کد خبر: 11375
تاریخ انتشار: 10 تیر 1399 - 21:15
دکتر مدرس سعیدی

فراتاب: بیشتر ما هنگام عبور از جاده‌های زیبا و پرپیچ و خم زاگرس، یا حتی از پنجره خانه‌‌های خود در شهرهایی مانند مریوان و پاوه، آنرا دیده‌ایم؛ همان دودِ سیاه پلشتی  را که بر فراز کوه‌ها یا در نشیبِ دره‌ها پدیدار می‌شود و در سال‌های اخیر از بسمهمان ناخوانده زاگرس شده، که گویی بخشی از چشم‌انداز تابستان‌هایِ منطقه ماست. ما نشسته در اتومبیل‌های خود، بی‌تفاوت از کنار آن می‌گذریم یا اگر خود را دوست‌دار طبیعت و دلسوز خاک و دیار خود بدانیم، در نهایت آهی نیز از سرِ افوسوس بر می‌کشیم و بر عاملان و مسببان آن نفرین می‌فرستیم. آن دود که از دور، جایی که ما  در کنج عافیت‌طلبی خویش نشسته‌ایم، مانند مه، گاه با حلقه‌هایی که به دورِ قله‌های دوردست می‌کشد، حتی  به نظر  ممکن است زیبا هم برسد، اما حکایت از دوزخی واقعی در آن بالادست‌ها دارد. آنجا «انفال» دیگری در جریان است. بلوط‌های کهنسالِ تنومند، داروَن‌ها و گلابی‌های وحشیِ زیبا، سنجاب‌ها، روباه‌ها، کبک‌ها، آشیانه پرندگان، حتی مارها و مورچه‌ها، طعمه آتش می‌شوند، هربار که این دودِ نحس بر فراز کوه‌ها و نشیب دره‌ها پدیدار می‌شود، زخمی عمیق بر تن  زاگرس و کردستان نشسته است و ما کمتر خم به ابرو می‌آوریم.

با نگاهی به پیکر زاگرس و تنِ رنجور کردستان، جای زخم‌های سال قبل و سال‌های قبل‌تر را هنوز می‌توان دید که التیام نایافته، زخم جدیدی بر پیکر آن وارد می‌شود. زخم‌هایی که زاگرس و طبیعت کردستان را به حال احتضار درآورده است.

در مملکتی که محیط زیست حتی جزء اولویت‌های آخر هم نیست و تدابیر مقابله با معضل از چند بخش‌نامه توخالی و دو عکس یادگاری مسئولان فراتر نمی‌رود؛ در جایی که بیشتر مردم بی‌تفاوتند و آنانی که بی‌تفاوت نیستند، بی‌عمل، تمام بار سنگین مسئولیت بر دوش معدود انسان‌های عمل‌گرا و دغدغه‌مندی مانند شریف باجور و مختار خندانی می‌افتد. انسان‌هایی از جنس عشق و فدارکاری که  درد را می‌فهمند و علاوه بر آنکه می‌فهمند نمی‌توانند نسبت به آن بی‌تفاوت باقی‌بمانند. منتظر دیگران نمی‌نشینند، خود پیشگام می‌شوند و کمر همت می‌بندند. با دستان خالی پنجه در پنجه دیو آتش می‌افکنند؛ در این گرمای تابستان که بسیاری از ما ماندن بر خانه و لذت بردن از سرمای کولر را، بر بیرون رفتن و حتی چند دقیقه قدم زدن، ترجیح می‌دهیم؛ به دلِ کوهستان می‌زنند، فراز و نشیب‌‌ها و گردنه‌ها را می‌پیمایند و بعد از رسیدن به آن نقطه دود گرفته که ما از دور از پشت شیشه اتومبیل‌ها و گاه پنجره خانه‌های‌مان نظاره می‌کنیم سینه در مقابل آتش و دود سپر می‌‌کنند. شاید که افروختن آتش از سوی یک فرد بی‌احتیاط، آدم منفعت‌طلب، یا آن‌کس که عامل اجرایی پروژه نابودی جنگل‌هاست، کسری از ثانیه بیشتر زمان نبرد؛ اما این نازنین‌ترین فرزندان وطن، با تحمل رنج و مشقت فراوان، ساعت‌ها و روزها با این آتش نادانی مبارزه می‌‌کنند؛ خسته و تشنه، زخمی و رنجور، اما برای مبارزه و جنگیدن مصمم.

آنان نیز مانند برخی از ما که صرفا به نگرانی اکتفا می‌کنیم نگرانند؛ نگران زاگرس و  فردای کردستانی که از بلوط‌های زیبا و مقاوم، خالی شده باشد؛ عمق فاجعه را در می‌یابند؛ بهتر از ما می‌دانند که دستان‌شان خالی است، فاجعه بس بزرگ و «ناصر» و یاری دهنده اندک، اما نمی‌توانند بنشیند و نظاره‌گر باشند. برای من که تاریخ خوانده‌ام، وجود این نوع انسان‌‌ها در دهه‌های گذشته، آن هنگام که گفتمان‌هایِ جامعه‌گرا غلبه داشت و فرد را به فداکاری برای مفاهیمی مانند جامعه، وطن، دین، حزب یا طبقه‌اجتماعی بر می‌انگیخت، چندان عجیب نیست. چنین آدم‌هایی همواره وجود داشته و تاریخ را به جلو رانده‌اند؛ اما در جامعه فردگرای امروز، که گفتمان لیبرالیسم و ارزش‌های فردگرایانه نظامِ سرمایه‌داری در آن مسلط‌اند، وجود انسان‌هایی از جنس شریف باجور و مختار خندانی، عجیب و همزمان مایه امیدواری بسیار است. در جامعه‌ای  که در آن  فساد و اختلاس و ارتشا از سویی و فردگرایی و خودنمایی و مصرف‌گرایی از سوی دیگر، بیداد می‌کند؛ چنین انسان‌هایی حکم کیمیا را دارند. آنچه اینان را به فداکاری وا می‌دارد؛ عشق سرشار آنان به جامعه و وطن است. اگر ابراهیم‌وار دل به آتش می‌زنند و فرهادوار به کوهستان، در راستای دغدغه‌های اجتماعی و غم جمعی آنهاست. با نگاهی به کردار و رفتار و نوشته‌های شهید شریف باجور و شهید مختار خندانی، می‌توان فهمید که دغدغه‌های محیط زیستی آنها، تنها بخشی  از مجموعه دغدغه‌های اجتماعی آنها بوده است.

دوستی نقل می‌کرد که در مراسم یادبود شریف باجور در مریوان، کاک مختار خندانی را دیده و به شوخی پرسیده بود که  جریان چیست، چرا تو همه جا حاضر هستی؟ مختار هم در جواب گفته بود وقتی دردها و  مصیبت‌ها مانند بختک به جان‌مان افتاده و همه‌جا حاضرند، من چرا نباشم، هرجا می‌روم مصیبتی قبل از من نازل شده است.»

مصیبت بزرگ برای ما، از دست‌دادن چنین آدم‌هایی است. هنوز مرگ شهید شریف باجور را از یاد نبرده بودیم که مختار خندانی را زدست دادیم. پاوه و مریوان که در چند دهه اخیر، بیشتر از هرزمان دیگری در تاریخ، به دلیل ارتباطی که بین مردم آنها به وجود آمده است، به هم پیوسته بودند؛ اکنون این درد مشترک آن‌ها را بیش از پیش به هم نزدیک کرده است. مریوان و پاوه امروز داغ‌دار بهترین فرزندان خود هستند. چه مصیبت بزرگ و درد عظیمی است، شهادت مختار و بلال و یاسین، انسان نمی‌داند سوگوار و اندوهگین داغ این بهترین فرزندان کردستان باشد؛ یا از بی عملی و عافیت‌طلبی خویش خویش شرمنده، یا نگران نابودی زاگرس که پس از فرزندانش همچنان می‌سوزد.

 

نویسنده: مدرس سعیدی، دکترای تاریخ و عضو هیات علمی بنیاد دایره المعارف اسلامی

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار