کد خبر: 9165
تاریخ انتشار: 24 اسفند 1397 - 03:29
ندا کهریزی

 فراتاب - گروه بین الملل: پس از پیروزی بر اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده  توانست در میدان نظام بین‌الملل  یک دور پیروزی بزند و استراتژی مختص به خود را که برای جهان بدون رقیب قدرتمند و بدون ایدئولوژی تقابل‌جویانه شوروی اتخاذ کند. ایالات متحده به عنوان سردمدار نظمی نوین در جهانی تک قطبی ظاهر شد. نظمی که مبتنی بر اصول لیبرال دموکراسی بنا شده بود و منادی اصول آزادی‌خواهی،بازار آزاد،لسه‌فریسم،گسترش تجارت و ایده‌های مبتنی بر همکاری و هماهنگی میان دول در ساخت آنارشیک نظام بین‌المل شد.

در اصول سیاست خارجی ایالات متحده تاکید بر روابط همکاری‌ جویانه اقتصادی و سیاسی با سایر دولت‌ها اعم از کشورهای غربی و اتحادیه اروپا و چه آسیای مرکزی و آسیای شرق هرچند گاهی با گستره کم و یا زیاد، همواره وجود داشته‌ است. اما با روی‌کار آمدن دونالد ترامپ خط بطلان بر این اصول کشیده‌ شد. پس از انتخابات 2016 جهان با بازتعریف نقش، اهداف و منافع آمریکا در عرصه نظم بین‌الملل توسط دولت ترامپ، مواجه شد. تفاوت بین نگرش اقتصاد سیاسی دولت وی و دولتمردان پیش از او بسیار است. امری که در نوع سیاست اتخاذ شده وی محرز است شاید ایالات متحده در هیچ یک از دوره‌های تاریخ خود، اصول و اقداماتی اینچنین حمایت‌ گرایانه ندیده‌ بود. با نگاهی اجمالی به دوران ریاست جمهوری قبلی تفاوت فاحش در مبانی و نگاه اقتصاد سیاسی ترامپ قابل مشاهده است. دولت‌های قبل و بالاخص دولت اوباما بر حفظ و گسترش همکاری‌ها در ابعاد گوناگون با قدرت‌های دیگر و لزوم ارتباطات میان دول نظام بین‌الملل تاکید داشته‌ اند.

عملکرد دولت اوباما در راستای بهره از تکنولوژی‌ های نوین و با دیدی گسترده نسبت به نوآوری و بهبود بخشیدن به روابط با سایر کشورها در سطح بین‌ الملل بود که با استقبال و خوشایند جهانی مواجهه شد. دولت وی به ابعاد گوناگون فراصنعتی شدن به عنوان فرصتی برای شکوفایی بیشتر و گسترده‌تر اقتصادسیاسی ایالات متحده می‌نگریست. رویکرد دولت اوباما به روابط بین‌الملل، نگاهی بین‌المللی گرایانه لیبرالیستی مبتنی بر اصولی چون تجارت آزاد و برابری بود. در مقابل دولت ترامپ، آمریکا را کشوری که تا کنون هزینه‌های رشد اقتصادی سایرین را پرداخته و سایر دول بالاخص قدرت‌های اقتصادی آسیای شرق بدین کشور به چشم سواری مجانی نگاه می‌کردند، می‌داند و در پی تغییر بنیادین این وضعیت با کلام و اصول و ایده "اول آمریکا" برآمد.

دولت وی با بکارگیری ابزارهایی چون برقراری مجموعه‌ ای از قوانین رفع محدودیت برای تحریک سرمایه گذاری، ایجاد تعرفه های بالا فولادی و آلومینیوم برای تقویت صنایع اصلی، اظهارات مقتدرانه علیه انتقال اجباری اموال و تکنولوژی های فکری آمریکا بالاخص توسط چین، افزایش قابل توجهی در بودجه نظامی و تلاش برای به دست آوردن زمین بازی برای کارگران، شرکت ها و کشاورزان آمریکایی، محدودیت بر همکاری با مجامع بین‌المللی، خروج از نهادها و سازمان‌ها و رژیم‌های بین‌المللی و برقراری تعرفه‌ های تنبیهی و افزایشی بر کالاهای وارداتی (بالاخص کالاهای چینی) هدف بزرگتری را در قالب حمایت‌ گرایی و مرکانتیلیسم دنبال می‌کند. هرچند این اقدامات توانسته در کوتاه‌ مدت رشد اقتصادی را برای ایالات متحده رقم بزند اما در ابعاد بین‌ المللی نه تنها مثمرثمر نبوده بلکه همچون بومرنگی با اثری منفی به مراتب بالاتر به مبدا بازگشته‌ است. جنگ تجاری با چین نیز در راستای هدف حمایت‌ گرایی یا بهانه کمک به صنعت و کشاورزی و نیروی انسانی ایالات متحده پی گرفته‌ شده‌ است.

از پایان جنگ سرد چندین دهه می‌گذرد و هرچند کمتر کسی تصور می‌کند که بار دیگر دو قطب قدرت با دو بلوک با همان مختصات و گستره عظیم در مقابل یکدیگر زور آزمایی کنند اما امروزه در گوشه و کنار جهان شاهد بروز ویژگی‌ های جنگ سرد کوچک و بزرگی با ابعاد برجسته اقتصادی و تجاری هستیم. جنگ تجاری ایالات متحده و چین در کنه خود می‌تواند همان ویژگی‌ها را تداعی کند. دولت ایالات متحده با اعمال تعرفه 200 بیلیون دلاری بر واردات کالاهای چینی (اعم از کالاهای سرمایه‌ای، واسطه‌ای و مصرفی و تجهیزات ترابری و ...)جنگ تجاری میان این دو غول اقتصادی را آغاز کرد؛ نه تنها واشنگتن و پکن هزینه‌ هایی را  از قبل این اقدامات متحمل می‌شوند، بلکه با توجه به تاثیرگذاری اقدامات این دو رقیب، بر بسیاری از نقاط جهان و بر جنبه‌ های گسترده‌ اقتصادی هزینه‌هایی را تحمیل خواهد کرد. این سکه روی دیگری نیز دارد؛بسیاری بر این عقیده‌اند که میدان مبارزه تجاری آمریکا و چین، برنده دیگری جز این دو همرزم خواهد داشت و آن به امکان قوی آسیا و کشورهای آسیایی خواهند بود. سعی ترامپ بر سلطه و از میدان به در کردن رقیب قدر خود،موجب می‌شود چین حداکثر بهره را برده و به دنبال بازارهای مصرفی نوین باشد که آسیا گزینه مناسبی به نظر می‌رسد. البته چین تضمین دیگری را در قبال این قبیل اقدامات دارد؛ روسیه ... جدای از نگاه مشترک دو کشور در دیدگاه‌های سازمان مللی‌شان و رویکرد همگون‌وار در برابر رخدادهای بین‌المللی و منطقه خاورمیانه، در صورت تداوم این ضمانت هزینه اقدامات ترامپ بیشتر خواهد شد.

دولت کنونی ایالات متحده با گرایش به ایجاد مقررات حمایتی در پی حفظ اقتصاد صرفا ملی آمریکا است. سیاست حمایت‌گرایی که از مبانی مرکانتیلیسم است؛ به معنای ایجاد محدودیت بر جریان کالاها،سرمایه و صنایع وارداتی و البته نیروی کار در جهت بهره‌گیری از فرصت‌ها و منابع داخلی است.مرکانتیلیسم به بیان ساده بر اولویت منافع ملی دولت بر اقتصاد و روابط اقتصادی با سایرین تاکید دارد،بر خلاف نگاه لیبرالیستی قاعده بازی و همکاری در نظام بین‌الملل را مبتنی بر حاصل جمع صفر می‌داند.دولت ترامپ مطابق این نگرش باید مراقب دستاوردهای سایر رقبا خود(و امروزه منافع چین)باشد.و همینگونه هم بوده؛از نظر وی چین با هزینه ایالات متحده و با بهره‌گیری از فرصت‌هایی که این دولت فراهم آورده اقتصاد خود را حفظ و برتری بخشیده و این دوران باید پایان پذیرد.

هژمونی ایالات متحده بالاخص به جهت اقتصادی نیاز به فضایی جهت تنفس برای برخیزش دوباره در هوای سیستم اقتصادی بین‌الملل دارد و این از ملزومات حفظ و احیای لیبرال دموکراسی‌ها است اما تداوم این اقدامات که با حمایت‌گرایی خود را نشان می‌دهد می‌تواند هزینه‌های به مراتب سنگین‌تری را بر آمریکا به عنوان قطب این اندیشه تحمیل کند. چنانچه نشانگانی از آن نیز قابل مشاهده است. در حالی‌که کشورهایی چون ژاپن، چین و آلمان دارای مازاد تجاری (نرخ بالای صادرات نسبت به واردات کالا با توجه به پس‌انداز زیاد یک کشور) هستند، ایالات متحده به عنوان یک بازار مصرفی بزرگ که پس‌ انداز کمی جهت صدور به سایر کشورها دارد، دچار کسری بودجه است. تحمیل تعرفه‌ و مالیات‌های سنگین و اقداماتی از قبیل تعطیلی طولانی مدت دولت که خود اقدامی بی‌سابقه در تاریخ دولت‌های آمریکا تلقی می‌شود؛ مخالفت‌هایی را در داخل کشور و همچنین از سوی دیگر در خارج از ایالات متحده و در بین شرکای تجاری اروپایی نیز برانگیخته است.

اقدامات بی‌محابا دولت ترامپ صرفا به حوزه اقتصادی محدود نمی‌شود. در بعد دیپلماتیک و سیاسی نیز چندان نتوانسته همچون دولت‌های قبل از خویش دیپلماسی همکاری‌ جویانه مبتنی بر ایجاد توافقات و پیشبرد آنها را اجرا نماید. مذاکراتی که برای خلع سلاح هسته‌ای با کره شمالی انجام گرفت نشان از ذهنیت تمامیت‌ خواه وی دارد. هر چند شکست موقتی مذاکرات میان رهبران آمریکا و کره شمالی به معنای این نیست که صلح از میان رفته؛ اما نشان‌ دهنده این خواهد بود که همچنان مسیر دستیابی به دیپلماسی توافق و همکاری همه‌جانبه امری سخت بوده و نیاز به چکمه‌ های آهنین دارد و بار دیگر بر این امر تاکید می‌کند که اصول همکاری در میان دول نظام بین‌الملل اگرچه بعید نباشد،در اختیار قدرت‌های بزرگ است،البته در صورتی که رهبری چون ترامپ خط بطلان بر آن همکاری سخت وصول نکشد.شکست مذاکرات هانوی که بر سر معضل هسته‌ای کره‌شمالی انجام شد،ممکن است که در آینده پیش‌زمینه‌ای جهت اجرای توافق باشد.هرچند ترامپ ثابت کرده‌است که اصل وفای به عهد چندان در قاموس فکری وی نمی‌گنجد؛ شاهد بارز این مدعا نیز خروج از برجام و عقب‌ نشینی از معاهده فراپاسیفیک بدون در نظر گرفتن معاهده جایگزین، و همچنین تصمیم بر خروج از معاهده تجارت آزاد آمریکا شمالی (نفتا) که با مذاکره دوباره بر سر اصول اولیه معاهده‌ای که چندین سال از اجرای آن می‌گذرد موافقت نموده؛ است. باید قبول کرد که خروج ایالات متحده از توافق‌نامه‌ها و معاهدات،عملا قدرت اجرایی آنها را ا بین می‌برد.

جدای از تمام این مباحث باید گفت و نوشت که هزینه اقدامات ترامپ و ایدئولوژی مختص به وی را بیش از چین، کره شمالی، ایالات متحده، اروپا و سایر کشورها، ایدئولوژی لیبرال دموکراسی پرداخت خواهدکرد. چرا که بار دیگر ثابت شده که اصول اولیه این اندیشه توسط سردمدار آن در مقابل اصل منفعت ملی پا پس کشیده‌ است.

 

نویسنده: ندا کهریزی کارشناس ارشد روابط بین الملل

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار