فراتاب ـ شهریار دادگر* | گلاره مرادی**:
از کودکی از جوکیمحله میترسیدم. یعنی گفته بودند که باید بترسم. خانۀ یکی از اقواممان حوالی آنجا بود و از همان ابتدا مادرانمان بهمان گوشزد کرده بودند که موقع بازی نباید نزدیک آن کوچه، کوچۀ «بچهدزدها» شویم. شنیده بودیم که خیلیها وارد کوچه میشوند و پس از مدتی دیگر خبری ازشان نمیشود.من و خیلی از همنسلانم به واسطۀ همین شنیدهها با آمیزهای از ترس و کنجکاوی نسبت به جوکیمحله (که امروز نامش «آهنگرکوچه» شده) بزرگ شدیم. هفت یا هشت سالم بود که از سر کنجکاوی بالاخره وارد کوچه شدم. نوجوانی با پوست تیره و پای برهنه سر کوچه بود. تا مرا دید، بلند داد زد: «برگرد برو» این اولین برخورد من با مهمترین محلۀ مهاجرنشین آمل و ساکنینش یعنی کولیها بود.
کولیها بهحق یکی از خاصترین گروههای مهاجر هستند که اگرچه با گستردگی زیادی در همهجای جهان وجود دارند، در عین حال از ناشناختهترین مهاجرانند. مردمانی که اساساً با «مهاجرت» تعریف میشوند. نه با سرزمینی که از آن آمدهاند و نه با سرزمینی که در آن زندگی میکنند. کولیها با آزادیی که این عدمِ تعلق با خود به ارمغان میآورد. کولیها تاریخچۀ مدون و مشخصی ندارند. گرچه روایتهای بسیاری را میتوان یافت که از ریشۀ هندیِ اجدادِ آنها میگوید. برای مثال در شاهنامه آمده که بهرام گور آنها را از هند به ایرانزمین آورده، یا گفته میشود که در زمان افشاریه، پادشاه هند آنها را به نادرشاه هدیه داد تا هنگامِ بازگشتن به ایران، از لشکرش محافظت کنند. آنها هم پس از رسیدن به ایران، دیگر هرگز به هند بازنگشتند. اما حقیقتِ قضیه آن است که این گروه، به لحاظِ فرهنگی، نه پایبندی ویژهای به تاریخچۀ گروهیشان دارند و نه علاقۀ خاصی. به همین دلیل، شاید این پرسش که کولیها اصالتاً اهل کجا هستند، چندان اهمیت نداشته باشد و حتی کلمه «غیریکجانشین» به جای «مهاجر» برای توصیفشان مناسبتر باشد. چراکه مهاجر کسی است که از جایی که به آن تعلق دارد و موردِ مقبولیت باقیِ ساکنان است، برای سکونت به جایی دیگر میرود. حال آنکه کولیها در هر شهری که زندگی کنند، همیشه به چشمِ غریبههایی دیده میشوند که به مردمانِ محلیِ شهر سنجاق شدهاند.
شاید این پرسش که کولیها اصالتاً اهل کجا هستند، چندان اهمیت نداشته باشد و حتی کلمه «غیریکجانشین» به جای «مهاجر» برای توصیفشان مناسبتر باشد.
کولیهای شمال هم مثل بسیاری از دیگر اقوام کولی، به صورت سنتی صاحبِ زمین نبودهاند. بنابراین کشاورزی نمیکردند و دام هم نداشتند. مردانِ کولی ابزارآلاتِ آهنی مثل سیخ و داس و … تولید میکردند و زنانشان آن ابزارآلات را برای فروش به روستاها میبردند. یا اینکه بعضاً موادِ اولیه را از روستا خریداری میکردند و به ایلی کوچگرد میفروختند. اما با صنعتی شدنِ شهرها و مکانیزه شدنِ ابزارها و همچنین اصلاحاتِ اراضی روستاها که روستائیان را (که مشتریانِ دائمیِ کولیها محسوب میشدند) ناچار به مهاجرت کرد، بسیاری از کولیها بهتدریج مشاغل سنتیشان را از دست دادند و زندگیِ خود را مطابقِ زندگیِ شهریِ امروز وفق دادند.
وقتی بعد از تقریباً پانزده سال دوباره به جوکیمحله وارد شدم، چیز زیادی از دوران کودکیم عوض نشده بود. تا وارد کوچه شدم دیدم کمکم سرها از پنجرهها و لای درها بیرون میآید. وقتی توضیح دادم برای چه کاری آمدهام و شروع کردند به صحبت کردن، فهمیدم نگاهها از سر ترس بوده و نه چیز دیگر. فکر کرده بودند از طرف شهرداری آمدهام. میگویند هر بار که کسی از طرف شهرداری برای بازدید آمده وضعیت ما بدتر شده، حتی اگر با وعدۀ کمک آمده باشد. دفعات بعدی که به کوچه رفتم، فهمیدم بیشتر از آنکه محلیها از جوکیها بترسند، آنها از محلیها میترسند. تمام طول مدتی که پای صحبتهایشان نشسته بودم چند جمله دائماً تکرار میشد: «ولله ما هم مثل شما آملی هستیم. پدرمان و پدربزرگمان همینجا در آمل به دنیا آمدهاند.» بهزاد، که مداح حسینیۀ کوچک محله است، با حالتی عاجزانه میگوید: «ما هم مازندرانی حرف میزنیم. مسلمانیم. ماهِ محرم، ما هم مثل شما عزاداری میکنیم.» انگار غریبه و بیدین خوانده شدن، زخمی بر روح این مردم برجای گذاشته است و حالا دارند تمام تلاششان را میکنند تا بفهمم نه بیدینند و نه غریبه.
از یکی از پیرمردهای محل در مورد پیشینۀ کولی میپرسم و اینکه بین تهران و آمل رفتوآمد میکنند یا نه. میگوید: «تعداد کمی از خودمان به تهران میرویم، اما اقواممان از تهران و شهریار در مناسبتها میآیند آمل.» و به پنجرهای اشاره میکند که چهار پنج نفر از آن دارند نگاهمان میکنند. ادامه میدهد که: «همینها از تهران آمدهاند برای عید دیدنی. میآیند به ما سر بزنند ولی وقتی میبینند ما نه جایی داریم که بتوانند راحت بخوابند، نه چیز کافی که ازشان پذیرایی کنیم، خودشان زودتر برمیگردند.» البته غیر از عید، برای عزاداریها و مهمتر از همه در مراسم عروسی، همۀ طایفه به آمل برمیگردند. با اینکه سن ازدواج پایین و چندهمسری در میانشان امری پذیرفته شده است، عروسی برایشان اهمیت زیادی دارد. همه باید در عروسی حضور داشته باشند. در هر جشنی که میگیرند، هرکدام مبلغی به صاحبِ جشن میدهند و بعد که نوبتِ شخصِ دیگری میشود که میهمانی برگزار کند، هرکس باید به همان میزانی که میزبان آن زمان به آنها داده بود، به او برگرداند. جمعآوری پول در جشنهایشان، ریشهای کاملا هویتی دارد و کارکردش بیشتر از هرچیزِ دیگری در انسجامِ گروه و بقای هویتِ گروهیشان است. بهزاد موتورش را پارک میکند و پسرش، که دستهای تراکت رستوران در دست دارد، از آن پیاده میشود. پسرش را نشانم میدهد و میگوید: «نمیخواهم او را به مدرسه بفرستم چون میدانم پسرم هم مثل خودم و خیلیهای دیگر بیشتر از دو سه کلاس نمیتواند تحمل کند. بچههای دیگر مسخرهاش میکنند.» میگوید: «چون سواد نداریم، کار خوبی هم گیرمان نمیآید. زنان محل میروند دستفروشی و گدایی، مردان هم یا کارگر روزمزدند یا مثل من برای رستورانها تراکت پخش میکنند.» از حرفهایش میشود فهمید که از محلیها خیلی گله دارند. میگوید با ما مثل جزامیها رفتار میکنند. راهشان را کج میکنند که از نزدیکی ما رد نشوند. یا به ما کار نمیدهند و یا پول ناچیزی در ازای کارمان بهمان میدهند. دو سه خانوادۀ محلی سابقاً اینجا زندگی میکردند اما وقتی فوت کردند، فرزندانشان حتی نخواستند خانههایشان را بفروشند. خانه را با اسباب و اثاثیه رها کردهاند به امان خدا.
میگوید با ما مثل جزامیها رفتار میکنند. راهشان را کج میکنند که از نزدیکی ما رد نشوند. یا به ما کار نمیدهند و یا پول ناچیزی در ازای کارمان بهمان میدهند.
میروم تا از مغازهداران محل در مورد وضعیت کوچه بپرسم. آقای یوسفی، که چهل سال است در نزدیکی کوچه مغازه دارد، جواب میدهد: «ما به آنها کاری نداریم، آنها هم به ما کاری ندارند. برایم از همبازیهای جوکیاش در کودکی تعریف میکند و میگوید زمانی که جوکیها همه آهنگر بودند، موقع ناهار و نماز مغازههایمان را رها میکردیم و خیالمان راحت بود که آهنگرها هستند و اتفاقی برای اموالمان نمیافتد.» محلیها و جوکیها با هم در آهنگرکوچه زندگی میکردند و حتی در مواردی با هم ازدواج هم میکردند. اما وقتی به سراغ جوانترها میروم اوضاع قدری فرق دارد. هر چه جوانتر بودند، شکایتشان بیشتر بود. میگفتند در جوی آب اوردوز میکنند، دعوا راه میاندازند و مشتریها را فراری میدهند. حتی یکی از مغازهداران میگفت میخورند به ما و کثیفمان میکنند. تغییر نگاهها به کولیها در طول سالیان را میشد از سن اهالی فهمید، انگار نسلبهنسل فاصلۀ بین محلیها و کولیها بیشتر و بیشتر شده و هر نسل نسبت به نسل قبلش بدبینانهتر به آنها نگاه میکند.
کولیها، مهاجرانِ دائمیِ شهرها هستند. از این جهت که گویی به هیچ مکانی تعلق ندارند و در هر شهری که ساکن شوند، پس زده میشوند. برخوردی که بهطور آگاهانه از جانبِ شهرداری و دولت و به شکلی ناخودآگاه از جانبِ مردم و حتی سازمانهای مردمنهاد اتفاق میافتد.
با اینکه برای دولت، تکتکِ افرادِ این طایفه بهعنوانِ یک «ایرانی» قابلِ قبولند، اما گروهِ آنها بهعنوانِ یک «قومیت» پذیرفته نیست. از طرف دیگر، اصلیترین سازمانی که مدام با این گروه در جدل است، شهرداری است. بهطوریکه بچههای کولی از کودکی میآموزند که از ماموران شهرداری باید ترسید. چراکه شهرداری (درواقع مأمورانِ شهرداریِ مقابله با دستفروشی و سدِ معبر) میتوانند آنها را از خانوادهشان بگیرند و به بهزیستی ببرند و چون این کودکان معمولاً شناسنامه ندارند، نمیتوان ثابت کرد که آن کودک فرزندِ چه کسی است، بنابراین ممکن است که دیگر هرگز به خانوادهاش بازنگردد.
برای دولت، تکتکِ افرادِ این طایفه بهعنوانِ یک «ایرانی» قابلِ قبولند، اما گروهِ آنها بهعنوانِ یک «قومیت» پذیرفته نیست. از طرف دیگر، اصلیترین سازمانی که مدام با این گروه در جدل است، شهرداری است.
اما پس زدنِ آنها از سوی مردم درحقیقت پسزدنی فرهنگی است. علت چنین رفتارهایی هم میتواند مثلاً ظاهر و رفتارِ متفاوتِ آنها و یا مشاغلِ ـ بهزعمِ اکثرِ ما ـ پست آنها باشد. بسیاری از مردم گمان میکنند که در پسِ ظاهرِ آفتابسوخته و بیچارۀ کولیانِ سرِ چهارراهها، بزهکارانی ثروتمند مخفی شدهاند. درحالیکه مسئله بسیار پیچیدهتر از این است. درحقیقت کولیها رابطهشان با اشیاء بسیار متفاوت است. به این معنی که در فرهنگِ کولیها، «مالکیت» تقریباً معنایی ندارد و یک شیء (پول، شناسنامه و یا هرچیزِ دیگری) مدام درحالِ چرخش بین مردمِ طایفه است. اساساً یکی از مهمترین دلایلی که تعدادِ کمی از آنها صاحب شناسنامه هستند نیز همین است. شیءای مانندِ «شناسنامه» که باید به اندازۀ تمامِ طولِ عمرِ یک نفر جفظ شود، معمولاٌ یا گم میشود و یا بهنحوی از بین میرود. به همین ترتیب، کولیها را نمیتوان در دستۀ مرفهانِ و یا فقرای شهری قرار داد. چراکه رابطۀ آنها با مسائلی مثل «نقدینگی» یا «درآمد» یا «خرجکردن» با باقی مردم متفاوت است. البته پسزدنِ آنها توسطِ مردم، معمولاً از سوی کسانی اتفاق میافتد که با فاصلۀ زیادی از آنها و براساسِ داستانها و شایعاتی که دربارۀ آنها وجود دارد، زندگی میکنند. اما مردمی که همراهِ آنها و در همان محلهها روزهایشان را میگذارنند، معمولاً مشکلی با آنها ندارند و در بسیاری از موارد، با آنها رابطۀ دوستی دارند و یا حتی با آنها وصلت میکنند.
اما علاوه بر همۀ اینها، رفتار سازمانهای مردمنهاد هم معمولاً ناشی از نپذیرفتنِ خصوصیاتِ هویتی و فرهنگی آنهاست. آنها معمولاً با پیشینۀ ذهنی و دید شخصیِ خودشان به آنها کمک میکنند، درحالیکه برخی میگویند که در بیشترِ مواقع، اینگونه کمکها، دخالت در سبکِ زندگی کولیهاست. بهعنوانِ مثال، به والدینِ کولی میگویند که کودکانشان نباید گدایی کنند و یا به کودکانِ آنها میگویند که پدر و مادرشان بیکفایتاند. درحالیکه مقولۀ «گدایی» برای کودکانِ این گروه، فارغ از کسبِ درآمد، فعالیتی هویتی هم محسوب میشود که کودکانِ آن طایفه را از باقیِ کودکانِ شهر جدا میکند. بنابراین زیرِ سوال بردنِ این مقوله، درحقیقت میتواند به مثابۀ زیرِ سؤال بردنِ هویت کودکانِ آنها تلقی شود.
کولیها گروهِ قومیتیای هستند که ویژگیهای فرهنگیشان جای خود را در فرهنگِ باقیِ مردم پیدا کرده است. ویژگیِ مهمِ هماهنگ شدنِ فرهنگِ کولی با فرهنگِ غالب مردم این است که آنها برای وفق دادنِ خودشان با شهری مثل تهران، ویژگیها و خصوصیات فرهنگیشان را بهکلی فراموش نکردهاند.
کولیها گروهِ قومیتیای هستند که ویژگیهای فرهنگیشان جای خود را در فرهنگِ باقیِ مردم پیدا کرده است. ویژگیِ مهمِ هماهنگ شدنِ فرهنگِ کولی با فرهنگِ غالب مردم این است که آنها برای وفق دادنِ خودشان با شهری مثل تهران، ویژگیها و خصوصیات فرهنگیشان را بهکلی فراموش نکردهاند. بهعنوانِ مثال، دیگر آهنگر نیستند اما «دورهگردی»ِ زنانِ آنها، جای خودش را به «دستفروشی» داده است. این موضوع میتواند حتی به عنوانِ نقطۀ قوتِ آنها نسبت به سایرِ اقوامی باشد که در شهری مثل تهران، لباس و لهجه و زبان و شغلشان بنا بر شرایطِ بیرونی بهکلی از خاطر میرود و در سبکِ زندگیِ شهری حل میشود.
جامعهای که در آن زندگی میکنیم جامعهای ناهمگن است. به این معنا که به تعدادِ گروههای قومیتیای که در آن وجود دارد، «عرف»ها و «درست و نادرست»های متنوعی هم در آن وجود دارد که هیچکدام هیچ برتریِ خاصی به دیگری ندارند. اما آنچه میخواهیم بگوییم این است که این ناهمگن بودن میتواند مبدأ و منشا تنوعی باشد که هویتِ گروهیِ مردم را تشکیل دهد. فرهنگها و آدابورسومِ گروههای مختلفِ میتوانند بر یکدیگر تاثیر بگذارند و در بسیاری از موارد، به یاریِ همدیگر بیایند و همدیگر را تکمیل کنند. درحقیقت شاید بتوان گفت که اساساً قومیتهای مختلف در تضاد با همدیگر معنی میشوند و همدیگر را جلوه میبخشند. درست مانندِ «رنگ»ها که در کنارِ همدیگر معنی پیدا میکنند و میتوانند زیباتر شوند.