فراتاب_ گروه فرهنگی: «اگر وارد زندگی شوید، نمیتوانید آن را به وضوح ببینید: بیش از اندازه از آن رنج میکشید یا لذت میبرید.»/ (جولین بارنز، طوطی فلوبر ترجمه الهام ناظری، 1396: 175)
جولین بارنز نویسنده ی چندین کتاب داستان، مقاله و رمان، از جمله رمان "درک یک پایان" برنده ی جایزه بوکر در سال ۲۰۱۱ و رمان تحسین شده ی هیاهوی زمان (2016) است. وی همچنین مترجم مجموعه نوشته های آلفونس دوده تحت عنوان در سرزمین درد (2002) است. از کتابهای متأخر او میتوان به "تنها داستان" (2018) و "باز نگاه داشتن چشم : مقالاتی در زمینه هنر" (2015) اشاره کرد. با این تفاسیر بسیاری از منتقدان رمان "طوطی فلوبر" (1984) را ارزنده ترین کتاب وی میداند. کتابی که به جرأت میتوان آن را از بهترین نمونه های ادبی پسامدرن دانست.
طوطی فلوبر نه رمان شخصیتهاست نه رمانی قصه گو. همان گونه که از عنوان کتاب انتظار میرود محوریت اصلی این کتاب حول نویسنده ی رمان فاخر مادام بوواری و طوطی الهام بخش وی در خصوص رمان ساده دل میگردد. امّا این گردش تا به چه اندازه مورد تأیید است؟ آیا براستی تنها دغدغه ی بارنز انتخاب میان چندین طوطی منتسب به فلوبر است؟ هرگز!
این رمان اگرچه در ظاهر اقتضای نامش را برآورده میکند اما در واقع هم فلوبر و هم طوطی را تنها در جایگاه نمادین برای هنر و واقعیت می بیند. جولین بارنز از همان ابتدا با اشاره به مجسمه های فلوبر و وضع اسفبار آنها نقبی به سیطره ی هنر می زند. فلوبر به عنوان نماد تمام عیار هنرمند ساییده و کهنه شده است. این رمان که به فاصله ی سی سال از جنگ جهانی دوم به نگارش درآمده است مدعی است که جهان رو به زوال قرن بیستم –یا حتی قرن بیست و یکم- فضایی برای هنر متعالی «فلوبری» باقی نگذاشته است. شاید «هنرمتعالی فلوبری» برای مخالفان این نویسنده فرانسوی که رمانهایش به واسطه ی تصاویر مستهجن و ساختارشکن خود کماکان در برخی از نقاط زیر تیغ سانسور میرود خنده آور باشد. اما بیایید از منظر دیگری نگاه کنیم؛ منظری تا حدی روانکاوانه. فلوبر با روشی فرویدی، پیش از فروید، نهاد سرکش بشری را مورد نقادی قرار داد و معتقد طبیعی بودن این سرکشی بود. فلوبر با به تصویر کشیدن وجوه غیرقابل انکار بشری از خوانندگانش التماس دوری از آن صفات را دارد. «عموم مردم خواستار آثاری هستند که با آب و تاب از توهماتشان تعریف و تمجید کند.» (جولین بارنز، طوطی فلوبر ترجمه الهام ناظری، 1396: 175)
بارنز در طوطی فلوبر نگرشی همسو با فلوبر را می گزیند. وی با بیان اتفاقات زندگی فلوبر و ادغام آن با تخیلات ادبی زوایای جدیدی را ایجاد میکند که اگرچه در واقعیت وجود خارجی ندارند امّا غیرممکن نیستند. رمان مذکور گویی در حین تدریس اخلاق به بیگناهی تمامی انسانها اشاره دارد. امّا مگر میشود؟ بله! وی با اشاره به عدم دانایی همه جانبه بشر از اتفاقات این موضوع را ممکن میکند. اگرچه ما با دید فلوبر نسبت به «لوییز کوله»، معشوقه جان در کف فلوبر از طریق زندگینامه های متعدد آشناییم امّا آیا دیدگاه زن شاعر را نیز میدانیم؟ بارنز به عبارتی بیان میدارد که برای تصمیمگیری نیاز به اطلاعات مکفی است امّا عدم اطلاعات دلیلی بر عدم وجود اخلاقیات نیست. از این رو بارنز همانطور که لوییز کوله را بیگناه میداند، همگان را بیگناه میداند و از سویی دیگر همانند فلوبر همگان را به پایبندی به اخلاقیات دعوت میکند.
از سویی دیگر با راویت «داستان محض» که روایت عاشقانه راوی داستان با همسرش الن است نقدی قدرتمندانه از مفهوم عشق در اختیار میگذارد. وی تمام مصائب عشق را که فردی در قرن بیستم تحمل میکند با مصائب عشق فلوبری مقایسه میکند و نتیجه میگیرد که راه گریزی وجود ندارد! برای بارنز زندگی مفهوم غریبی نیست.
«زندگی کمی شبیه کتاب خواندن است و، همانطور که قبلاً گفتم، اگر یک منتقد حرفهای قبلاً تمام واکنشهای شما به یک کتاب را عیناً ذکر کرده و بسط داده باشد، پس فایده ی کتاب خواندن شما چیست؟ تنها فایده اش این است که مال شماست. [...] چرا باید زندگی کرد؟ چون این زندگی مال شماست.» (جولین بارنز، طوطی فلوبر ترجمه الهام ناظری، 1396: 218)
از سویی دیگر بارنز در این رمان همانقدر که ادیب است، یک منتقد ادبی نیز هست. بخش گسترده ای از این کتاب را دیدگاه منتقدانه بارنز تشکیل میدهد. تا آنجا که در بسیاری از نقاط روایت همانند یک پژوهشگر آکادمیک به ارجاع دادن و سندآوری برای گفته هایش روی می آورد. در این خصوص مهمترین شاکله بحث سؤال قدیمی و بی پاسخ همیشگی است: هنر یا واقعیت؟ بارنز در روایتش جوابی به این پاسخ نمیدهد و تنها در راستای ارضای تمایلات خواننده اطلاعاتی را در اختیارش میگذارد. اما نکتهای که مصرّانه بدان میپردازد همان نکتهی فلوبر است: «نباید همه چیز را شاعرانه» کرد. (جولین بارنز، طوطی فلوبر ترجمه الهام ناظری، 1396: 197).
در باب نویسندگی گزیده هایی را یادآوری میکند که چندان دور از نظریه «مرگ مؤلف» و «جایگاه نویسنده» رولان بارت نیست. بارنز بارها به عدم حضور فلوبر در آثارش اشاره میکن و حتی از زبان لوییز کوله و از جانب فلوبر میگوید «[فلوبر] میگفت با سرم بنویسم، نه با قلبم. میگفت موها فقط با شانهزدن بسیار براق میشوند و دربارهی سبکم هم میتوان همین را گفت. میگفت خودم نباید در اثرم ظاهر شوم» (همان) نهایتاً آنچه از بحث نقد ادبی بارنز در این رمان برداشت میشود اشاره به بیزمان و بیمکان بودن ادبیات و در نتیجهی آن بیزمان و بیمکانی ادیب دانست. اگرچه فلوبر این قاعده را قبول داشت که «هنرمند باید کاری کند که آیندگان فکر کنند او هرگز وجود نداشته است.» (جولین بارنز، طوطی فلوبر ترجمه الهام ناظری، 1396: 109 )
راستی، طوطی چه شد؟! طوطیای که سبب پیدایش ساده دل فلوبر و طوطی فلوبر بارنز شد؛ همان طوطی که به دلیل وجود دو نمونه خشک شدهاش در موزه روآن و اُتِل-دیو سبب دردسر راوی بارنز شد؛ طوطی چه شد؟ طوطی نکته ی قابل توجه رمان است که درست مانند این جستار تنها در ابتدا و انتها ظاهر میشود. جواب بارنز که رمان با آن پایان مییابد، بسیار در خور تأمل است؛ «شاید یکی از آنها بود.»(جولین بارنز، طوطی فلوبر ترجمه الهام ناظری، 1396: 247)
این پاسخ به آغاز و پایان رمان طوطی فلوبر گویای بیانه ادبی بارنز است؛ ادبیات واقعیت نیست و واقعیت ادبیات نیست.
سیدساجد حسینی
کارشناسی ارشد زبان انگلیسی
منتقد ادبی و هنری
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است!