بيستون، نام ِ مرد ِ كُردي شد؛ با زبان ِ كمانچه و باروت | فراتاب
کد خبر: 5729
تاریخ انتشار: 26 بهمن 1395 - 00:24
مانا چاوشی
كيهان كلهر، نوازنده نيست، پدر است، پدري ست كه فرزندي را تنگ گرفته در آغوش، گرد جهان مي گردد و برايش لالايي مي خواند،

 فراتاب - گروه فرهنگی: نوشتاری به مناسبت کسب افتخاری دیگر توسط استاد پرآوازه موسیقی سنتی ایران کیهان کلهر

مويه مي كنند؛
هزاران شيون كُرد سرگرفته از كوچه هاي سرد حلبچه،
ناخن بر زمين مي كشند، راه مي تراشند از دل بيراهه،
از دل "شب، از دل سكوت و كوير"،
جاده مي تراشند به درازاي "جاده ي ابريشم"،
از بند بند ساز، سازي كه گلوي هزاران زن چون من است؛
جاده مي سازند براي سفر، براي "سفر به ديگر سو"؛
از هزاران ناخن كه چنگ كشيده بر گونه ي سرزمين مادري ام،
سرزمين داغدار هزاران فرزند؛


كمانچه ساز نيست، كمانچه قصه گوي پير سرزمين من است،
يگانه فرزندي ست كه در رقص خون و باروت، يتيم نشد، يتيم نماند، قد كشيد و شيون را ريخت در دامان جهان،
جهان ايستاد، لختي درنگ كرد و گوش ايستاد،


كمانچه ميراث خون و شيون است از حنجره ي مادران كُرد،

کمانچه، مويه مي كند، لالايي فرزندان خفته در خون است در كنار گهواره هاي خالي و خشكيده ي روزگاراني كه هرگز نگذشتند،
همانجا كه جهان ايستاد، جهان بر مدار خود نمي چرخيد،
گويي هنوز كمانچه بر دوش زمين سنگيني مي كرد،


كيهان كلهر، نوازنده نيست، پدر است، پدري ست كه فرزندي را تنگ گرفته در آغوش، گرد جهان مي گردد و برايش لالايي مي خواند،
پدري ست كوه بر دوش، اما لالايي كه از ريشه ي بيستون برخيزد، چشمي را به خواب نمي برد؛ كه بيدار مي كند؛
حالا پدر ايستاده بر بام جهان و بيرق برافراشته و فرياد مي زند؛
صداي تان به تمام گوش هاي جهان رسيد، صداي حنجره هاي خشكيده در تاريخ، شيون ِ تان آتش زد و سوزاند و ققنوس وار به بار نشست،
حالا تمام بام هاي جهان، بيستون اند،
حالا تمام جهان حلبچه است،
حالا تمام جهان "شهر خاموش" است.

 

 

مانا چاوشی عضو شورای نویسندگان فراتاب

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار