«تانگوی شیطان» غایت تکامل چیزی است که از آن تحت عنوان «سینمای هنری» یاد میکنن، همچون «مالیخولیا»ی فونتریه، «تانگوی شیطان» تار تماشاگر را در همان سکانس نخستین میخکوب میکند.
در واقع در سراسر فیلم این طبیعت سوبژکتیو جو بوده که واقعیت را خلق میکند! او یک زن است! نیمفومانیایی بودن زن فرع قضیه است. به هرحال این طبیعت سوبژکتیو رازورزی خاص خود را دارد: در یک آن نسیم پاییزی و رقص باد و برگ است و در آنی دیگر گردباد و طوفان و زلزله.
در فیلم الی، کارگردان میشل را در جهانی به تصویر کشیده که ملغمهای از مناسبات جنسی پیچیده، خیانت، عشق به فرزند، تنفر از والدین، پرخاشگری، بیاعتمادی و تنهایی است.
در فیلم های نافیلم پاراجانف همواره با مکان هایی روبر می شویم که از تمام بستارمندی خود تهی شده است و در دل یک سیر تاریخی گفتمانی به دگرسانی از اشیاء مختلف معنا یافته است.
برداشت اولیه مخاطب از این فیلم تماشای صحنههایی تاریخی از جنگ جهانی دوم است، اما به نظر من چهارچوب مفهومی فیلم ادامۀ راهی بوده که نولان با تلقین/Inception شروع کرده و در میان ستاره ای/Interstellar به نحوی تکامل بخشیده است.
بونوئل یک شیطان بزرگ است در تمامی ابعاد: از فیلم هایش گرفته تا چهره اش، از افکارش تا آنچه که خلق می کند. او حتی یک شاعر شیطانی است، آنقدر شیطانی که شعر را بر روی نگاتیو می نگارد.