بخش نخست
فراتاب گروه بین الملل: انفال؛ مسئله، فاجعه، پدیده و فرآیندی وحشتناک در دنیای انسانی است، که اگر با استراتژی خاصی برای خوانش و درک علل واقعه آن برنیاییم به همان شیوه که بعثیزم در مقتضیات مکان-زمان خاصی انفال را واقع کرد عدم استراتژی درست و سکوت کردن در برابر چنین پدیده ای می تواند زمینه را برای تکرار مهیا بگذارد. از این رو برخورد تأویل گرانه با مسئله ی انفال به مثابه ی بافتی در هم پیچیده که از عناصر و عوامل خاص خود برخوردار است متون جدیدی را فراهم و تولید کرده که بصورت پیوسته در پیوندی تز- آنتی تزیک به فرآیند در آوردن آنرا مهیا می کند و بعد مکان- زمان آن کم رنگ و در عین حال مورد بررسی همه جانبه قرار می گیرد. شاید بزرگترین بعد فاجعه، روایت خود فاجعه است اما از آن بزرگتر به فراموشی سپردن آن است سکوت کردن و فراموش کردن انفال، خود فاجعه ای بزرگ و فاجعه آفرین است و همزمان که ظلمی است در حق قربانیان و انفال شدگان، ستمی است که به خود و تاریخ خود، اکنون و آینده نیز روا می داریم.
امروزه با گسترش عرصه جهانی شدن، همزمان با خطر نابودی هویت های قومی و ملی به حاشیه رانده شده، درعين حال فرصتهای تازه ای برای نمایش هویت این قوم ها فراهم گردیده است به معنی دیگر جهانی شدن همراه خود فرصت و چالش هایی نیز می آفریند که رویکردها و رهیافتهای هر قوم و ملتی در بررسی چالشها و استفاده از فرصتها می تواند آینده ی آنها را رقم بزند. از این رو بازخوانی همه جانبه و فرآیندی کردن این بازخوانی در مورد تاریخ خود و بخصوص پدیده های فاجعه آمیز به روند استفاده از فرصتها و بررسی چالشها و جهانی کردن هویت کردی کمک می کند و البته این بدان معنا نیست که بعد هویتی کردها در مسئله ی فاجعه خلاصه می گردد، این امر فقط بعنوان یکی از شاخص های امر واقع- تاریخ کردها بشمار می آید . اما خوانش و باز خوانی فاجعه بعنوان تاریخیت یک پدیده می تواند درک و شناخت صحیح تری از امروز و آینده پیش روی ما بگذارد.
مسئله ی زبان و فاجعه
بی شک خوانش هر فاجعه ای مانند دیگر ابعاد نوشتار در عرصه ی زبان و قرار دادهای آن جاری می شود و هر نوشتاری که با رویکردی خوانشگرانه و یا حتی روایت و بیان فاجعه به تحریر در آید، تلاشی است در راستای به زبان – کردن فاجعه.
اینجاست که با چالشهای خوانش فاجعه برخورد می کنیم و از مهمترین آنها شکست زبان از توضیح و توجیه سرنوشت قربانیان و درک معنای مرگ ، و شاید تنهامعني حقیقی فاجعه همین باشد. اگر به گفته ای ، زبان خانه ی هستی ما انسانهاست ، فاجعه که عامل ویرانگر هستی ماست نمی تواند در زبان جایگاهی داشته باشد و فاجعه نه تنها هستی نیست بلکه نیستی است و اگر منظر آدر نو را در این مدخل وارد کنیم؛ به گونه ای ، ابلهانه ترین کاری که در حق فاجعه می توان انجام داد، گره دادن آن به تعداد قربانیانش است اینکه فاجعه ای مثل انفال صد و هشتاد و دو هزار قربانی گرفته است یا یک نفر ، مسئله به مسئله ی مرگ گره می خورد و این مرگ است که زبان را از سخن راندن درباره ی خود ناکام می گذارد و زبان با پیوستن به قوه ی تعقل ، تفکر و علوم انسانی فقط و فقط می تواند در جهت کشف مکانیزمهای پدید آمدن فاجعه و افکاری که به فاجعه می گرایند و یا تأثیرات روانی ، اجتماعی ، سیاسی و ... فاجعه ، برآید و به بررسی آنها مشغول شود. از این رو چالش اصلی در اینجاست که فاجعه هویت خاصی ندارد و همین بی هویتی فاجعه مانع از شناخت و درک عمیق آن می شود ، به گونه ای که زبان ظرفیت سخن راندن از قبل و بعد از فاجعه را داراست اما وقتی که به خود فاجعه می رسد سکوت می کند به همین دلیل می توان گفت که فاجعه در فرا زبان واقع شده است و این امر شاید همان عامل معماگونگی فاجعه است. این مسئله ما را وا می دارد که هر گونه ادعایی مبنی بر توضیح و درک فاجعه را نه فقط خیانتی به قربانیان فاجعه قلمداد کنیم بلکه خیانتی است در راستای تحریف واقعیت تاریخی فاجعه. متأسفانه از آن بعد نیز که سخن گفتن بسیار از فاجعه، آنرا به امری روشن ،قابل فهم و جزئی پیش پا افتاده از زندگی روزمره ی ما انسانها تبدیل می کند و اگر استراتژی سخن گفتن از فاجعه ی انفال نیز ایجاد زمینه ای برای رعب و وحشت و یا به عکس، به سطح کشاندن عمق فاجعه باشد بی شک خود نوعی فاجعه است.
زبان / شعر و هنر / فاجعه
کلمات به تقلا می افتند
ترک می خورند و گاهی خرد می شوند به زیر بار
به زیر فشار سُر می خورند، می لغزند، نابود می شوند...
تی. اس. الیوت
رنج یکی از انواع «تجربه ی بد» است و "بد تجربه كردن" آن توسط هنرمند و شاعر مي تواند شعر و اثر هنري آن را به چالش بکشاند. می بینیم که تفاوت زیادی میان تجربه ی بد و بد تجربه کردن وجود دارد. اما اگر فرض کنیم هنرمند/ شاعر خوب تجربه کردن را آموخته و درونی کرده است یعنی اینکه تعیین اثر خود ذهنی فعال، اندیشمند و اخلاقی بزرگ دارد، آیا مسئله ی تجربه ی بد – با وجود تمام توانایی های منحصر به فرد هنرمند / شاعر می تواند در بافت اثر هنری/ ادبی عینیت بیابد؟
قبلاً به ناتوانی زبان از درک و شناخت خود فاجعه اشاره کردم این مسئله دامن گیر هنر و حتی شعر – با همه ظرفیتها و توانایی های زبان شعری نیز می شود . و فقط با توصیف وقایع و رویدادها و شعراندن آنها در کلیت خود وضعیتی انتزاعی می آفریند. در واقع گسست و نارسایی و عدم اینهمانی تجربه – بویژه تجربه رنج و زبان، مفهوم شکست کنش شعری را نیز تبیین می کند تا جایی که می توان گفت شعر خود یک نوع شکست است. نمونه هایی از توصیف و شعراندن تجربه بد – فاجعه ی انفال – در اشعاری کردی:
انفال در راه رفتن به میعادگاهی بر ما سد شد/ جیب هایمان را تفتیش کرد.../ نامه ها را پاره کرد...عکسها را آتش زد/ ترانه ها را در آستانه ی صدایمان قفل کرد/ انفال صبح بخیر مدرسه و/ عصر بخیر محله و/ شب بخیر منازل کوکه یی را دزدید/ انفال سلام را بر لب عاشقان غارت کرد
یا در جای دیگر در همین شعر: وای ... انفال درختها را فریب داد/ و خود برای شکار ماه کمین کرد/ به زنبورهای عسل زهر خوراند... برخورد توصیف گرانه ی شاعر از فاجعه ی انفال کاملاً قابل درک است و این نه از لحاظ توانایی شاعر و بد تجربه کردن اوست بلکه بیشتر به معماگونگی فاجعه گره می خورد و زبان شعر در راستای عینیت بخشیدن به خود فاجعه با رویکردی توصیفی و احساسگرایانه از عمق شکست خود می کاهد.
«شعر بالا گوشه ای از شعر "میعاد و روشنائی» از استاد رفیق صابر است» نمونه ای دیگر از استاد شیرکو بیکس ... انفال ... انفال / اگر این آب کشته شده را / تک به تک ما ننوشیمش / عشق سرچشمه و / عشق آب را/ درک نخواهیم کرد/ اگر این رنگ کشته شده را نپوشیم و / اگر این هوای خفه شده را نفس نکشیم/ هیچیک از ما زندگی نخواهیم کرد (یا ارزش نخواهیم داشت) . در اینجا نیز می بینیم با وجود توصیف ، شعر در پشت شعریت خود، عقلانیتی تازه و ملی گرایانه را نیز نهفته دارد و آشکارا ما را به نزدیکی انفال دعوت می کند. یا از همین شاعر در کتاب (چرا کانی سه رهه له مووت) ص 164 داریم كه از خدا می خواهد زبان تازه ای به او ببخشاید تا در وصف انفال شعری در خور بنویسد و می گوید ... من با زبانی که (قامتش) به زانوی کودکی انفال شده نرسد چکار کنم . من با شعری که دستش به گیسوی دختری انفال شده نرسد چکار کنم و ... در این شعر شیر کو بیکس با صراحت تمام از ناتوانی زبان شعر در شعراندن فاجعه انفال می نالد و به متافیزیک متوسل می شود. اگر یکی از وظایف و خصلتهای شعر و هنر را ، زیبائی شناسانه کردن امر واقع قلمداد کنیم پس زیبایی شناسی فاجعه، و زیبایی شناختی آن چگونه می تواند صورت گیرد؟ بی شک زیبایی شناسی رنج حتی اگر در چهار چوب اثر هنری / ادبی در حد شاهکار صورت گیرد ، دقیقاً به سبب همان زیبایی هنری / ادبی ، استحکام صوری و عینیت پذیری،به خودي خود بی معنایی، عمق، دهشت و زشتی فاجعه را مخدوش می سازد یعنی اینکه تبدیل فاجعه به يك مضمون هنري /ادبي عمق فاجعه را تقلیل داده و همزمان که مخاطب / خواننده از مفهوم آن احساساتی شده و رنج می برد، از بعد هنری / ادبی بودن آن لذت برده و این همان تناقضی است که میان فاجعه و هستی وجود دارد. به زبانی دیگر دریافت اثر هنری / ادبی به شیوه ای آشکار و یا ضمنی در بر گیرنده ی درجه ای از لذت زیبایی شناختی است پس تبدیل فاجعه به مضمونی هنری / ادبی عملاً می تواند خیانتی به قربانیان فاجعه تلقی گردد و هر چه توصیف هنری / ادبی قویتر باشد عمق این لذت در نزد مخاطب / خواننده و خیانت ناشی از آن نیز افزایش می یابد . این پارادکس جزء ذاتی بیان هنری / ادبی تجربه ی رنج است. در پایان این گفتار لازم است اشاره شود که هنرمند و شاعر در قبال تعهد خود به جامعه از هیچ تلاشی در بیان امر واقع فروگذار نیستند و مسئله ی پارادکس ذاتی بیان هنری / ادبی تاوان و گناه هنرمند و شاعر نیست اما به سطح کشیدن فاجعه توسط بیان هنری و ادبی می تواند چالش برانگیز باشد . به هر حال لازم است در کنار زبان هنری / ادبی – خوانش هایی در راستای کشف عوامل فاجعه و آثار فاجعه انجام شود اگر چه این خوانش ها- همانطور که اشاره شد می توانند از بطن فاجعه سخن بگویند و فقط به بررسی بعد و قبل از فاجعه می پردازند.
ادامه دارد ...