کد خبر: 4618
تاریخ انتشار: 23 آبان 1395 - 16:12
سمیرا فرخ منش
مردم امریکا قهرمان گرایی (Heroism) را جایگزین نخبه گرایی کرده اند. در چنین انتخابی خردگرایی (Rationalism) اندک اندک جایگاه خود را از دست داده و جای خود را به موج سواری میدهد

 فراتاب - گروه بین الملل: دیوار برلین از اصلی ترین نمادهای جنگ سرد بود.یک دیوار طولانی و بزرگ که 155 کیلومتر طول داشت و در کنار ارتفاع دو متری آن انسانهای بیشماری جان خود را از دست دادند.دیواری که مرز انسانی و جغرافیایی معروفی را در تاریخ گذشته خشونتبار دوران جنگ سرد تشکیل داده بود.اما این دیوار هم با همه عظمتش در 9نوامبر سال 1989 فرو ریخت و امروز جز 34قطعه کوچک که نماد آن در موزه است،چیزی باقی نمانده. پس از شکستن تدریجی آن مردم زیادی از سر شور و شادی به خیابان ها آمدند و فروریختن این دیوار جداکننده را جشن گرفتند.اما 27سال پس فروپاشی دیوار برلین،در همان تاریخ فردی رییس جمهور امریکا شد که خواهان کشیدن دیوارهای جدید میان کشورها و دولتها و آدمهاست. یک شوخی که باگذر زمان مبدل به واقعه ای جدی شد.کسی که با همه تمسخرها و مخالفتها و افشاگریها توانست در برابر دیدگان حرت زده بسیاری در چهارگوشه دهکده جهانی،از دروازه های کاخ سفید عبور کند.اما هرچه بود،او اکنون فرمان هدایت یکی از قدرتمندترین کشورهای جهان را به عهده دارد.این اتفاق را میتوان از سه دریچه بررسی کرد.گذشته، آینده و امروز.

آنچه که درباره ترامپ میدانیم و پیشینه او به حساب می آید،با همراه کردن طیف عظیمی از مردم، به مروز زمان بی اهمیت میشود.در چنین شرایطی هرچه وضعیت فردی و جایگاه اجتماعی ترامپ بیشتر مورد نکوهش قرار بگیرد،گوشزد کننده این پیام است که مردم پشت سر او نیز دارای همان پرنسیپ پایین اجتماعی هستند و بخش عمده ای از توده های آمریکایی به سمت چنین شخصیتی گرایش دارند.
پس اگر دونالد یک شومن تلویزیونی بوده یا برج ساز سرمایه داری که سابقه چندین فرار مالیاتی بزرگ را در کارنامه خود دارد،امروز رییس جمهور امریکاست و این جایگاه جدید، بی شک نقش های جدیدی را نیز برای وی تعریف میکند.وی در حال حاضر یک کارگزار تازه کار سیاسی ست که در ساختار گسترده دیپلماسی امریکا قرار گرفته و بنابر قواعد موجود مجبور به ارتباط با این ساختار است.
 
پیش بینی ممکن نیست: پیش بینی اقدامات ترامپ در آینده نیز امر عاقلانه ای نیست.شناخت زیادی از او وجود ندارد.ترامپ فرد سیاسی نبود. دارای پیشینه قابل توجه در کارزار دیپلماتیک آمریکا نیست. استراتژیهای مدون ندارد و تنها با استفاده از موج هوشمندانه ای که ایجاد کرد موفق به ساخت یک "برند" از نام خود شد. یک برند سیاسی با پیشینه ای غیر سیاسی. کسی که فاقد برنامه بود و حتی صدای شکایت اعضای جمهوریخواهان را هم درآورد.یعنی ترامپ برخاسته از آموزه های حزب متبوع خود نیز نبود. بنابراین اینکه گفته های زمان تبلیغات چنین فردی،با راهبردهای اجرایی آینده وی دارای تفاوت باشد،امر غریبی به نظر نمیرسد. برای مثال در حوزه سیاست خارجی،تناقض در گفتار ترامپ مشهود بود.تناقض با اصول سیاست خارجی آمریکا و عرف دیپلماتیکی که عملی خلاف آن،بهای گزافی را ایجاد خواهد کرد.وی همچنان که مدافع راست های افراطی در اروپاست، نسبت به چین روی خوش نشان نمیدهد؛ از طرفی ابراز تمایلی به ادامه اتحاد سنتی که از دیرباز میان امریکا و عربستان بوده نکرده و از طرف دیگر دست رفاقت به سمت روسیه،رقیب قدیمی امریکا در منطقه دراز کرده بود. به همین سبب با آمدن ترامپ باید در انتظار تعریف جدیدی از دوستی ها و به دنبال آن دشمنی های جدیدی بود.به عبارت دیگر از آنجاکه ترامپ طرح های تدوین شده ای برای چارچوب روابط خارجی خود ندارد، نمیتوان کیفیت این حوزه را برای آینده به درستی پیشگویی کرد.ترامپ یا بر همین موضع کنونی خود خواهد ماند و در این صورت سرانجام ناخوشایند آن بر کسی پوشیده نیست. یا با تشکیل دایره ای از مشاوران و طراحان قدرتمند،عزم خود را جزم میکند که جدا از "هیجان سازی های سیاسی"به شغل جدیدش،ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا،برسد. پس باید در انتظار آنچه ماند که رخ خواهد داد.اما جدا از همه از اینها انتخاب این سرمایه دار آمریکایی و اعتماد لایه های اجتماعی به وی،دارای چند پیام بود.پیام هایی که به فاصله بخشی از جامعه آمریکایی از الیتیسم سیاسی،خردگرایی و اخلاق گرایی اجتماعی اشاره میکند اما در عین حال راه امیدی نیز برای جوانان باز میگذارد.
 
پیش به سوی مدینه فاضله آمریکایی: تجربه ثابت کرده بخش قابل توجهی از مردم آمریکا در چند دهه اخیر به شدت به دنبال "تغییر" و تعویض شرایط هستند.اما این تغییر تا به امروز با توجه به ساختار قدرت در آمریکا هدایت میشد.در این ساختار تاکید ویژه ای بر نخبه گرایی میشود.رویکردی که با صراحت با پوپولیسم در تناقض است.گذشته نشان داده در ساختار قدرت آمریکا نخبه گرایی تعیین کننده خط مشی هاست.این رویکرد الیت های سیاسی (The political elite) را از درون متن پیدا کرده و پرورش میدهد و برابر درخواستهای حاشیه مقاومت میکند.از طرف دیگر جامعه شناسی سیاسی در آمریکا نشان داده هرگاه در این کشور رادیکالیسم مجال ظهور پیدا میکند،توده مردمی واکنش نشان میدهد.یک توازن نهادینه شده همیشه در لایه های قدرت امریکا وجود دارد و دو حزب اصلی کشور وظیفه این توازن سازی را به عهده دارند.اما انتخاب ترامپ نشان داد که ساختار قدرت آمریکا تغییر مسیر داده. ترامپ از جنس حاشیه ساختار قدرت بود که وارد متن شد.مردی که از جهان تجارت به درون دنیای سیاست قدم گذاشت و در متن جا خوش کرد.در این مسیر مدل نخبه گرایانه به تدریج به سمت مدل پوپولیستی در حرکت قرار گرفت و بوروکراسی تعقل گرا را برداشته و اتوپیاگرایی(Utopianism) را به جای آن قرار داد.
گرچه در دوره های پیشین هم چنین حرکتی موقتا دیده می شد،اما نهادها و گروه های ذینفوذ آمریکایی در چنین شرایطی وظیفه کنترل اوضاع را در دست داشتند. اما اینبار کنترل شرایط از دست خارج شد و عوام گرایی توانست بر الیتیسم غالب شود و این نه تنها برای ایالات متحده، بلکه زنگ خطری برای تمام کشورهاست.
بنابراین به صراحت شاهد این واقعیت هستیم که مردم امریکا قهرمان گرایی (Heroism) را جایگزین نخبه گرایی کرده اند. در چنین انتخابی خردگرایی (Rationalism) اندک اندک جایگاه خود را از دست داده و جای خود را به موج سواری می دهد. موج هایی از جنس نژادگرایی، هایپرناسیونالیسم و فاشیسم نوین. چون در این آشوب زدگی درون ساختاری،ساختن امواج مردم پسند و هیجان آلود به مراتب ساده تر از تعریف راهبردهای عقلایی ست.
رای دهندگان به ترامپ،"ابرمردی" میخواهند که هیجان را جایگزین عقلانیت کرده و توان مصادره قدرت را از دستان نخبگان پیشین داشته باشد.گرچه در انتخابات اخیر رای ترامپ کمتر از کلینتون بود،اما نکته قابل تامل آنجاست که تغییر در ساختار قدرت به سرعت انجام نمیپذیرد.این پروسه در حال حاضر آغاز شده و بی شک در راه پیشروی قرار می گیرد.
 
بی اعتنایی به اخلاق گرایی سیاسی : کلینتون تلاش بسیاری کرد از پیشینه ترامپ پرده بردارد.رسانه ای کردن سخنان وی درباره زنان،ماهیت شغل و وضعیت رفتاری همسر وی،گذشته ای که شاکیان معترض بسیار داشت و بی تفاوتی های ترامپ به هنجارهای اخلاقی در جامعه آمریکایی از این تلاشها بود.اما وی موفق نشد و باوجود منفی بودن نمودار اخلاق فردی در ترامپ،طرفداران وی این امر نادیده گرفته و همچنان به او اعتماد کردند.این امر به تنهایی نشانگر بی اعتنیایی بخشی از جامعه آمریکایی به اخلاق گرایی مدرنی است که حتی نئومحافظه کاران آمریکایی که پشتیبان سیاسی ترامپ به شمار میروند،به آن پایبندند. ترامپ پیش از آمدن، ادبیاتی از جنس ادبیات عوامانه و سخیف را وارد گفتار خود کرد.رفتارهای خلاف عرف از خود نشان داد و به عادی سازی کنش های غیرمدنی پرداخت.این عادی سازی بی تردید به داخل جامعه نفوذ خواهد کرد و اجازه آن را از شخص نخست مملکت برای راهیابی به لایه های اجتماعی پیش از این گرفته است.این پروسه برای جامعه خشمگین آمریکایی هزینه زا خواهد بود و این هزینه را همگان پرداخت خواهند کرد.چه طرفداران و چه مخالفان رییس جمهوری جدید.
او رفتاری ضد جنس زن دارد.سابقه 40ساله اقتصادی نشاندهنده اهمیت وی به طبقه سرمایه دار کشور است و روی خوشی به طبقه پایین نشان نمیدهد.همچنان که خشونتی که در کلام وی به شکل عریان خودنمایی میکند،تا به امروز وظیفه موج سازی اجتماعی داشته،اما پس از این مبدل به رویه ای رایج میشود که افراطگرایی نژادی را نیز باید به آن افزود.ترامپ در سخنرانی های انتخاباتی اش به بازگویی اطصلاحات و مفاهیمی پرداخت که تاریخ مصرف آنها از ادبیات سیاسی نوین تمام شده بود،اما وی آنها را بازگرداند و نهایت استفاده کاربردی را از آنها کرد.اما نکته اینجاست که در شرایط کنونی بخش قابل توجهی از سیاستگذاران آمریکایی همچنان به عرف اخلاقی استاندارد پایبند بوده و طبیعتا پس از این باید شاهد مقابله جویی های دو طیف در این حوزه باشیم.یکی بازماندگان اخلاق گرایی موثر در سیستم سیاسی امریکا و دیگری ترامپ و گروهی که پشت سر او به راه خواهند افتاد.
 
آسیب به اعتبار دموکراسی: وجه متمایز ترامپ ایجاد موجی بود که جدا از فاصله با دموکراتها،ربطی به موج نومحافظه کارانه جمهوریخواهان نیز نداشت.درواقع او یک موج سوم ایجاد کرد که ابزار اصلی آن را سفیدپوستان ناراضی،راست های رادیکال و جمعیت متعصب اصالت گرا تشکیل میدادند. بیگانه هراسانی که دیپلماسی نرم اوباما را تحمل نکردند و خواهان تحول در نظام بوروکراتیک آمریکای بزرگ هستند.ناراضیانی که به دنبال طلوع صبح طلایی در امریکا به پای صندوقهای رای رفتند و به نقل قول از توییت یکی از سلبریتی های آمریکایی " بین کسی که ایمیل هایش مشکل داشت و یک متجاوز روانی سکسیست، دومی را انتخاب کردند".
درچنین وضعیتی مفهوم مشارکت سیاسی تغییر یافته و معنایی متفاوت با آنچه که در کشورهای توسعه نیافته دارد،پیدا میکند.همچنان که دموکراسی جلوه ای دیگر از خود نشان میدهد.آنچه از نصف صندوقهای رای بیرون آمد ترکیبی از سه عنصر متفاوت باهم بود. ناآگاهی،بی تفاوتی سیاسی و اطمینان مطلق. ناآگاهی از سرانجام دل سپردن به وعده های ترامپ،بی تفاوتی به اعتبار آینده آمریکا، و اطمینان صاحبان رای های مردد به اینکه کلینتون پیروز است و نیازی به مشارکت نیست.
نتیجه 9نوامبر نشان داد که دموکراسی قابلیت آن را دارد که مبدل به یک شمشیر دولبه شود.برآیند عملی دموکراسی در آمریکای امروز فاصله از نخبه گرایی و کمرنگ شدن فرهنگ روشنفکری سیاسی بود.گرچه این مردم آمریکا بودند که انتخاب کردند و دموکراسی تنها یک روش است،اما این روش کمک زیادی به تغییر ساختار در پهنای گسترده دیپلماسی در آمریکای پسا اوباما کرد و همین امر مخالفین دموکراسی را قدرتمندتر میکند و مجال ایفای نقشهای بیشتر به بازیگران توتالیتر میدهد.
بنابراین جدا از اعتبار آمریکا وآینده جهان که تحت تاثیر آمدن ترامپ قرار خواهد گرفت، این انتخاب به زیان وجهه دموکراسی نیز تمام شد.مخالفین دموکراسی به سادگی میتوانند نتیجه انتخابات آمریکا را دستاویزی برای حمله به روشهای دموکراتیک قرار داده و به بهانه انکه یک انتخابات "مردمی" میتواند نتیجه ای بنام ترامپ داشته باشد،آن را کنار بگذارند.
 
امید به جوانان آینده ساز آمریکایی: اما همه ماجرای انتخابات امریکا به همین موارد ختم نمیشود. باوجود انتخاب ترامپ و گسست اجتماعی که در در حال رخ دادن است،نگاهی به آمار موجود میتواند حامل این پیام باشد که اندیشه ترامپیست آنچنان راه همواری هم برای جلو رفتن ندارد.در انتخابات آمریکا همانطور که انتظار میرفت اقلیت های اجتماعی شامل ادیان غیر مسیحی،رنگین پوستان،لاتین تبارها و مهاجران آسیایی و...گرایش بالای 75درصدی به کلینتون داشتند.از طرفی آمار موجود نشاندهنده اقبال نسل جوان آمریکایی به کلینتون است. میانگین سنی 53 درصد رای دهندگان به ترامپ را افراد دارای 45 تا 65 سال تشکیل میدهند درحالیکه 63درصد رای دهندگان به کلینتون سنین میان 19 تا 39سال را دارا بودند.همچنین 52درصد رای دهندگان به ترامپ را کسانی با تحصیلات دیپلم(یا کمتر) تشکیل میدهند درحالیکه 58درصد طرفداران کلینتون دارای تحصیلات تکمیلی دانشگاهی بودند. این مشاهده میتواند امیدی باشد برای نسل فردای آمریکا که گویا باوجود سن کمتر تمایلی به اندیشه ترامپی نداشته و نگاه واقعگرایانه تری به اوضاع دارند.
پس این انتخابات را نمی توان شکست کلینتون دانست. بلکه پیروزی متعصبان ناراضی طبقه متوسط آمریکایی از حاکمیت، عنوان مناسبتری برای آن به نظر می رسد. پیروزی اندیشه خفته ای که در سرتاسر جهان در حال بیدار شدن است. از آلمان و انگلستان و دانمارک تا لهستان و آمریکا و از کشورهای توسعه نیافته گرفته تا فرانسه؛ مهد رمانتیسم اروپایی. این گفتمان خصمانه فرهنگ ساز که همچون خزنده ای مرموز در حال خزیدن به جلوست، به این دلیل فرصت خودنمایی پیدا کرده که که نئولیبرالیسم همچون گذشته حرف نمی زند و عمل نمی کند. گرچه نئولیبرالیسم همچون تنه محکم درختی کهنسال است که برای ریشه کن کردنش تبر محکمتری نیاز است و به این سادگی خم شدنی نیست. اما احوالات این روزها نشان می دهد به ورطه تکرار افتاده و جذابیت های ظاهری ندارد. و این عرصه خالی مناسبترین میدان برای یکه تازی های پوپولیسم افراطیست.
اکنون نباید عجله کرد. باید منتظر بود و دید دراین میدان آماده،ترامپ به وعده هایش عمل میکند و "آمریکای از دست رفته" را بازمیگرداند؟یا موجب فروپاشی همان مقدار اعتبار باقی مانده کشورش خواهد شد و به قول چامسکی جامعه شناس برجسته امریکایی:"این فرد وحشی که با یک انگشت روی یک دکمه میتواند جهان را نابود کند ،جنگ جهانی سوم را به را خواهد انداخت"؟
نظرات
آخرین اخبار