فراتاب – گروه تاریخ: اداره بهداشت شهرستان کرمانشاه... جایی که گفته میشود «سردار کُرد مشروطه» در اینجا آرمیده است. نگهبان اداره با مهربانی میگوید: «میتوانید بروید تا دم در انبار، اما در انبار قفل است و برای وارد شدن باید از حراست کلید بگیرید، مزار داخل انبار است و در انبار قفل است. بزرگترین سوال خود من هم اینست که چرا باید اینطور باشد؟» نگهبان خیلی امیدوار نیست که حراست کلید را بدهد. میگوید یکبار شاعری کرمانشاهی برای گرفتن عکس از مزار آمده و هرچه اصرار کرده برای طرح جلد کتابش عکسی از مزار بگیرد، اجازه عکسبرداری به او ندادهاند. و ادامه میدهد که گاهوبیگاه آدمهایی برای دیدن مزار «یارمحمدخان کرمانشاهی» به آنجا میروند اگرچه چیز زیادی برای دیدن وجود ندارد.
حراست اداره بهداشت اما برخلاف آنچه گفته میشد براحتی با انباردار هماهنگ میکند تا در انبار را باز کنند، میگوید: «هرکسی از دوستداران ایشان به ما مراجعه کند هماهنگ می کنیم تا برود و فاتحه ای بر مزارشان بدهد. هماهنگیهایی هم در حال انجام بود تا بشود از پشت اداره دری باز شود و مردم بتوانند راحت رفتوآمد کنند که البته امکانش کم است. اینجا قبلترها قبرستان قدیمی کرمانشاه بوده. ایشان هم پس از مرگ در همان قبرستان کذایی دفن میشوند. بعدها قبرستان خراب میشود و قبل از انقلاب، زمین آن به اداره بهداری داده میشود که اکنون هم اداره بهداشت است. همینجایی که ایستادهاید تماما زیر پایتان قبرستان است. حالا واقعن هم مشخص نیست دقیقا همان نقطه مزار یارمحمدخان باشد یا خیر...»
بهنشانه یادبود آن نقطه از گورستان را سنگ مزاری میگذارند و نام یارمحمدخان را بر آن مینگارند. سپسترها یا پیگیری نوههایش، گنبدی ساخته میشود تا یادش زنده بماند. مکانش اما همانجاست؛ آخرین نقطه انبار اموال اداره بهداشت شهرستان کرمانشاه. چندصدمتری با در ورودی فاصله دارد. باید حیاط اداره را تا به انتها پشت سر بگذاری، به انبار بزرگ اداره که رسیدی، در ورودی آهنی بزرگ که باز بشود و از میان راه باریک میان تمام وسیلههای تلانبار شده اینسو و آنسوی انبار روباز که گذر کنی، میرسی به اتاقکی آجری و دوار به شعاع کمتر از دو متر و بدون در که دو ورودی دارد، گنبدی بر فراز آن است با ایزوگام نقرهای براق که در آفتاب ملایم اول پاییز بازتاب بیرمقاش از دور به آدم میفهماند که صاحب آن آرامگاه، در تاریخ و در شهرش از یاد رفته است.»
سردار یارمحمدخان کرمانشاهی بهگواه تاریخنویسان خانزادهای از طوایف کُرد بود که در سال 1258 خورشیدی در کرمانشاه زاده شد. پدرش میرزامحمدخان زردلانی و مادرش بلقیسخانم بالاوندی او را به مکتب میفرستند و یارمحمد پس از گذران دوران نوجوانی با ورزش باستانی و مدتی اشتغال در سبزهمیدان کرمانشاه، در آغاز جوانی به استخدام توپخانه تیپ کرمانشاه درمیآید و به درجه نائبی میرسد. بعدها به كميته غيرت که توسط عبدالكريم غيرت، شاعر كرمانشاهي راهاندازي شده بود میپیوندد. کمیتهای مبلغ انديشههاي آزاديخواهانه که در آن، يارمحمدخان دوشادوش آزاديخواهاني چون احمدخانمعتضدالدوله وزيري، ميرزاعليخان وزيري، ابوالفتحميرزا دولتشاهي و ابوالحسنخان زنگنه در صف مشروطهخواهان قرار میگیرد. «گُردِ کُرد» بیستوهشت ساله بود که پا به میدان اولین نبردش مینهد، نبردی نابرابر که در یک سهشنبه در شیرامین رخ داد. آنجا که سحرگاهان سواران صمدخان در اطراف شیرامین دیده میشوند، و جنگجویان تبریز، بهگمان اینکه تمام سپاه همین اندکسوار است، بیمحابا به آنها میتازند و میتارانندشان، سپس به عدهای دیگر از سواران صمدخان هجوم میکنند و جنگ سختی روی میدهد. مجاهدین سخت دلیرانه جنگیدند اما پایان نبرد نابرابر را از شکست گزیر و گریزی نبود. جمعی در دریاچه غرق شدند و جمعی اسیر، سایرین نیز به قتل رسیدند. تنها یارمحمدخان و برادرش حسینخان از مهلکه جان بهدربردند و به تبریز رسیدند. نقل است از آن پس هرگاه آن نبرد را به خاطر میآورد، بیاختیار اشک از چشمش فرو میریخت که: «اگر ما را فرمانده آزموده و کاردانی بود، هرگز فرجام را به دشمن وانمینهادیم».
سردار کُرد مشروطه بهسال 1287 خورشیدی سردسته جمعی از آزادیخواهانی بود که به اردوگاه شجاع الدوله حمله کردند و تلفاتی به دشمن وارد کردند. او بعدها بخاطر شجاعت و لیاقت در نبرد «حکمآباد» از سوی انجمن ایالتی مورد تقدیر قرار گرفت. در نبرد «آناخاتون» از ناحیه پا زخمی شد اما سرانجام پیروزی به نام آزادیخواهان رقم خورد. از پی تمام کشاکشها و نبردها، مستبدان که مغلوب شدند و مشروطه که مستقر شد، یارمحمدخان سیساله دوشادوش ستارخان و باقرخان و ۱۰۰ سوار دیگر به تهران رفت.
احمد کسروی در کتاب «تاریخ مشروطه ایران» درباره یارمحمدخان این تنها سردار کُردِ بهصف مشروطهخواهان پیوسته مینویسد: «تنها کسانی که از شهرهای ایران به یاری تبریز آمدند یارمحمدخان کرمانشاهی و همراهان او بودند، در آن روزها که مجلس به همه شهرها تلگراف فرستاده یاوری میطلبید، او با یک برادرخوانده و یک دوست که نامهای هردو حسینخان بود، تفنگ و اسب خریدند و آهنگ تهران کردند که به یاری دارالشورا برسند. ولی چون به قم رسیدند در آنجا از بمباران مجلس آگاه یافته و با سختی از بیراهه خود را به تبریز رساندند.»
پس از مشروطه و پیدایش حزب دموکرات و اعتدالیون، یارمحمدخان به دموکراتها پیوست. سال 1290 خورشیدی که «سپهدار» رییسالوزرا شد، بهعنوان عضوی از اعتدالیون، کینه خود را از یارمحمدخان دموکرات تاب نیاورد و در اول فروردین دستور بازداشتش را صادر کرد. در روز ۱۳ فروردین همان سال حکم تبعیدش از ایران صادر شد. میخواستند از راه سرزمین مادریاش، به عراق ببرندش که به هنگام انتقال، مردم به هواداری او برخاستند و با زور او را آزاد کردند. انجمن ولایتی و مردم با تلگرافهای بسیار، لغو تبعید و اقامت یارمحمد خان در کرمانشاه را خواستار شدند و دولت ناچار آن را پذیرفت. سردار دیروز حالا به حکم نوکیسهگان امروز، تبعیدی سرزمین مادری بود.
زندهیاد علیاکبر نقیپور مولف کتاب «یارمحمدخان سردار بزرگ مشروطه» پیوستن یارمحمدخان به مشروطهخواهان را حاصل احساسات لحظهای و مرام پهلوانیگری او نمیداند و اندیشه آزادیخواهی را در او نهادینه شده میبیند و در گفتوگوی خود با روزنامه اعتماد ملی میگوید: «یارمحمدخان از آنجا كه سابقه توپچيگري هم داشت، وقتي به مشروطهخواهان پيوست ميخواست از انرژي و پتانسيل خود در اين راه استفاده كند. درواقع يارمحمدخان آدم سياسي خاص و باتجربه و باسوادی بوده و صرفا بهخاطر مسائل احساسي وارد مبارزات دوران مشروطيت نشد. درضمن يارمحمدخان با مجتهد آزاديخواهي به نام حاج سيدمهدي در كرمانشاه ارتباط داشت و شايد بتوان گفت كه يارمحمدخان در سالهاي قبل از مشروطه جزو مريدان او بود. در واقع نطفه آزاديخواهي در ذهن اين انسان به مرور شكل ميگيرد.»
این پژوهشگر و تاریخ نگار کُرد، یارمحمدخان را از آخرین سرداران فدایی مشروطیت ایران میداند که اکثر تاریخنویسان او را فراموش کردهاند و کسانی که یادی از او کردهاند، بسیار بهاختصار به او پرداختهاند. همچنین جایگاه یارمحمدخان در انقلاب مشروطیت ایران را بایسته و درخور فداکاری و جانبازیهای او در راه آزادی نمیداند.
یارمحمدخان تا روزی که دشمنی دولت مرکزی با مجاهدین مشروطه را عیان و بیپرده ندیده بود برای حفظ مشروطه به یاری دولت میکوشید. اما پس از مدتی با برداشته شدن پرده از دشمنی دولت با مجاهدينی که مشروطه را به بار نشاندند، دگرباره با قيام شرافتمندانه و بیباکانه به نبرد آزادیستیزان رفت. يارمحمدخان برای دستيابی به فرمانفرما به سمت سنندج لشکر کشید اما خبرچينان فرمانفرما او را از قصد يار محمدخان آگاه کردند و فرمانفرما از مسيری ديگر بدون برخورد با يار محمد خان خود را به کرمانشاه رساند. يارمحمدخان دوباره به کرمانشاه بازگشت و پس از محاصره شهر خواهان تسليم فرمانفرما شد. او و یارانش از 5 تا 12 مهرماه 1291 خورشيدی شهرکرمانشاه را در محاصره داشتند.
بازار کلوچهپزهای کرمانشاه... با حجرههای فراوان، و با سقفهای بلند و گنبدهای پیدرپی که بر هرگنبد روزنی نهادهاند معبر نور و روشنی. راهی که منتهایش به ارگ حکومتی فرمانفرما حاکم کرمانشاه میرسد. شب سیزدهم مهر، یارمحمدخان و یارانش در آستانه همین بازار، دستار و کلاه از سر میگیرند و سوگند میخورند تا پیروزی نهایی هرگز دوباره آن را بر سر نگذارند. جنگی که بعدها تاریخ از آن با نام «جنگ سرپتی» یاد کرد. آنها با دومین ضرباهنگ ساعت بزرگ مناره مسجد عمادالدوله، وارد شهر میشوند و از چندین جهت به قلب سربازان فرمانفرما میزنند. نبرد خونین و سنگر بهسنگر تا سپیدهدم ادامه دارد. آنها به دروازههای شهر میرسند و تقریبا تمام شهر را به تسخیر خود درمیآورند. باقیمانده نيروهای فرمانفرما درگرد عمارت دولتی جمع شده تا مانع از سقوط ارگ و فرمانفرما شوند. عمارت دولتی به محاصره نيروهای مجاهدين درمیآید و راهی تا تصرف ارگ نیست. حالا بازار سرپوشیده آخرین سنگری است که با سقوطش، ارگ فتح خواهد شد. اما صبح روز سیزدهم مهر 1291 خورشیدی، از شکاف یکی از گنبدهای سقف همان بازار، تیری روانه آزادهجانی برپایایستاده و بردبار میشود ت دگرباره سودای آزادی را از سر آزادیخواهان بیاندازد. تیری که قلب مشروطه را نشانه میرود و سردار سربلند آن را از تکاپوی آزادیخواهی میاندازد. وقتیکه یارمحمدخان زیر سقف پوشیده بازار مشغول رایزنی برای حمله نهایی است، درحالیکه صدای ساز پیروزی از نهفت جان رزمآوران به گوش میرسد، یکی از مزدوران فرمانفرما بهنام «معتضد» این سودای آزادیخواهان را در عمق تاریخ مدفون میسازد تا با قتل آخرین سردار مشروطه شرمسار تاریخ شود. معتضد تیری از یکی از سوراخهای سقف بازار به یکی از همراهان یارمحمدخان شلیک میکند و او را بر زمین میاندازد. یارمحمدخان برای ردیابی مسیر گلوله سرش را بالا میآورد و تیر دوم به صورت او شلیک میشود. معتضد بعدها بهپاس اين خوشخدمتی املاک اطراف صحنه را پاداش میگیرد. سردار دلیر مشروطه حالا در نبردی نارویاروی از پا درمیآید. فردای همان روز، پیکر سردار را به فرمان فرمانفرما به تخته میبندند و در شهر میگردانند. حالا گُردِ کُرد در انبار اداره بهداشت کرمانشاه در خیابان نقلیه آرمیده است. بیکه مزارش میعادگاه آزادیخواهانی باشد که وامدار اویند. نه قتلگاهش را به یادگار سنگی نهاده نه آرامگاهش را به پاسداشت بارگاهی نهادهاند. دیری نام او در تاریخ ناپیدا مانده بود و حالا دیری ست مزارش ناپیداتر. شاید بههمین روست که کاستلیو در کتاب «هنر شک ورزیدن» مینویسد: «آیندگان از خود خواهند پرسید: چه شد پس از آنکه روشنای صبح یکبار بردمیده بود ما دیگر بار مجبور شدیم در ظلمات روزگار بگذرانیم؟» ...
نویسنده: پرک چاوشی
منبع: روزنامه شرق