فراتاب - گروه اندیشه: داخل اراده کلّی و ارادهی جزیی از خلال دستگاه پیچیده ای از میانجیگریهای سیاسی، چیزی است که خودآگاهیِ[1] دولتملت را میسازد، خودآگاهیای که به مثابه تمامیت انداموار (اندامهای داخلیِ متمایز، و مرتبطِ برهم تأثیرگذار) یا فرد عینی[2]، مورد توجه است.
بر اساس تلقی هگل، جنگ یک «برهه اخلاقی»[3] در زیست دولت ملت است و بنابراین نه رخدادی غیرمترقبه است و نه شر ذاتی. از آنجا که هیچ قدرت جهانیای در کار نیست که بر دولت ملتها حکمرانی کند و از آنجا که این موجودیت ها در راستای حفاظت از وجود و حاکمیت خود قرار دارند، تضادهایی که به جنگ منتهی میشوند اجتناب ناپذیرند. نیز دفاع از ملت، وظیفهای اخلاقی است، و آزمون نهاییِ میهن پرستی، جنگ است. «فداکاریِ به سود فردیت دولت، پیوند ذاتی بین دولت و تمام اعضای آن بوده و نتیجتاً وظیفه ای جهانشمول است» (عناصر فلسفه حق، بند325) .
افراد، در جریان فداکاری برای دولت، شجاعت خود را اثبات می کنند که مستلزم فراروی از توجه به منافع خودخواهانه و وجود مادّی محض است. «ارزش ذاتی شجاعت به مثابه گرایشی از ذهن، در هدفِ حقیقیِ مطلق و نهایی، یعنی در حاکمیت دولت یافت می شود. کارکرد شجاعت، عملیکردن این هدف نهایی است و وسیله رسیدن به این هدف، همانا فداکردن واقعیت شخصی است» (عناصر فلسفه حق، بند328).
به علاوه، جنگ در کنار فاجعه انسانی، بیماری و... محدودیت و آسیب پذیری و اوج زوال پذیریِ وجود انسانی را برجسته میکند، و سلامتی دولت را در بوتهی آزمایش قرار می دهد. هگل تحقیقاً ایدئآل «صلح ابدی»[4] ـ که کانت از آن دفاع کرده است ـ را به مثابه هدفی واقعی که انسان میتواند در راستای آن بکوشد، مورد توجه قرار نمی دهد. نه تنها حاکمیت هر دولتی قانوناً غیرقابل اسقاط است، بلکه هر اتحاد یا هم پیمانیِ دولتها نیز برخلاف منافع سایر دولتهاست.
ب) حقوق بین الملل
«حقوق بین الملل از روابط بین دولتهای مستقل نشأت می گیرد. به همین دلیل است که آنچه در حقوق بین الملل، مطلق به شمار می آید، شکل نوعی تعهد را حفظ می کند؛ چراکه حقوق بین الملل عملاً متکی بر اراده های مختلفی است که هرکدامشان، حاکمیت هستند» (عناصر فلسفهی حق، بند330) .
دولتها اشخاصِ منزویِ داخلِ جامعه مدنی نیستند که ـ در بافتار به هم وابستگیِ جهانی ـ در پی منافع شخصیشان باشند، بلکه دولتها موجودیت های کاملاً خودمختارند که هیچ ارتباطی از حقوق خصوصی یا اصول اخلاقی بین آنها نیست. هرچند از آنجا که دولت نمی تواند از داشتن روابط با سایر دولتها خلاص شود، می بایست دستکم حدی از به رسمیتشناختن هر دولت از جانب سایر دولتها در کار باشد. حقوق بین الملل تجویز می کند که معاهدات بین دولتها باید محفوظ باشند؛ اما این شرط جهانشمول، انتزاعی باقی می ماند زیرا این، حاکمیت هر دولت است که اصل راهنمای آن است و بنابراین، دولتها من حیث ارتباط با هم، تا به این حد، در یک وضع طبیعی[5] قرار دارند (وضع طبیعی در معنای هابزی یعنی حقوق طبیعی برای بقای شخص در کار است در حالیکه هیچ وظیفه طبیعی ای نسبت به دیگران در کار نیست).
«حقوق دولتها فقط ذیل ارادههای خاص آنها محقق می شود و نه ذیل یک اراده جهانی که به مدد قدرتهای استوار بر قانون اساسی، فراتر از دولتهاست. نتیجتاً این شرط جهانشمولِ حقوق بین الملل، تحقیقاً از تعهد فراتر نمی رود و آنچه که عملاً رخ می دهد این است که روابط بین المللیِ مطابق با معاهده، در پی انفصال این روابط، تغییر می کنند» (عناصر فلسفه حق، بند333).
پس مشخصاً اگر دولتها درصدد مخالفت با سرشت معاهدات خود برآیند و هیچ توافق قابل پذیرشی برای هریک از طرفین در کار نباشد، جنگ مشکلات را به شکل نهایی حل و فصل خواهد کرد. دولتها سعادت خود را بالاترین قانونِ حاکم بر روابط خود با سایرین می دانند؛ هرچند ادعای دولت در به رسمیت شناختن این سعادت کاملا متفاوت با مدعیات سعادت شخص در جامعه مدنی است. «دولت ـ این ذات اخلاقی ـ وجود معیّن خویش را دارد؛ یعنی حقوقِ دولت مستقیماً در چیزی واقعی تجسم یافته است... و اصلِ راهنمای کردار و رفتار دولت، فقط می تواند این وجود عینی باشد و نه یکی از انبوه اندیشه های جهانشمولی که به مثابه فرامین اخلاقی پیشنهاد شده اند» (عناصر فلسفه حق، بند337) .
[1]. self-consciousness
[2]. concrete individual
[3]. ethical moment
[4]. perpetual peace
[5]. state of nature
دیوید دوکت[1]
[1]. دیوید دوکت (David Duquette) استاد فلسفهی نوربرت کالج ایالت ویسکانسین، عضو انجمن هگل آمریکا و عضو بخش آمریکایی انجمن جهانی فلسفهی حقوق و فلسفهی اجتماعی
برگردان به فارسی: عدنان فلّاحی
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است