عام جامعه ایرانی نسبتی بیابد. در غیر این صورت هیچ یک از طرف های ماجرا کنشکر و سوژه جامعه خود نخواهند بود، زیرا ابژه قصدی آن ها نسبتی با کنشگری سیاسی شان ندارد.

جامعه ایران دیر زمانی است که اسیر دوگانگی هاست و این دوگانگی ها در معمای حل نشدن خود امروز سطح سخیف تری به خود گرفته اند به نحوی که دوگانه توسعه و عقب ماندگی که درد مشترک انسان ایرانی از صدر مشروطه تا کنون بوده است جای خود را به معمای میان بد و بدتر داده است. گویا دسترسی ما به «خوب» که همان توسعه همه جانبه است تبدیل به سراب انسان ایرانی شده است و تاریخ و فرهنگ خود را ضعیف تر از آن می داند که تولید آن «خوب» را نماید.

در میانه های این بد و بدتر شاهد مسائلی هستیم که کمتر ایرانی است که با آن موجه نشده باشد و تهدید آن را احساس نکند. اقتصاد آشفته ای که آبستن شکاف طبقاتی شدید، رانت و فساد، بیکاری و نوسان دائم است. فرهنگی که هنوز درگیر میان ایرانیت و اسلامیت است و در عین حال از هر دو خالی است. نه نوع دوستی و اخلاق اسلامی بر آن حاکم است و نه همبستگی و اسطوره­ های وحدت بخش ایرانشهری. انسان ایرانی امروزه همانند همتای غربی خود چنان در فردگرایی افسار گسیخته و  آتش خودمحوری می دمد که زبانه های آن ریشه هر نوع همبستگی و دردمندی نوع دوستانه را سوزانده است. تنها شاید فشار این فردگرایی افسارگسیخته در دمک هایی او را جمع سازد و به تسخیر یک دیگری بزرگ درآورد تا لحظاتی به او معنا بخشد.

در کنار اقتصاد پریشان و فرهنگ آشفته، شاید بتوان به طبیعت و آسمانی اشاره کرد که گویا اصلاً بخشی از جهان ایرانی نیستند و نفع طلبانه با آن برخورد می شود و هر کس درصدد است گوشه ای آرام در آن بیابد و خانه خود را به بهای ویران سازی خانه ایران بنا سازد. یا دانشگاه های که که هریک گویی جزیره پرت شده از جغرافیای ایران اند و خروجی های  آن به سمت ایران سیر نمی کنند. حال سخن این است که این واقعیت های که به حس مشترک ایرانیان درآمده و بخشی از زمینه و متن مشترک آنها یعنی ایران می باشند، در کجای تفکر سیاسی سوژه های اصلاح طلب و اصولگرا قرار گرفته است؟ آیا جناح های سیاسی ما میان حقیقت خود و توانایی هایش با مسائل ایران نسبتی می بیند؟ و مهمتر این که آیا تولید سوژه های آزاد و مدنی و یا سوژه های انقلابی و دینی بدون در نظر گرفتن این واقعیت ها ممکن است؟

وضعیت کنونی ما  و آشفتگی های که در آن غوطه ور هستیم می تواند چشم اندازی را فراهم نماید که پرسش ها فوق در آن پاسخی منفی بیابند. کمتر ایرانی وجود دارد که امروزه جای خالی واقعیت ایران را در تفکر سیاسی جریان های فکری ما مشاهده نکند. امروزه اصولگرایان بدون آن که از نسبت خود با واقعیت های ایران سخن بگویند همچنان بر طبل آرمان های خود می کوبند و در بستر معیشت اقتصادی نابسامان، فرهنگ از هم گسیخته و تهدیدات زیست محیطی از کرامت انسانی، هویت اسلامی و زندگی معنوی و سایر آرمان های ایدئولوژیک سخن می گویند و اصلاح طلبان نیز در همین بستر بر طبل آزادی، حقوق شهروندی و کثرت سیاسی می کوبند. حاصل این ناهمخوانی میان آرمان و واقعیت فقدان سوژه های واقعی و عینی اصولگرا و اصلاح طلب در جهان ایرانی و در یک روند مستمر زندگی سیاسی است. سوژه های اصلاح طلب و اصولگرای در ایده آل ترین شکل خود در قامت یک سوژه انتخاباتی ظاهر می شوند و  آرمان های خود را در فضای کدر و هیجان انگیز انتخابات طرح می کنند؛ یعنی فضایی که شعارها و وعده ها زمان و جغرافیای سنجش  و بررسی را از دست می دهند. این فضا نیز امکان نسبت سنجی میان رفتار انتخاباتی سوژه ایرانی و واقعیت های ایران را نخواهد داد. زیرا در یک سوی این رفتار کسانی خود را در معرض انتخاب شدن قرار می دهند که محصول سیاست غیر مدنی و آشفته ای هستند که در طول شبانه روز سیاستمدار تولید می کند. و یا جایگاه سیاست در لوای نمایندگی مجلس و یا ریاست جمهوری به میزانی سخیف می شود که هر عابری به خود اجازه سرک کشیدن در آن را می دهد و تعهد به تخصص را هیچ می گیرد. مسلم است که اندیشیدن به واقعیت ایران نه در حد توانایی نااهلان سیاسی است و نه در توانایی کسانی که یک شبه به واقعیت ایران پرتاب شده اند. در آن سوی ماجرا انتخاب کنندگانی هستند که تاوان عمل و کلام سیاسی انتخاب شونده ها را می دهند. گویی رفتار آنها مبتنی بر نوعی بی تفاوتی احساس گونه و مبتنی بر سخیف انگاشتن حقی است که گویا باید شهروند بودن خود را در آن نمایش دهند. گویی آنها نیز از فقدان نسبت میان انتخاب شوندگان و واقعیت بودگی ایران است که نسبت خود را با ایران و واقعیت های آن می گسلند. آنها نیز مرکبی نمی بینند که واقعیت ایران را به او بسپارند. تجربه انتخاب شوندگان برای آنها تجربه وعده های عملی نشده است و این سرخوردگی از سیاستمداران خود است که آنها را نیز سرخورده نموده و در فردگرایی بی رمق و بی هدف رها ساخته است. در هر دو سوی ماجرا این "ایران" است که از دسترس تفکر ایرانی خارج شده و به حال خود رها می شود.

در غیاب ایران به عنوان ابژۀ و واقعیت پیش روی تفکر ایرانی، نمی توان از سوژه بودن انسان ایرانی و کنش هدفمند او سخن به میان آورد. انسان ایرانی در غیاب "ایران" صرفاً تخته پاره ای است که وزش بادهای ناگهانی جهش او را می نمایاند.  این واقعیت ایران است که باید سودای ایرانی در بستر آن بنشیند. صرف سودا نمی تواند تولید سوژه ایرانی نماید. هیچ جامعه ای با امیال و آرزوهای صاحبان خود پیش نمی رود. سودای آزادی، جامعه مدنی، عقلانیت دینی و تولید شهروندانی مدنی در تفکر اصلاح طلبی و سودای هویت اسلامی و معنوی در تفکر اصولگرایی با صرف بیان و نظریه و ترجمه تحقق پیدا نمی کند. این سودا باید یک بار برای همیشه در زمین ایران بنشیند و نسبت خود را با آن معین کند. در غیر این صورت سوژه ایرانی در قامت اصلاح طلبی یا اصولگرایی، همچنان دست به دامان شیخوخیت و محفل های درونی خواهد شد که همواره از تولید و زایش بی بهره است و بدون یک کنش مستمر و هدفمند، تنها در عرصه های انتخاباتی کنشی مبتنی بر ترس و لرز و نه تفکر و آگاهی خواهد آفرید.

 

صادق میرویسی نیک، دانشجوی دکتری اندیشه سیاسی

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
علی قربانی
| |
2017-07-25 15:33:12
سلام
به نظرم نگارنده این متن خیلی زود شروع به نوشتن کرده ، بهتر است بیشتر مطالعه کند و انقدر درهم و برهم ننویسد
آخرین اخبار