فراتاب – گروه اجتماعی: انسان امروزی هرگز از زندگی اشباع نمیشود و مهمترین منشا اضطراب وی در جهان امروز، همین اشباع نشدنهاست.
وبر در مقاله ی «علم در مقام حرفه»، عبارتی درخشان دارد: «برای یک انسان متمدن مرگ هیچ معنایی ندارد. هیچ معنایی ندارد چون اگر زندگی فردی یک انسان متمدن در متن پیشرفت نامحدود قرار گیرد، بنا به معنای درونی خود، هرگز نباید به پایان برسد؛ چون برای کسی که در حال پیشرفت است، همواره گام دیگری وجود دارد که باید به جلو بردارد ... ابراهیم پیامبر یا دهقانان روزگاران کهن، در حالی میمردند که پیر و از زندگی اشباع شده بودند ... برای آنها هیچ معمایی وجود نداشت که طالب حلش باشند. بنابراین «به حد کافی» زندگی کرده بودند. اما انسان متمدن .... شاید از زندگی خسته شود، اما اشباع نخواهد شد» (وبر، 1389: 162).
«به حد کافی» عبارت درخور توجهی است؛ «به حدکافی زندگی کردن»، «به حد کافی داشتن»، «به حدکافی خریدن»، «به حدکافی زیبا بودن»، «به حد کافی گشتن»، «به حدکافی خوردن» و هزاران به حدکافیهای دیگر، چگونه تعیین میشود؟ این «کفایتها» را چه کسی تعیین میکند؟ در زمانهای گذشته چشم افراد به خودشان و نهایتا چند نفر دور و برشان بود، بنابراین خیلی زود احساس «کفایت» و در پی آن «رضایت» معطوف به آن حاصل میشد، ولی امروزه چشم ما به خودمان، سلبریتیهای مختلف و متعدد، اینفلوئنسرها، بلاگرها، سیاستمداران و هزاران فرد دیگر است که شاید حتی اسامی بسیاری از آنها را به درستی نتوانیم تلفظ کنیم. افراد مهم، مرجعها، دیگریهای مهم، الگوها، قهرمانها و ... از مرز شمارش، گذشتهاند و روز به روز با هجمهی اخبار، تبلیغات و اطلاعات در دسترس، زیادتر و زیادتر میشوند. بنابراین، هرچه پول داشته باشیم، باز هم کم است و کفایت نمیکند، هرچقدر زیبا باشیم باز هم کافی نیست، هرچقدر خوش اندام باشیم باز هم کم است و میگردیم و نقصی پیدا میکنیم، هرچقدر لباس داشته باشیم، باز هم چیزی نداریم و کفایت نمیکند و هرچقدرهای دیگر که برای همهی ما آشنا است. مقایسههای بیپایان خواستهها و نیازهای بیپایان چیزی است که به وضوح با آن روبرو هستیم.
خروجی این کافی نبودنها، میشود بیشتر و بیشتر احساس کمبود و نیاز کردن و در نتیجه، مصرف آنچه به این نیازها و کمبودها، پاسخ دهد. به عبارتی امروزه ما «مصرفکنندگان نمونه» شدهایم، که هرچه بیشتر و بیشتر به سرمایهداران سود میرسانیم و به رغم خرید خدمات و کالاها و امکانات بیشتر، باز هم بیش از همیشه احساس ناخشنودی داریم، چرا که «چرخه تولید نیاز، مصرف و دوباره نیاز» با تکنیکهای مختلف و به دلایل گوناگون، بیش از هر زمان دیگری با سرعت در حال تشدید است و زیر این چرخ دندهها، له میشویم، بیآنکه بفهمیم جریان چیست و ماجرا از چه قرار است؟
اما سؤالی که ذهن ما را درگیر میکند آن است که چرا جهان امروز، جهان «کافی نبودن، کفایت نکردن و کمبودن» شده است؟ چرا در این جهان ما هرگز سیر و اشباع نمیشویم؟ در این خصوص میتوان به چند دلیل اصلی اشاره کرد:
- دموکراسی و اضطراب: الکسی دو توکویل در همین زمینه به رابطهی میان برابری و احساس آزار دهنده معطوف به آن اشاره میکند. وی بیان میدارد زمانیکه نابرابری قانون اصلی جامعه است، بزرگترین اختلافها هم به چشم نمیآید، ولی زمانیکه همه چیز کمابیش برابرند، کوچکترین اختلافها هم به چشم میآید. او در مورد کشور آمریکا و آمریکاییها به همین دلیل استناد کرده و دلیل افسردگی آمریکاییها را برهمین اساس، توضیح میدهد. چون در آمریکا هرکس میتواند برحسب استعداد و شانس، جایگاه خود را تغییر دهد و به عبارتی پس از برچیده شدن نظام اجتماعی سلسله مراتبی، دیگر هیچ محدودیتی برای آنچه به طور مشروع میتوانیم از زندگی انتظار داشته باشیم وجود ندارد. توکویل بیان میدارد که شهروندان فقیر دائما خود را با ثروتمندان مقایسه کرده و باور دارند که روزی مسیر آنها را خواهند پیمود. همین دلیل، کافی است تا فرد در راه دستیابی به الگوها و افراد مورد نظر خود، مضطرب شود، خود را عقب حس کند، از خود راضی نباشد و حتی در برخی از مواقع به سرزنش خود دست بزند.
- انتظارات و ناخشنودی:
روسو، بیان می دارد که ثروتمند بودن فقط پول داشتن نیست، بلکه داشتن هرچیزی است که ما می خواهیم و در واقع امر مطلقی نیست، بلکه در رابطه با خواستههایمان نسبی است. هرگاه چیزی را طلب میکنیم که استطاعتش را نداریم فقیر به حساب میآییم، هرچند اگر پول زیادی داشته باشیم؛ و هرگاه که احساس رضایت کنیم، ثروتمند هستیم، حتی اگر اموال اندکی داشته باشیم.
به زعم روسو، دو راه جهت غنیتر کردن آدمها وجود دارد: یا به آنها پول بیشتری بدهیم و یا خواستههایشان را محدود کنیم. جوامع مدرن در گزینه اول موفق بودهاند؛ اما با افزایش دائمی خواسته های افراد همواره آنچه را که تولید کردهاند خنثی کردهاند و در اصل در مورد راه دوم، موفق نبودهاند. به همین دلیل خواستههای انسان امروزی روز به روز گستردهتر میشود و بیپایان بودن این خواستهها دلیلی است بر کفایت نکردن منابع در دسترس برای پاسخ به این نیازها و در نتیجه حس ناخشنودی و عدم رضایت حاصل از اضطراب. بشر امروزی به واسطهی مصرف بیشتر و مصرف خاص و متمایز، منزلت، پرستیز و جایگاه اجتماعی کسب کرده و در نتیجه فقدان این مصرف سبب اضطراب مربوط به خدشهدار شدن منزلت میشود.
- کمیشدن موفقیت در سایه سرمایهی اقتصادی
آنچه در جامعه مدرن دیده میشود، تغییر تعبیر از موفقیت است؛ به این معنا که، کسب و افزایش ثروت مادی، هدف نهایی از تحصیل، شغل، ازدواج و .... است و نتیجهی نهایی این ایده، تسلط کسب و کار بر تمام ابعاد زندگی و اولویت ارزشهای مادی بر ارزشهای معنوی است. میزان موفقیت یک فرد را عموما با میزان داراییهای وی سنجیده و معیار بودن مدل ماشین، رقم حساب بانکی، متراژ و محل خانه، تعداد کارخانه و ... همگی از کمیشدن مفهوم موفقیت در سایهی سرمایه اقتصادی خبر دارد.
- رباتهای انساننما، مصرف و پیروی از طبقهی حاکم:
نگاه آنا فروید در این زمینه درخور توجه است؛ وی در ادامه رویکرد پدر و همچنین پسرعمهاش (ادوارد برنیز)، افراد انسانی را موجوداتی غیرعقلانی فرض میکند. اما تفاوتی در نظر زیگموند فروید با دخترش وجود دارد؛ به این معنا که زیگموند فروید معتقد بود میتوان انسانها را به درک نیروهای پیش راننده و ناخودآگاه خود نائل کرد؛ اما آنا فروید معتقد بود که علاوه بر مورد فوق، میتوان به انسانها آموخت که نیروهای درونی خود را کنترل کنند.
نکته اینجاست که آنا فروید معتقد بود اگر انسانها از چارچوب قوانین اجتماعی پیروی کنند آنگاه بخش خودآگاه آنان آنقدر در برابر ناخودآگاه، قوی خواهد شد که میتواند به راحتی بر آن غلبه کند. اما با یک تأمل میتوان به این نتیجه رسید که پیروی از این چارچوب به معنای پیروی از خواست و اراده واعظین این قوانین یعنی طبقه مسلط و حاکم است، چراکه مهمترین صاحبان این قوانین قدرتمندان هستند؛ و در اثر استمرار این امر، افراد تنها رباتهایی میشوند که توسط قدرت حاکم به وسیله ابزار گوناگون(تبلیغات، روانکاوی و ...) کنترل شده و شأن آنها در حد رباتها تقلیل پیدا خواهد کرد. در همین راستا، مارکس و انگلس در پارهای از تحقیقاتشان نشان دادند که انگارههای طبقه حاکم در هر دوره، انگارههای حاکم هستند؛ بدین معنی که طبقهای که نیروی حاکم جامعه است، در عین حال نیروی فکری جامعه نیز هست. ایدئولوژی در این مفهوم بیانگر منافع طبقه مسلط است و انگارههایی که ایدئولوژی را میسازند انگارههایی هستند که در هر دوره تاریخی خاص، جاهطلبیها، دلبستگیها و تأملات آرزومندانه گروه های مسلط اجتماعی را تجسم میبخشند. اما بازنمایی روابط طبقاتی به صورتی وهمآمیز و غیرواقعی توسط ایدئولوژی، تا آن جاست که این انگارهها، ماهیت و موقعیت نسبی طبقات مورد نظر را به درستی تصویر نکنند بلکه برعکس روابط را به گونهای نادرست جلوه دهند که گویی با منافع سایر طبقات دمساز و هماهنگ است(مددی، 1386: 157).
یکی از نقدهای جدی بر دیدگاه آنا فروید، پارادوکس دموکراسی است؛ به این معنا کنترل مردم از بالا به واسطهی ابزارهای مختلف تبلیغاتی و رسانهای، دقیقا متناقض با دموکراسی و به بیانی همان رواج استبداد است. منظور آن است که به نظر می رسد دموکراسی بر خلاف آنچه که طرفدارنش بیان میکنند، این قابلیت را دارد که منجر به روی کار آمدن دیکتاتوری گردد. نمونه تاریخی چنین رویدادی را به وضوح میتوان در روی کارآمدن حزب ناسیونال سوسیالیسم در آلمان و وقوع جنگ جهانی دوم دید. اگر بخواهیم این نقص پارادوکسیکال در دموکراسی را صورتبندی تئوریک کنیم به چنین گزارهای خواهیم رسید: سیستم دموکراسی در عمل میتواند منجر به روی کار آمدن ضد خود شده و در واقع، کنترل بر ذهن افراد از طریق مرجع قدرت، یکی از نشانههای توتالیتاریسم است. هانری لوفور (1388)، در کتاب تروریسم و زندگی روزمره، توتالیتاریسم را زمانی تحقق یافته میداند که نه ابزارهای اعمال قدرت بیرونی، بلکه خود فرد، خود را وادار به انجام کارهای مورد نظر سیستم کند. وی میگوید تحقق کامل توتالیتاریسم هنگامی رخ می دهد که ذهن فرد به عنوان عامل سرکوبکننده، جای عوامل قهری بیرونی را بگیرد؛ در اینصورت پیش از آنکه فرد دست به کاری ناسازگار بزند، فیلتر ذهن او مانع از انجام این کار خواهد شد.
با توضیحات ذکر شده میتوان چنین خلاصه کرد که، چیرگی روزافزون ایدئولوژی حاکم در متن و بطن زندگی امروز ما جاری است و روز به روز از طرق گوناگون (روزنامه ها، تلویزیون، تبلیغات و در کل رسانهها)، ارزش های طبقه حاکم به عنوان ارزشهای اصیل، پسندیده و درست مطرح شده و سبب می شوند که سهم آنچه مینماییم شوپنهاوری نسبت به آنچه هستیم شوپنهاوری، از ارزش بالاتر و اهمیت بیشتری برخوردار شود. ایدئولوژی حاکم آنچنان چیره میشود که قدرت هرگونه اقدام و عمل متعارض با خود را میگیرد. به بیانی این ایدئولوژی بر افراد سایر طبقات یا شاید بهتر بتوان گفت توده مردم نوعی اعمال سلطه میکند.
در نتیجه، آنچه به انسانها حس رضایت، خشنودی و اعتماد به نفس میدهد اقداماتی است که از طریق آن، خود را به دیگران مینمایند و بازخوردی است که از طرف آنان دریافت میکنند. در نتیجه این امر، افراد به دنبال ایدئولوژی حاکم بر جامعه رفته، غافل از آنکه این کار قاتل خشنودی و رضایت آنها خواهد شد؛ حداقل به این دلیل که فردی که به دنبال راههایی برای هرچه بهتر نمایاندن خود در نظر دیگران است و به دنبال پیروی از ایدئولوژی حاکم است باید این کار را از طریق عینیات انجام دهد، اما مگر چند درصد از جامعه توانایی رسیدن به طبقه حاکم را دارد؟ رسیدن به طبقه حاکم که افراد در این روند، در پی مقایسه و رسیدن به آن هستند منابع بسیاری میخواهد، اما مگر ممکن است افراد عادی بتوانند به منابعی برابر با آنها برسند؟
شاید بهتر باشد چگونگی عملکرد این ایدئولوژی را بیشتر توضیح دهیم. ایدئولوژی مردم را به سمت گروهی جلب میکند که در نظر مردم قهرمان و رهبر هستند. به بیانی تمامی سلبریتیها، اینفلوئنسرها، بلاگرها و ... در نظر مردم- با تأکید بر مردم عادی یا به تعبیری عوام- مانند یک رهبر و قهرمان قوی هستند که از شخصیتی کاریزماتیک برخوردار بوده و با فره خود، مردم را به سمت خود جلب میکند. از طرفی سلطه قانونی هم از طریق حمایت ساز و کار قانونی از ایدههای مسلط طبقه حاکم، خود را نشان میدهد. نهایتا این که ایدئولوژی از طریق اعمال این دو نوع سلطه[1] به یک هژمونی دست مییابد. تا جایی که به گفته مارکس، «تفکرات ایدئولوژیک» اشباحی هستند که در ذهن افراد شکل گرفته تا زندانیان را بدون نیاز به میله زندان در سلول نگاه دارند.
در نهایت جریان هرچه هست، ما باید جهت خشنود شدن و رهایی از اضطرابهای منزلتی موجود یک راهکار پیدا کنیم و به قولی باید در مقابل ایدئولوژی حاکم گزینههای جایگزینی ارائه دهیم تا بتوانیم از آرامش بیشتری برخوردار شویم. اما چگونگی تحقق این امر نیاز به فکر و اندیشه بسیار دارد و پیدا کردن این راهکار، حلقهی مفقوده برای بشر امروزی است.
لازم به ذکر است که این نوشتار با تأملی بر مستند اضطراب منزلتی (status anxiety)، نوشته شده است. این مستند، براساس کتابی با همین نام، اثر Alain de Botton است که در سال 2004 چاپ شده است.
نویسنده:کارشناس ارشد مدیریت توسعه از دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران. mollaie.maryam@ut.ac.ir
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است
منابع:
- لوفور، هنری (1388). تروریسم و زندگی روزمره، ترجمه امیرهوشنگ افتخاری راد، چاپ اول، انتشارات فرهنگ صبا، تهران.
- مددی، مجید( 1386). برداشت های مارکس از ایدئولوژی، نامه فلسفه، شماره 14 و 15، صص 166- 151 .
- وبر، ماکس(1389). دین، قدرت و جامعه، ترجمه احمد تدین، انتشارات هرمس، چاپ چهارم، تهران.
- Status Anxiety Documentary (2008).
- The Century of the Self Documentary (2002).